English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 132 (8 milliseconds)
English Persian
foster child فرزند خوانده
Other Matches
foster نسل
foster بچه سر راهی پرستار
foster دایه
foster غذا دادن
foster شیردادن
foster پرورش دادن
foster رضاعی
foster شیر دادن
foster غذا
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
foster پروردن
foster son پسر خوانده
foster brother برادر رضاعی
foster sister خواهر رضاعی
foster relationship خویشاوندی رضاعی
foster relationship قرابت رضاعی
foster parents والدین خوانده
foster mother مادر رضاعی
foster father پدرخوانده
foster daughter دخترخوانده
foster father شوهردایه
child کودک
child طفل
child فرزند
child یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
child ولد
to get with child ابستن کردن
child parent
from a child ازهنگام بچگی
i would i were a child ای کاش بچه بودم
child ionship relat child parent
he is my only child فرزند یگانه من است
child بچه
the child is a wonder این بچه عجوبه ایست
only child تک فرزند
with child <idiom> حامله شدن
with child ابستن حامله
to vaccinate a child ابله بچهای را کوبیدن
lost child طفل لقیط
natural child بچه نامشروع
natural child طفل حرامزاده
nurse child فرزند رضائی
nurse child فرزند خوانده
Could we have a plate for the child? آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
problem child فرزند مسئله دار
problem child فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
child prodigy بچهبا استعداد
rejected child کودک مطرود
she has brone a child ان زن بچه زائیده است
The child is going to go to bed. بچه دارد می رود بخواب
To spoil child . بچه یی را لوس کردن
Ask the truth from the child . <proverb> یرف راست را از بچه بپرس.
I asked for the child. من یک برای بچه سفارش دادم.
Watch the child ! مواظب بچه باش !
poor child بیچاره بچه
to tuck in a child پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
love child حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
latchkey child [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
hardly a child anymore دیگر به سختی بچه ای
she is quick with child جنبش بچه رادرشکم حس میکند
the child is a great t. to us این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
the losser of a child فقدان یا داغ فرزند
to beat a child کتک زدن بچه
to i. a child with vaccine ابله بچه ایی را کوبیدن
wolf child کودک گرگ پرورده
you will spoil the child بچه را فاسد خواهیدکرد
child's play بچه بازی
child's play بازی کودکان
child's play هر کار بسیار آسان
latchkey child [کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
adopted child فرزند خوانده
child program تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child process تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child of the second bed بچه زن دوم
child law حقوق کودک
unborn child حمل
child in the womp حمل
an abortive child فگانه
child development رشد کودک
child custody حضانت
child centered کودک محور
child adoption فرزند خواندگی
child abuse بهره کشی از کودک
big with child حامله
big with child ابستن
backward child کودک عقب مانده
an abortive child بچه سقط شده
child psychiatry روانپزشکی کودک
child psychology روانشناسی کودک
child window پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
problem child کودک مشکل افرین
god child بچه تعمیدی
god child فرزندتعمیدی
grand child نوه
elf child بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
gutter child بچه موچه گرد
feral child کودک وحشی
in child birth درحال زایمان
illegitimate child طفل نامشروع
child study کودک پژوهی
child window پنجرهای در پنجره اصلی
he treated me as a child بامن مانند بچه رفتارکرد
elf child بچه عوضی
parent child relationship رابطه پدر و پسر
female slave with a child master her from child witha
The child fell off the balcony. بچه از ایوان پرت شد
to tuck up a child [British E] پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
child death rate نرخ مرگ و میر کودکان
To adopt a child ( an infant ) . کودکی را بفرزندی قبول کردن
The child is beginning to talk. بچه دارد زبان باز می کند
child labour legislation قانون مربوط به کارخردسالان
female slave with a child ام ولد
She pressed the child to her side. بچه را به خودش چسباند
child langmuir equation معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
You are stll a child in her eyes. به چشم اوهنوز یک بچه هستی
to i. obedience intoa child فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
Dont spoil the child . بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
child rearing practices شیوههای پرورش کودک
to kiss away a child's tears بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
child guidance clinic درمانگاه راهنمایی کودک
child labor laws قوانین کار کودکان
putative father of an illegitimate child پدر مفروض فرزندی نامشروع
the child belongs to the marriage bed الولد الفراش
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal. مانند هر کودک، او [زن] وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
blood money of an unborn child غره
blood money of an unborn child دیه جنین
He had the air of a frightened(scared)child. حالت بچه ای را داشت که وحشت زده شده بود
The child of ones old age is a bell hung from ones. <proverb> بجه سر پیرى زنگوله تابوت است .
He beats his own child to frighten his neighbour. <proverb> بچه خود را مى زند که همسایه بترسد .
The child [kid,baby] has taken after her mother. بچه به مادرش رفته.
His new luxury mansion is a dar cry from the one bedroom cottage he lived in as a child. عمارت لوکس جدیدش کجا و کلبه یک خوابه ای که کودکی اش را در آن به سر برد کجا.
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com