English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
full magnetic controller دستگاه فرمان تمام مغناطیسی
Other Matches
magnetic full voltage starter کنتاکتور با رله
controller بازرس
controller واپا
controller وسیله اصلی در چاپگر که خروجی را از کامپیوتر به دستورات چاپی ترجمه میکند
controller وسیلهای که حروف یا کد گرافیکی و دستورات را می پذیرد و آنها را به یک الگوی -dot matix تبدیل میکند که روی صفحه نمایش نشان داده می شوند
controller سخت افزار یا نرم افزاری که یک وسیله جانبی
controller را کنترل میکند یا ارسال داده را در شبکه محلی بررسی میکند
controller کنترل شده
controller صائن
controller نافم
controller کنترولر رگولاتور
controller نافر کنترل کننده
controller دستگاه فرمان
controller ممیز
controller نافر
controller کنترل کننده
controller حسابدار ممیز
controller تنطیم کننده
drum controller نافم استوانهای
disk controller کنترل کننده گرده
controller card کارت کنترل کننده
interceptor controller پست کنترل و رهگیری با هواپیماهای رهگیر
interceptor controller افسر مسئول پست استراق سمع
disk controller کنترل کننده دیسک
integral controller واحد ارتباطات که درون یک کامپیوتر قرار داده شده است
industrial controller رئوستای فرمان دهنده
communications controller کنترل کننده ارتباطات
cluster controller کنترل کننده گروهی
channel controller کنترل کننده مجرا
barrel controller کلید غلطکی
automatic controller دستگاه فرمان
speed controller کنترلکنندهسرعت
drum controller غلطک فرمان
drum controller کنترل کننده درام
semimagnetic controller دستگاه فرمان نیم مغناطیسی
peripheral controller کنترل کننده جنبی
phase controller ماشین تنظیم فاز
print controller کنترل کننده چاپ
automatic controller مراقب خودکار
frequency controller رگولاتور یا نافم فرکانس
micro controller ریز کنترل کننده
manual controller نافم دستی
peripheral controller کنترل کننده جانبی
forward air controller افسر نافرمقدم
forward air controller نافر مقدم هوایی
input output controller کنترل کننده ورودی- خروجی
dual channel controller کنترل کننده دو کاناله
floppy disk controller کنترل کننده فلاپی دیسک
disk controller card کارت کنترل کننده دیسک
line printer controller کنترل کننده چاپگر خطی
disk drive controller سیستم عامل دیسک
air defense artillery controller مسئول کنترل عملیات توپخانه پدافند هوایی
memory controller gate array ارایه درگاه کنترل حافظه
full تماس کامل قسمت مخصوص ضربه زدن چوب گلف با گوی
full تمام قدرت
full تمام تکمیل
full سیر
full پر
full فول اکنده
full پرکردن پرشدن
full سیری
full پری
full بالغ رسیده
full کامل
full پر لبریز
full تمام
full چرخش با پشتک کامل
full چرخیدن ژیمناست
full and down ناو پر بار و سنگین
to the full <idiom> خیلی زیاد ،به طور کامل
full پر کردن درون چیزی تا حد امکان
full کامل یا شامل همه چیز
full که از همه صفحه موجود استفاده میکند. درون یک پنجره نشان داده نمیشود
full مدار جمع دودویی که می توان مجموع دو ورودی را حساب کند و عدد نقلی ورودی را می پذیرد و در صورت لزوم رقم نقلی خروجی تولید میکند
full ارسال داده روی کانال در دو جهت
full کد فایل در آن ذخیره شده است
full شرح محل یک دایرکتوری
full صفحه نمایش بزرگ VDU که یک صفحه متن کامل را نمایش میدهد
full مدار تفریق دودویی که اختلاف دو ورودی را تولید میکند و یک رقم نقلی ورودی می پذیرد و در صورت لزوم رقم ثقلی خروجی تولید میکند
full انجام جستجوی چیزی در یک متن در فایل یا پایگاه داده ها و نه در یک فضایی از ملاب
full کامپیوتر همراه با کارت مخصوصی که به قدری سریع است که تصاویر ویدیویی متحرک را می گیرد و نمایش میدهد.
full ابوینی
full up پر- مملو - لبریز
full مملو
full انباشته
full well بسیارخوب
full well خوب خوب
full and by پرونیمهپر
to the full کاملا
to the full به منتهادرجه
I'm full. من سیر شدم [هستم] . [اصطلاح روزمره]
in full کاملا
in full تمام وکمال
full length تمام قد
full gainer شیرجه وارونه با پشتک
life full روح بخش
full hand اوچ وپس
full hearted باجرات
full length قدی
full hearted مطمئن
full justification تطابق کامل
they are in full retreat سخت عقب نشینی می کنند
life full سر زنده
full length نماینده تمام قدانسان
in full fig اماده
full moon بدر
full moon ماه شب چهارده
full moon قرص کامل ماه
full mobilization تحرک کامل بحرکت دراوردن کامل
full mobilization بسیج کامل
full majority اکثریت تامه
in full fig مجهز
in full fig اراسته
full deployment تبدیلستونبهصفکامل
full load فرفیت کامل
full load فرفیت تکمیل
full load بار کامل
life full باروح
full load بار خارجی اسمی
full frame قاب کامل
the full of the moon بدر
full flavoured بسیارخوش مزه
full drive بسرعت هرچه تمامتر
full drive باشتاب هرچه بیشتر
full draw کشیدن زه کمان بطور کامل
full command اداره کامل
full command کنترل کامل
full charge خرج کامل توپ
full brother برادرتنی
full brother برادراصلی
full brimmed لبالب
full breasted بزرگ پستان
full bottomed بزرگ
full bottomed ته پهن
full bottomed دارای دنباله دراز
full bottomed دنباله دار
full bore حداکثر تلاش
full duplex کاملا دو رشتهای
full duplex دو طرفه
the full of the moon ماه تمام
payment in full پرداخت کامل
payment in full پرداخت تمام
of full blood تنی
full flavoured تند
full fashioned پارچه چسبان
full fashioned کشباف چسبان ببدن
full employment اشتغال کامل
to its full extent <adv.> بکلی
full edged چهار تراش کامل
full duplex تمام دو رشتهای
full duplex کاملا" دو رشتهای
full duplex پروتکل دوسوی همزمان
full bodied پرمعنی مهم
full subtractor تمام کاهشگر
full tracked تمام زنجیر
full view نمای تمام رخ
full view نمای روبرو
full wave تمام موج
full word تمام کلمه
full word کلمه کامل
full marks پاسخدرستبهتمام سوالات
full step یک قدم کامل
full spinner حرکت گوی بولینگ با حالت فرفره
full speed حداکثر سرعت
full speed سرعت کامل
full section برش کامل
full screen تمام صفحه
full scale اندازه طبیعی
full tracked تمام شنی
full tracked خودرو تمام شنی
full track تمام شنی خودرو تمام شنی
full summer عین تابستان
full summer چله تابستان
full tilt باسرعت زیاد
full tilt بسرعت
full time پیوسته کار
full time پیوسته کاری تمام وقت
full time تمام روز
full time زمان اشتغال بکار
full timer شاگردتمام روز
full to repletion پر
full to repletion پرپر
full to repletion انباشته
full toss پرتاب به سوی میله بدون تماس با زمین
full track شنی دار کامل
full scale باندازه کامل بمقیاس کامل
full scale تمام عیار
full sail تبار مجهز
full board هتلیکهدرآنهمهوعدههایغذائیسرومیشود
full of resource باتدبیر زرنگ
full of resource کاردان
full of life پر جمعیت
full of life سر زنده
full of life باروح
full mouthed پرصدا
full mouthed دارای شماره کامل دندان
full mouthed تمام دندان
full moon ماه شب چهاردهم
full moon ایبک
in full fig درلباس تمام
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com