Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English
Persian
half board
هتلیکهفقطصبحانهوعصرانهدرآنسروشود
Search result with all words
for half board
برای نیم پانسیون
for half board
برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
Other Matches
one half of
نیمی از
half a d.
نیم دو جین
half a d.
شش تا
right half
نیمهراست
i thank you be half of
از طرف ... تشکر می کنم
half in half out
دو پشتک به عقب با نیم وارو
half way
نیمه راه
one half of
یک نصف
one is half of two
یکی نیمی است از دو
one's better half
زن بطور کنایه
ones better half
زن
half and half
نصفانصف
half and half
بالمناصفه
to go off half
بی گدارباب زدن
to go off half
بی اندیشه سخن گفتن وزیاددیدن
half and half
نوعی ابجو انگلیسی
second half
نیمه دوم
outside half
هافبک کناری
half way
واقع در نیمه راه
first half
نیمه نخست
half
کارتن با طول نصفه
half
نصف
half
سو
half
نیمه نخست
half
بطور ناقص
half
نیمی
half
شریک ناقص
half
نیم
half
نصفه
half
جمع کننده دودویی که میتواند نتیجه جمع دو ورودی را تولید کند. و رقم نقل خروجی تولید میکند ولی نمیتواند رقم نقل ورودی بپذیرد
half
طرف
half
ارسال داده در یک جهت در واحد زمان روی کانال یک سویه
half
مودمی که در هر لحظه در یک حالت کار میکند.
half
دیسک درایویی که مقابل آن نیمی از حالت استاندارد باشد.
half
مجموعه بیتتها که نیمی از کلمه استاندارد را می گیرند ولی به عنوان واحد مجزا قابل دسترسی اند
half
حرکت یا نمایش گرافیکی با نیمی از شدت معمولی
half
یکی از دو بخش معادل
board
مقوا
board
کشتی
board
تخته مدار چاپ شده اصلی یک سیستم حاوی بیشتر اجزا و اتصالات برای سایر تخته ها
board
تخته مدار چاپ شده که به سیستم وصل میشود تا کارایی آن را افزایش دهد
board
تابلوی امتیازات
to go on board
سوارکشتی شدن
board
روکش کردن
board
تخته حاوی نقشه
board
سکوی شیرجه
board
سوار
board
شدن
board
صفحه یامیز شطرنج
board
تخته جانبی که به تخته اصلی سیتم وصل میشود
board
BCP که شامل مسیرهای هدایت برای سیگنالهای کامپیوتری است . برای آدرس و داده و باس کنترل
go by the board
از ناو پرت شدن
across the board
یکسره
across the board
شامل تمام طبقات
on board
که در تخته اصلی یا PCB اصلی قرار دارد
board
اغذیه
over the board
بازی شطرنج حضوری
to board out
بیرون ازخانه خود غذاخوردن
i/o board
تخته مداری که ورودی وخروجیهای داده ها بین کامپیوتر و دستگاههای جانبی را کنترل میکند
by the board
از طرف پهلوی ناو
above board
بی حیله
above board
به طور آشکار
board
برد
board
صفحه مدار
board
وسیله نصب مسط ح که روی آن قط عات الکترونیکی نصب و متصل اند
board
وسیله نصب مسط ح که شیارهای هادی سطح آن چاپ یا حک شده است و پس از نصب اجزای آن مدار کامل میشود
i got it over board
انرادرکشتی اوردم
board
کمیته تخته کار صفحه چارت
board
هیئت کمیسیون
board
تخته یا مقوا و یا هرچیز مسطح
board
تابلو
board
تخته
with whom do you board
پیش کی غذا میخورید و منزل میکنید
across the board
سرجمع
board
جلد کردن تخته
on board
<idiom>
وسیله نقلیه کوچک ویا هواپیما ویا کشتی سوار شدن
To get on board.
سوار کشتی شدن
board
میز غذا
board
غذای روی میز
board
میزشوریادادگاه
board
هیئت ژوری
board
منزل کردن
board
پانسیون شدن
board
تخته پوش کردن
board
سوارشدن بکنارکشتی امدن
board
هیئت بازرگانی تخته بندی کردن
board
هیئت عامله یاامنا هیئت مدیره
board
هیات
half mast
نیم افراشتن
half mast
نیم افراشته
half mast
نیم افراشتگی پرچم
half mast
نیم افراشتن پرچم
half moon
نصفه ماه
half moon
تربیع اول وثانی زن قحبه
half mast
نیم افراشتگی
half made
نیم دیوانه
half made
اندکی دیوانه
half column
نیم ستون
half circle
چرخش نمیدایره ژیمناست
half length
نصف درازا
half life
نیمه عمر تشعشعی موادرادیواکتیو نیمه عمر
half loaded
سلاح نیمه پر
half loaded
سلاح نیمه خرج گذاری شده
half long
حد فاصل بین جمله طویل وجمله کوتاه
half mad
اندکی دیوانه
half mad
خل
half moon
هلالی
half moon
هرچیزهلالی شکل
half pay
حق مستمری
half penny
سکه نیم پنی
half pint
کوتاه تر از مقدارمتوسط
half pint
کوچولو
half reaction
نیم واکنش
half relief
نیم برجسته
half round
نیم گرد
half round
نیم دایره
half pay
حق انتظار خدمت
half century
05 امتیاز یا بیشتر توپزن درمسابقه کریکت
half pint
کوچک
half nephew
پسرنابرادری
half nephew
پسرناخواهری
half of my time
نیمی ازوقت من
half pace
شاه نشین
half pace
تخت گاه
half pace
سکو
half pay
حقوق ناتمام
half round
گج بری نیم گرد
half length
تصویر نیم تنه مجسمه نیم تنه
half length
نیم پیکر
half dome
نیم گنبد
half duplex
یک طرفه
half duplex
پروتکل کامل یکسو
half duplex
نیم دو رشتهای
half heartedness
عدم خلوص
half eagle
سکه زر پنج دلاری
half evergreen
دارای برگهای نیمه سبز درفصل زمستان
half face
نیمرخ
half face
نیم به راست راست یانیم به چپ چپ
half faced
نیمرخ
half faced
دارای صورت لاغر
half faced
نیمه کاره
half fare
نیم بهاء
half fare
نصف قیمت
half hard
نیم سخت
half hearted
مردد
half hearted
از روی دودلی
half dollar
سکه سیمین نیم دلاری
half dime
سکه پنج سنتی
half hitch
گره نیم خفت
half left
فرمان نیم به چپ چپ یا نیم به راست راست
half knot
گره خفتی
half knot
نیم گره
half column
شبه ستون
half hour
03 دقیقه
half hour
نیم ساعت
half court
زمین سرویس
half court
قسمت سرویس زمین تنیس
half heartedness
بی میلی سردی
half crown
سکه معادل دوشلیلینگ وشش پنس
half hose
جوراب مردانه
half hitching
نیم خفت زدن
half hitch
نیم خفت
half dead
نیم جان
half deck
نیمه پل
half hitch
نیم گره
half deck
پل فرعی
half hearted
از روی بی علاقگی
he is half your weight
وزن او نصف وزن شما است
to meet half way
درنیمه راه کسی را دیدن یابرخورد کردن
to see with half an eye
ازگوشه چشم دیدن
half-timbered
نیمه چوبی
centre half
نیمهمیانی
fly half
نیمهپرتابمرتفعتوپ
half barb
پیکاننصفه
half handle
نیمدسته
half indexing
فهرستسازینیمه
standoff half
بازیگر میانی پشت خط تجمع برای دریافت توپ
right half back
نگهبان راست
one and half pass
یک و نیم گذری
i had half a mind to go
چندان مایل برفتن نبودم انقدر ها میل نداشتم بروم
it is half cooked
نیم پخته است
it is not half bad
هیچ بد نیست
it is not half bad
انجا بداست
lap half
پیوند نیم نیم
meet half way
مدارا کردن
meet half way
مصالحه کردن سازش کردن
of half blood
ناتنی
half-glasses
عینک یک چشمی
half-side
نصفیکطرف
half-slip
زیرداخلی
half price
نصف قیمت
Give me half
[some of it]
of it!
نصف آن
[یکخورده از آن]
را به من بده!
half-bat
آجر نیمه
half-column
نیمه ستون
half-figure
پیکره انتهایی
half-moon
سنگر نیم هلالی
half-pace
شاه نشین نیم گرد
meet someone half-way
<idiom>
به توافق رسیدن با کسی
six of one and half-a-dozen of the other
<idiom>
دوقلو بودن
have half a mind
<idiom>
احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com