English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
hand barrow زنبه
Other Matches
barrow تپه
barrow پشته خاک
barrow ماهور
barrow کوه
barrow پشته توده
barrow چرخ دستی چرخ دوره گردها
barrow خاک کش
barrow زنبه
wheel barrow فرغون [ساخت و ساختمان] [ابزار]
dump barrow زنبه
barrow [wheelbarrow] فرغون [ساخت و ساختمان] [ابزار]
wheel barrow فرقون [ساخت و ساختمان] [ابزار]
barrow [wheelbarrow] فرقون [ساخت و ساختمان] [ابزار]
dump barrow خاک کش
dump barrow حرخ دستی
pass from hand to hand ترتب ایادی
Hand to hand fighting جنگ تن به تن
to shuffle from hand to hand دست بدست کردن
hand-me-down <idiom> بدش به من
hand down بتواتر رساندن
hand down پشت درپشت چیزی رارساندن
to come to hand رسیدن
in hand <idiom> زیرنظر
an old hand at something <idiom> کارکشته
off hand بدون آمادگی
off hand فی البداهه
off hand سر ضرب
hand down به ارث گذاشتن
second hand <idiom> دست دوم
in hand در دست اقدام
hand out <idiom> از چیزهایی مشابه به هم دادن
hand-out <idiom> پاداش ،معمولا از طرف دولت
hand-out <idiom>
hand over <idiom>
have a hand in <idiom> مسئول کاری شدن
on hand <idiom> دردسترس
on hand <idiom> قابل دسترس
on hand <idiom> حاضر
on the other hand <idiom> درمقابل
be off hand with someone <idiom> سر سنگین بودن
have a hand in something <idiom> در کاری دست داشتن
to hand somebody something به کسی چیزی دادن
second-hand <adj.> کارکرده
off hand بی تهیه
on one hand ازیک طرف
on one hand ازطرفی
on one hand ازیکسو
on hand در دست
on hand موجود
off hand بی مطالعه
on the other hand از سوی دیگر
near at hand دم دست
to come to hand بدست امدن
take a hand at شرکت کردن در
right hand دست راست
out of hand فورا
out of hand غیر قابل جلوگیری
one hand گرفتن توپ با یک دست
hand off کنار زدن حریف بوسیله توپدار
on the other hand ازطرف دیگر
near at hand در دسترس
try one's hand <idiom> بیتجربه بودن
to hand over واگذارکردن
under the hand of به امضای
under the hand of hand به امضای .....
on hand وسایل موجود درانبار
near at hand نزدیک
hand over تفویض کردن
hand over به قبض دادن
hand over فرستادن
hand saw اره دستی
hand saw اره قد کن
to get ones hand in دست یافتن به
to take in hand دردست گرفتن
to take in hand بعهده گرفتن
to hand over تحویل دادن
to hand out از پنجره اویزان کردن
to hand down بدوره بعدانتقال دادن
to hand down بارث گذاشتن
to hand دردسترس
under hand درنهان به پنهانی
to get ones hand in تسلط پیداکردن در
hand over تحویل دادن
To be an old hand at something. درکاری سابقه وتجربه داشتن
from hand to hand <idiom> از یک شخص به یک شخص دیگری
get out of hand <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
hand in hand دست بدست
hand in hand دست دردست یکدیگر
hand down <idiom> وصیت کردن
hand in <idiom> به کسی چیزی دادن
hand it to (someone) <idiom> به کسی اعتبار دادن
hand in سمت زمین سرویس اسکواش
She has become rather off hand. سایه اش سنگین شده
He must have a hand in it. حتما" دراینکار دست دارد
in hand گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
hand over تسلیم کردن
hand out حریف دریافت کننده سرویس
hand out خراب کردن سرویس اسکواش
hand out خطای سرویس
hand on پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
hand on تسلیم کردن
hand off رد کردن توپ به یار
in hand در جریان
hand off رد کردن توپ
hand in سمت زمین سرویس
on the other hand <adv.> طور دیگر
hand-to-hand نزدیک
hand to hand رزم نزدیک رزم تن به تن
hand to hand دسته و پنجه نرم کردن
hand to hand دست به یقه
hand to hand دردسترس
hand to hand دست بدست یکدیگر مجاور
hand to hand نزدیک
off-hand پاس کوتاه روی سر
second-hand مستعمل
second-hand نیمدار
hand عقربه [ساعت ...]
old hand ادم با سابقه و مجرب
hand-to-hand دست بدست یکدیگر مجاور
hand-to-hand دردسترس
on the other hand <adv.> به ترتیب دیگر
on the one hand <adv.> یکی انکه
second-hand ثانیه شمار
on the one hand <adv.> در یک طرف
hand-me-down ارزان
hand-me-down لباس ارزان ودوخته
hand me down ارزان
hand me down لباس ارزان ودوخته
hand-to-hand رزم نزدیک رزم تن به تن
hand-to-hand دسته و پنجه نرم کردن
hand-to-hand دست به یقه
right-hand واقع در دست راست
hand کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand دادن
hand پیمان
hand پهلو
hand طرف
hand دخالت کمک
hand شرکت
hand خط
hand دسته دستخط
hand عقربه
hand دست
little hand عقربه کوچک [ساعت]
hand نفر
hand سیستم جاری که 1-عملوند عملیات خودکار را کنترل نمیکند. 2-عملوند نیازی به تماس با وسیله مورد استفاده ندارد
hand سیستم جاری که عملوند عملیات را با اجرای دستورات از طریق صفحه کلید کنترل میکند
hand دستخط
hand امضا
hand بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
hand وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
hand تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
hand میلههای تسخیرشده حریف در پایان
hand خطای دست
hand دست به دست کردن
hand یاری دادن
hand کمک
at first hand مستقیما
at second hand بطور غیرمستقیم
on the other hand <adv.> از سوی دیگر
first-hand اصلی
first-hand مستقیم
second hand عاریه
first hand نخستین بازی کن
second hand کار کردن
at first hand در وهله نخست
at hand نزدیک
better hand پیشی
at the hand of بوسیله
better hand تقدم
Do you need a hand? کمک میخوای؟
at second hand از قول دیگری
at hand دم دست
Do you need a hand? میتونم کمکت کنم؟
second hand نیم دار
for ones own hand به خاطر خود شخص
four in hand گردونه چهار اسبه که یک راننده داشته باشد
for ones own hand بابت خود شخص
on the other hand <adv.> درمقابل
first hand دست اول
second hand مستعمل دست دوم
at the hand of بدست
on the other hand <adv.> ازطرف دیگر
to get the upper hand برتری جستن تفوق پیدا کردن
to make a hand of anything از چیزی سودبردن
to get the upper hand پیشی جستن
hand-cooked دست پخت
hand blender مخلوطکندستی
text hand دستخط درشت
to force ones hand کسیرابرخلاف میلش واداربکردن کاری یا اتخاذرویهای نمودن
raise a hand <idiom> به دردسر انداختن
the hand of the time دست روزگار
to get the upper hand غالب شدن
have one's hand full کار مهمتر داشتن [دستم یا دستش بند است]
with a high hand امرانه
hand lever اهرم دستی
subject in hand مانحن فیه
to hand in ones checks مردن
retrograde hand عقربه برگشت دهنده [ساعت ...]
to lift one's hand سوگند خوردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com