Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (7 milliseconds)
English
Persian
hand knitted
دست بافت
hand knitted
دست باف
Other Matches
knitted
بافت
knitted
تافته
knitted
کش باف
knitted work
کش باف
to unravel woven
[knitted]
fabric
از هم باز کردن
to unravel woven
[knitted]
fabric
از گیر درآوردن
to unravel woven
[knitted]
fabric
از هم جداکردن
[الیاف]
pass from hand to hand
ترتب ایادی
to shuffle from hand to hand
دست بدست کردن
Hand to hand fighting
جنگ تن به تن
take a hand at
شرکت کردن در
hand in
<idiom>
به کسی چیزی دادن
hand-me-down
<idiom>
بدش به من
hand out
<idiom>
از چیزهایی مشابه به هم دادن
hand down
<idiom>
وصیت کردن
get out of hand
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
from hand to hand
<idiom>
از یک شخص به یک شخص دیگری
hand in
سمت زمین سرویس
hand off
کنار زدن حریف بوسیله توپدار
hand off
رد کردن توپ
He must have a hand in it.
حتما" دراینکار دست دارد
She has become rather off hand.
سایه اش سنگین شده
hand in hand
دست بدست
hand in hand
دست دردست یکدیگر
To be an old hand at something.
درکاری سابقه وتجربه داشتن
hand in
سمت زمین سرویس اسکواش
hand-out
<idiom>
پاداش ،معمولا از طرف دولت
hand down
به ارث گذاشتن
hand down
بتواتر رساندن
an old hand at something
<idiom>
کارکشته
off hand
بدون آمادگی
off hand
فی البداهه
off hand
سر ضرب
be off hand with someone
<idiom>
سر سنگین بودن
have a hand in something
<idiom>
در کاری دست داشتن
hand it to (someone)
<idiom>
به کسی اعتبار دادن
to hand somebody something
به کسی چیزی دادن
in hand
<idiom>
زیرنظر
try one's hand
<idiom>
بیتجربه بودن
hand down
پشت درپشت چیزی رارساندن
hand-out
<idiom>
hand over
<idiom>
have a hand in
<idiom>
مسئول کاری شدن
on hand
<idiom>
دردسترس
on hand
<idiom>
قابل دسترس
on hand
<idiom>
حاضر
on the other hand
<idiom>
درمقابل
second hand
<idiom>
دست دوم
second-hand
<adj.>
کارکرده
off hand
بی مطالعه
out of hand
فورا
right hand
دست راست
in hand
گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
in hand
در جریان
in hand
در دست اقدام
to come to hand
بدست امدن
to come to hand
رسیدن
to get ones hand in
دست یافتن به
to get ones hand in
تسلط پیداکردن در
to hand
دردسترس
out of hand
غیر قابل جلوگیری
one hand
گرفتن توپ با یک دست
on the other hand
ازطرف دیگر
near at hand
دم دست
near at hand
در دسترس
near at hand
نزدیک
on hand
موجود
on hand
وسایل موجود درانبار
on hand
در دست
on one hand
ازیکسو
on one hand
ازطرفی
on one hand
ازیک طرف
on the other hand
از سوی دیگر
to hand down
بارث گذاشتن
to hand down
بدوره بعدانتقال دادن
to hand out
از پنجره اویزان کردن
hand over
به قبض دادن
hand over
فرستادن
hand over
تحویل دادن
hand over
تسلیم کردن
hand out
حریف دریافت کننده سرویس
hand out
خراب کردن سرویس اسکواش
hand out
خطای سرویس
hand on
پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
hand on
تسلیم کردن
hand over
تفویض کردن
to hand over
تحویل دادن
to hand over
واگذارکردن
hand saw
اره قد کن
hand saw
اره دستی
to take in hand
دردست گرفتن
to take in hand
بعهده گرفتن
under hand
درنهان به پنهانی
off hand
بی تهیه
under the hand of
به امضای
under the hand of hand
به امضای .....
hand off
رد کردن توپ به یار
four in hand
گردونه چهار اسبه که یک راننده داشته باشد
on the other hand
<adv.>
ازطرف دیگر
hand-to-hand
دردسترس
hand-to-hand
دست بدست یکدیگر مجاور
hand-to-hand
نزدیک
hand to hand
رزم نزدیک رزم تن به تن
hand to hand
دسته و پنجه نرم کردن
hand to hand
دست به یقه
hand to hand
دردسترس
hand to hand
دست بدست یکدیگر مجاور
hand to hand
نزدیک
second-hand
ثانیه شمار
second-hand
مستعمل
second-hand
نیمدار
hand-to-hand
دست به یقه
hand-to-hand
دسته و پنجه نرم کردن
on the other hand
<adv.>
درمقابل
on the other hand
<adv.>
طور دیگر
on the other hand
<adv.>
به ترتیب دیگر
off-hand
پاس کوتاه روی سر
on the one hand
<adv.>
یکی انکه
on the one hand
<adv.>
در یک طرف
hand-me-down
ارزان
hand-me-down
لباس ارزان ودوخته
hand me down
ارزان
hand me down
لباس ارزان ودوخته
hand-to-hand
رزم نزدیک رزم تن به تن
hand
عقربه
[ساعت ...]
right-hand
واقع در دست راست
hand
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand
دادن
hand
پیمان
hand
پهلو
hand
طرف
hand
دخالت کمک
hand
شرکت
hand
خط
hand
دسته دستخط
hand
عقربه
hand
دست
little hand
عقربه کوچک
[ساعت]
hand
کمک
hand
سیستم جاری که 1-عملوند عملیات خودکار را کنترل نمیکند. 2-عملوند نیازی به تماس با وسیله مورد استفاده ندارد
hand
سیستم جاری که عملوند عملیات را با اجرای دستورات از طریق صفحه کلید کنترل میکند
hand
دستخط
hand
امضا
hand
بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
hand
وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
hand
تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
hand
میلههای تسخیرشده حریف در پایان
hand
خطای دست
hand
دست به دست کردن
hand
یاری دادن
at first hand
در وهله نخست
at second hand
از قول دیگری
Do you need a hand?
کمک میخوای؟
at hand
دم دست
Do you need a hand?
میتونم کمکت کنم؟
second hand
مستعمل دست دوم
second hand
عاریه
better hand
پیشی
at first hand
مستقیما
first-hand
مستقیم
old hand
ادم با سابقه و مجرب
on the other hand
<adv.>
از سوی دیگر
at hand
نزدیک
at second hand
بطور غیرمستقیم
at the hand of
بدست
for ones own hand
بابت خود شخص
second hand
نیم دار
second hand
کار کردن
first-hand
اصلی
first hand
دست اول
at the hand of
بوسیله
hand
نفر
better hand
تقدم
for ones own hand
به خاطر خود شخص
first hand
نخستین بازی کن
subject in hand
مانحن فیه
raise a hand
<idiom>
به دردسر انداختن
hand gesture
اشاره دست
sweep hand
عقربه ثانیه شمار
hand writing
نسخه خطی
to get the upper hand
غالب شدن
to hand in ones checks
مردن
to get the upper hand
برتری جستن تفوق پیدا کردن
to get the upper hand
پیشی جستن
deck hand
جاشو
to force ones hand
کسیرابرخلاف میلش واداربکردن کاری یا اتخاذرویهای نمودن
to lift one's hand
سوگند خوردن
the matter in hand
موضوع مورد بحث
the flat of the hand
پهنای درست
the broad of the hand
کف دست
text hand
دستخط درشت
section hand
کارگرعضو دسته معینی ازکارگران راه اهن
hand knot
گره دستی
hand spun
نخ تابیده با دست
[دستریس]
hand-made
دستباف
hand writing
دست نوشته
hand calculator
ماشین حساب جیبی
offer one's hand
دست را جلو بردن
retrograde hand
عقربه برگشت دهنده
[ساعت ...]
off hand game
بازی جنبی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com