Dictiornary-Farsi | he is a shame to his family | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 149 (2 milliseconds)

English	Persian
he is a shame to his family	ننگ یامایه رسوایی خانواده خود میباشد


Other Matches

She has no sense of shame . She doesnt know the meaning of shame.	خجالت سرش نمی شود
I was put to shame. I was shame-stricken.	رو سیاه شدم
shame	خجلت
shame	شرمساری ازرم
shame	عار
shame	شرمنده کردن
shame	ننگین کردن
shame	شرمساری
shame on you! <idiom>	رویتان سیاه
without shame <adj.>	بی حیا
to shame somebody	کسی را ننگین کردن
to shame somebody	کسی را شرمنده کردن
to shame somebody	به کسی خجالت دادن
shame	شرم
shame on you!	خجالت بکشید!
Shame on you !	تف بر این زندگی
shame	خجالت دادن
shame	ننگ
to bring shame upon somebody	کسی را ننگین کردن
to bring shame upon somebody	به کسی خجالت دادن
to cry shame upon	اعتراض سخت بر...کردن
to bring shame upon somebody	کسی را شرمنده کردن
To shame death.	خود رابمردن زدن
to put somebody to shame	کسی را ننگین کردن
to put somebody to shame	کسی را شرمنده کردن
to put to shame	شرمسارکردن
cover shame	عذر
cover shame	بهانه
To be put to shame.	روسیاه شدن
to put somebody to shame	به کسی خجالت دادن
Shame on you!It is shameful!	خجالت بکش !خجالت دارد !
Idlenes is the partnet of want and shame.. <proverb>	عاقبت تنبلى ایتیاج و شرمسارى است .
He hung his head in shame.	از خجالت سرش راپایین انداخت
He feels shame at failing in his exam .	ازاینگه در امتحان مردود شده خجالت می کشد
I blushed with shame. I was terribly ashamed.	ازخجالت آب شدم
in the family way	ابستن
in a family way	ازادانه
family name	نام فامیلی
in a family way	بی رودربایستی
in a family way <idiom>	حامله بودن
family	خانواده
family	اهل
family	عیال
family	فامیلی
family	خاندان
family	خانوار
family	تیره
family	محدوده ماشین ها از یک تولید کننده که با سایر محصولات در همان خط از همان تولید کننده سازگارند
family name	اسم خانوادگی
family	محدوده طرحهای مختلف یک حالت نوع
family	زوجه
family name	نام خانوادگی
family man	عیالمند
family man	دارای نانخور
family man	مرد خانواده - دوست
family man	زن و بچه دوست
family man	زن و بچهدار
brass family	خانوادهسازهایبادی
support a family	متکفل مخارج خانوادهای بودن
to maintain one's family	خانواده خود را
to maintain one's family	نگهداری کردن
to provide for one's family	خوارباربرای خانواده خودتهیه کردن
family man	مرد خانوادهدار
family man	مرد عیالوار
family men	مرد عیالوار
family men	زن و بچهدار
family men	مرد خانوادهدار
family of curves	دسته منحنی ها [ریاضی]
There seems to be a jinx on that family.	به نظر می رسد که این خانواده جادو شده است.
He did it for the sake of his family .	محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
family doctor	پزشک خانواده
one-parent family	خانوادهایکهدرآنفرزندبافقط یکیازوالدینشزندگیکند
woodwind family	خانوادهسازهایبادی
violin family	انواعویلونها
family tent	چادرخانوادگی
family men	زن و بچه دوست
family men	مرد خانواده - دوست
family men	دارای نانخور
family men	عیالمند
family of curves	دسته توابع [ریاضی]
family tree	شجره
computer family	خانواده کامپیوتر
conjugal family	خانواده زن و شوهری
consanguine family	خانواده هم خون
extended family	خانواده گسترده
family doctors	پزشک خانواده
family allowance	معاش اولاد حق اولاد
family allowances	مقرری خانوادگی
family allowances	کمک دولت به خانوارها
family asset	دارائی خانوادگی
family background	پیشینه خانوادگی
circuit family	خانواده مداری
chip family	چند تراشه مربوط به هم
family tree	نسب نامه
family tree	شجره نامه
family trees	شجره
family trees	نسب نامه
family trees	شجره نامه
nuclear family	خانواده هستهای
family names	اسم خانوادگی
family names	نام فامیلی
family names	نام خانوادگی
family planning	برنامه ریزی خانواده
family planning	تنظیم خانواده
family budget	بودجه خانوار
family check	کیش همگانی
family neurosis	روان رنجوری خانوادگی
family of computers	خانواده کامپیوترها
family of the prophet	اهل بیت پیامبر
occupational family	گروه شغلی
matronymic family	خانواده مادرنامی
family structure	ساخت خانواده
family therapy	خانواده درمانی
font family	خانواده فونت
gas family	خانواده گاز
family budget	بودجه خانواده
handicapped with a family	پابست عیال
handicapped with a family	گرفتارخانواده
family law	حقوق خانواده
member of a family	عضو خانواده
happy family	دستهای ازجانوران جوربجورکه دریک قفس باهم زندگی میکنند
family allowance	مدد معاش
family expenditure	هزینه خانواده
family expenditure	هزینه خانوار
family size	تعداد افراد خانواده
family farm	مزرعه خانوادگی
family industry	صنعت خانوادگی
schizogenic family	خانواده اسکیزوفرنی زا
patronymic family	خانواده پدرنامی
of a noble family	نجیب
of a noble family	اصیل
He cant be tied down to family life.	پای بند زندگی خانوادگی نیست
to return to the fold [family]	به خانواده خود برگشتن
Family prayer rug	فرش محرابی صف گونه [اینگونه بافت ها دارای چندین محراب قرینه بوده و بیشتر بصورت گلیم بافته می شود.]
motorola 000 family	خانواده موتورولا
habit family hierarchy	سلسله مراتب عادتهای هم خانواده
He left his family in Europe .	خانواده اش را دراروپ؟ گذاشت
A curse has been laid on the family .	خانواده لعنت شده یی است
extended family system	نظام فامیلی گسترده
run in the family/blood <idiom>	دریک سطح بودن
wear the pants in a family <idiom>	رئیس خانواده بودن
descendanbts of the family or tribe	بنی
family planning programs	برنامههای تنظیم خانواده
I am the bread winner of the family .	نان آور خانه ( خانواده ) هستم
Generosity runs in the family.	سخاوت دراین خانواده ارثی است
A single bereavement is enough to affect a whole family. <proverb>	یک داغ دل بس است براى قبیله اى .
He has a family of six to. support . he has six mouths to feed.	شش سر نانخور دارد ( تحت تکلف )
Our grandmother wears the trousers ( breeches , pants ) in our family .	مادر بزرگمان مرد خانواده است