Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 78 (6 milliseconds)
English
Persian
it is a thankless task
کاربیهوده ایست
it is a thankless task
هیچکس نخواهدگفت مرحمت سرکارزیاد
Other Matches
It is an elephantine task . it takes a lot of doing . It is a Herculean task.
کار حضرت فیل است
thankless
ناسپاس
thankless
حق ناشناس ناشکر
thankless
بیهوده
task
کاری که باید توسط کامپیوتری اجرا شود
take to task
<idiom>
به خاطر اشتباه سرزنش شدن
to take somebody to task
از کسی عیب جویی کردن
to take somebody to task
کسی را سرزنش کردن
to p with a task
درکاری پشت کارداشتن
to f. a task
از زیرکاری در رفتن
take to task
مورد مواخذه قرار دادن
task
نرم افزار سیستم که کنترل و اختصاص منابع به برنامه ها را کنترل میکند
task
ذخیره موقت کارهای منتظر برای پردازش
task
شغل
task
تهمت زدن تحمیل کردن
task
کار تکلیف
task
ماموریت
task
وفیفه
task
تکلیف
task
کار
task
جابجایی برنامهای در حافظه با دیگر که موقتاگ روی دیسک ذخیره شده است . جابجایی کارها مشابه چند کاره بودن نیست چون میتواند چندین برنامه را هم زمان اجرا کند
task
امرمهم وفیفه
task
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
task oriented
تکلیف گرا
task organization
سازمان دادان برای رزم برش رزمی
task organization
سازمان رزمی
task management
مدیریت وفیفه
task management
مدیریت کار
task group
گروه ماموریت زمینی
task group
ناو گروه مامور اجرای عملیات
task unit
نیروی واگذار کننده ماموریت دریایی یکان یا بخشی ازگروه ماموریت دریایی که زیر امر فرمانده گروه قرارمی گیرد
task work
کار موفف
task unit
یگان ماموریت
to saddle any one with a task
کاری را بدوش کسی گذاشتن
Can I entrust this task to you?
می توانم این امررا به شما بسپارم ؟
task fleet
ناوگان مامور اجرای عملیات یا ماموریت
to be up to the task
[to be equal to something]
<idiom>
از پس کاری برآمدن
mammoth task
وظیفه خیلی بزرگ
task element
یکی از عناصر ناوگان ماموراجرای یک ماموریت
task element
قسمت مامور اجرای عملیات
implied task
ماموریت استنتاجی
he is unequal to the task
مرد اینکار نیست
foreground task
کار یا وفیفه پیش زمینه
fire task
ماموریت اتش
task forces
نیروی اجرای عملیات
task forces
گروه رزمی مشترک امفی بی گروه رزمی موقت زمینی
task forces
تاسک فورس
task forces
گروه کار
task force
نیروی اجرای عملیات
task force
گروه رزمی مشترک امفی بی گروه رزمی موقت زمینی
task force
تاسک فورس
task force
گروه کار
implied task
وفایف استنتاجی
interrupted task
تکلیف ناتمام
unfinished task
تکلیف ناتمام
task organization
سازمان برای رزم
task element
عنصر اجرای عملیات
task analysis
تحلیل تکلیف
task component
بخشی از یک ناوگان یا گروه رزمی یا گروه ماموریت که برای یک ماموریت مخصوص تشکیل شده است
to break the neck of a task
کمر کاریرا سکشتن
to set one's hand to a task
بکاری مبادرت کردن
low level task
تکلیف سطح پایین
task control block
بلاک کنترل کار
task control block
بلاک کنترل وفیفه
abnormal end of task
abend
joint task force
گروه رزمی مشترک
amphibious task force
گروه رزمی اب خاکی
to set one's hand to a task
دست بکاری زدن
task state descriptor
توصیف کننده وضعیت وفیفه
task state descriptor
توصیف گر حالت کار
It is a laborious task (job).
کارپرزحمتی است
joint task force
نیروی ماموریت مشترک ازنیروهای مسلح
carrier task force
گروه رزمی هواپیمابر دریایی
amphibious task group
گروه ماموریت اب خاکی گروه رزمی موقت اب خاکی
the essential
[inherent]
[intrinsic]
task
کار مهم و ضروری
[یا اساسی]
To set the Thames on fire . to do a herculeam task .
کمر غول راخم کردن ( شکستن )
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com