English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 177 (9 milliseconds)
English Persian
knock off one's feet <idiom> متعجب کسی (دست کسی رادرحنا گذاشتن)
Other Matches
feet پایین دامنه
feet پایه
feet پازدن قدم زدن
six feet under <idiom> مرده
on one's feet <idiom> رهایی ازبیماری یا مشکلات
feet پاچنگال برداشتن
to keep ones feet استوارایستادن یارفتن نیفتادن
to keep one's feet نیفتادن
have one's feet on the ground <idiom> کاربردی ومعقول بودن
get one's feet wet <idiom> شروع کردن
get cold feet <idiom> درآخرین لحظات ترسیدن
feet on the ground <idiom> عقاید عاقلانه
back on one's feet <idiom> به بهترین سلامتی رسیدن
feet dry روی هدف هستم
feet dry هواپیمای رهگیر یا مامور پشتیبانی مستقیم روی منطقه است
to carry one off his feet کسیراسرغیرت اوردن یاتحریک کردن
to regain one's feet پس از افتادن دوباره پا شدن
feet protection محافظپا
feet-first entry پرشسیخی
crow's feet چینو چروکدور چشم
To get back on ones feet. کمر را ست کردن
i feet thirsty تشنه ام هست
i feet thirsty تشنه ام
feet wet من روی هدف دریایی هستم هواپیمای رهگیر یا مامورپشتیبانی مستقیم روی دریاست
feet foremost پابسوی گور
sheep's feet پاچه گوسفند
sweep off one's feet <idiom> بر احساسات فائق آمدن
My feet hurt. پاهایم درد می کنند.
to get cold feet نامطمئن شدن
to get back on one's feet بهبودی یافتن
to get back on one's feet به حال آمدن
to get back on one's feet وضعیت خود را بهتر کردن
to get back on one's feet بهتر شدن [از بیماری]
to keep one's feet on the ground <idiom> آرام و استوار ماندن
fall on feet <idiom> شانس آوردن
to keep one's feet on the ground <idiom> واقع بین ماندن
land on one's feet <idiom> با موفقیت برشرایط سخت پیروزشدن
stand on one's own two feet <idiom> مستقل بودن
to keep one's feet on the ground <idiom> علمی ماندن و بدون نظر خصوصی
to stamp [your feet] با پاها محکم کوبیدن [راه رفتن]
My grandparents are six feet under. <idiom> پدر بزرگ و مادر بزرگ من فوت و به خاک سپرده شده اند.
Our organization is just standing on its own feet. تشکیلات ما تازه دارد جان می گیرد
to set a person on his feet معاش کسیراتامین کردن موقعیت کسیرا استوارکردن
let grass grow under one's feet <idiom> زیرپای کسی علف سبز شدن
To walk with ones feet wide apart. گشاد گشاد راه رفتن
drag one's feet/heels <idiom> آهسته کار کردن
The shoes are a size too big for my feet. کفشها یک نمره برای پایم گشاد است
Dont let the grass grow under your feet. نگذار وسط اینکار باد بخورد ( وقفه بیافتد )
He planted both his feet firmly in the ground . دوتا پایش را محکم کاشت روی زمین
knock about <idiom> بدون برنامه ریزی سفر کردن
to knock about پرسه زدن در به در بودن
to knock about ول گشتن
knock it off <idiom> دست کشیدن
to knock down زمین زدن بامشت بزمین انداختن ازپادراوردن
knock off کشتن
knock off <idiom> به قتل رساندن کسی
knock together بهم چسباندن
knock together بهم زدن
knock together بهم خوردن
knock out از کار انداختن
to knock about سرگردان بودن زندگی منظم نداشتن
to knock down بزمین زدن
knock out <idiom> غش کردن
I usually knock off at 6. غالبا" ساعت 6 دست از کار می کشم
To knock someone down. کسی رازمین زدن ( درکشتی وغیره )
to knock up مانده شدن
to knock up فرسوده شدن ازپادرامدن
to knock up خسته شدن
to knock under تن دردادن اقراربزمین خوردگی کردن ازپادرامدن
to knock under تسلیم شدن
to knock together سرهم بندی کردن
to knock out پس ازبسته شدن دردانشکده یادانشگاه درزدن وبیرون رفتن
to knock off دست ازکارکشیدن
to knock down پرچ کردن
knock out از بین بردن
knock-up ابستن کردن ناراحت کردن
knock up از کار انداختن
knock down گیج کردن
knock down مجزا
knock down مجزا کردن
knock down زدن با تانک یا توپ هواپیما از کار انداختن
knock in فرو کردن
knock up تحریک کردن
knock up برخورد کردن
knock up بهم زدن
knock up سردستی اماده کردن
knock ضربه زدن
knock against زدن به
knock against خوردن به
knock-up بپایان رساندن
knock-up از کار انداختن
knock-up تحریک کردن
knock-up برخورد کردن
knock-up بهم زدن
knock-up سردستی اماده کردن
knock about سرو صدا ایجاد کردن
knock about پرسه زدن
knock about نامرتب زندگی کردن
knock up ابستن کردن ناراحت کردن
knock up بپایان رساندن
knock عیبجویی
knock صدای تغ تغ
knock مشت ضربت
knock کوبیدن
knock out شکست دادن
knock off از پاانداختن
knock بهم خوردن
knock-on بلند شدن توپ از زمین ازضربه دست بازیگر
knock on بلند شدن توپ از زمین ازضربه دست بازیگر
knock زدن
knock out ناکار کردن
knock out خالی کردن
knock off دست از کارکشیدن از کار انداختن
knock off ختم کردن کار
knock down باضربت بزمین کوبیدن
knock بد گویی کردن از
knock درزدن
knock off دست کشیدن از
knock off ازکار دست کشیدن
knock off مردن
knock out با مشت یا بوکس ازپادراوردن
knock-ups بهم زدن
to knock somebody's socks off <idiom> <verb> کسی را شگفتگیر کردن
to knock somebody's socks off <idiom> <verb> کسی را کاملا غافلگیر کردن
Knock off your fighting right now! همین الآن از توی سر همدیگر زدن دست بکشید !
knock-ups سردستی اماده کردن
at a knock-down price به قیمت مفت
to have a knock back عقب نشینی کردن [در موقعیتی]
knock on the head خنثی کردن
to knock something open با ضربه چیزی را باز کردن
to knock back عقب نشستن
knock on wood <idiom> بزنم به تخته
knock rating میزان بهسوزی
to knock head چیزی که عبارت ازگذاشتن پیشانی بر روی زمین
to knock head پیشانی برخاک نهادن
knock kneed فالج
knock kneed شل
to knock the bottom out of باطل کردن
to knock the bottom out of خنثی کردن
to knock the bottom out of بی اثرکردن
to knock the bottom out of رد کردن
to knock head سجود
knock kneed خشن
knock out tournament تورنمنت حذفی شطرنج
knock reducer ضد کوبش
knock one on the head مشت بر کله کسی زدن
knock on the head نقش بر اب کردن
there is a knock at the door درمیزنند
there is a knock at the door صدای در
there is a knock at the door می اید
knock on the head باطل کردن
to knock a person off his p کسیرابرزمین زدن یانابودکردن
knock kneed دارای حرکت کج ومعوج
knock kneed دارای زانوی کج
knock knee کجی زانو به درون دراثرمرض یا نرسیدن موادغذایی
knock knees زانوهایی که هنگام راه رفتن بهم میخورند
knock-ups ابستن کردن ناراحت کردن
knock-ups بپایان رساندن
knock-ups از کار انداختن
knock-ups تحریک کردن
knock-ups برخورد کردن
knock one's block off <idiom> خیلی سخت به کسی صدمه زدن
knock oneself out <idiom> باعث تلاش فراوان
knock knees زانوی کج زانوی پیچ خورده
anti knock ماده ایکه به سوخت اضافه شده و احتمال انفجار واحتراق نامنظم ان را کاهش میدهد
knock at the door در کوفتن
knock at the door در زدن
knock about clothes لباس کار
knock about clothes جامه کار
defeat by knock out شکست با ناک اوت
To knock (beat) someone on the head . تو سر کسی زدن
anti knock property خاصیت ضدضربه
knock the living daylights out of someone <idiom> باعث غش کردن کسی شدن
knock one's head against the wall <idiom> کاربی نتیجه
anti knock property درجه اکتان
to knock a person's head off به اسانی ازپیش کسی افتادن یاکسیراشکست دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com