Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 147 (2 milliseconds)
English
Persian
lathe operator
تراشکار
Search result with all words
automatic lathe operator
اپراتور ماشین تراش خودکار
Other Matches
lathe
ماشین تراش
lathe
خراطی
lathe
دستگاه سوپاپ تراش
lathe
چرخ تراش
lathe
چرخ خراطی
lathe
تراش دادن خراطی کردن
lathe
چرخ کوزه گری
lathe work
تراشکاری
bench lathe
ماشین تراش رومیزی ماشین تراش کوچکی که روی میز کار بسته میشود
polishing lathe
ماشین تراش پرداخت
precision lathe
ماشین تراش دقیق
duplicating lathe
ماشین تراش نمونهای
capstan lathe
ماشین تراش دوار
center lathe
ماشین تراش متمرکز
engine lathe
ماشین تراش با هرزگردهدایت و کشش
lathe tool
تیغه تراش
lathe mandrel
مرغک ماشین تراش
lathe dog
گیره ماشین تراش
lathe center
مرکز یا محور دوران ماشین تراش
lathe shop
تراشکاری
lathe shop
کارگاه تراشکاری
automatic lathe
ماشین تراش خودکار
lathe tool
ابزار تراش
chuck lathe
سه نظام ماشین تراش
automatic coping lathe
ماشین تراش خودکار
automatic roughing lathe
ماشین تراش سایشی خودکار
automatic stub lathe
ماشین تراش
car wheel lathe
دستگاه ماشین تراش
combination turret lathe
ماشین تراش کاپستان مرکب
ingot slicing lathe
دستگاه جداکننده شمش
ingot boring lathe
دستگاه مته شمش
full automatic lathe
ماشین تراش تمام اتوماتیک
flat turret lathe
ماشین تراش رولور تخت
lathe tool holder
نگهدارنده تیغه تراش
semi automatic lathe
ماشین تراش نیمه خودکار
fixed center turret lathe
ماشین تراش با مرکز ثابت
cam operated automatic lathe
ماشین تراش اتوماتیک بادامکی
automatic lathe for taper turning
ماشین تراش مخروطی
operator
عملگر
[ریاضی]
operator
تلفنچی
operator
گرداننده
operator
عمل کننده
operator
عملگر
operator
عامل
operator
تلفن چی
operator
کارگردان
operator
مجری
operator
پخشگر
operator
متصدی ماشین
operator
خدمه وسیله
operator
متصدی دستگاه
operator
مجموعه عملیات که اپراتور انجام میدهد تا ماشین یا فرآیند درست کار کند
operator
وسایل ورودی خروجی که اپراتور برای کنترل کامپیوتر استفاده میکند
operator
متصدی
operator
اپراتور
operator
کاربر
operator
اپراتور
operator
شخصی که یک ماشین یا فرآیندی را اجرا میکند
operator
حرف یا نشانه یا کلمهای که یک تابع یا عملیات را بیان کند
operator
متصدی
operator
شخصی که با کامپیوتر کار میکند
operator
نشانهای که یک عمل ریاضی را بیان کند.
operator
ترتیب اجرای عملیات ریاضی
operator
انتساب بیشتر از یک تابع به عملگرا مشخص .
operator
گرداننده
operator
عمگر
operator
تلگرافچی
relational operator
عملگر رابطهای
operator console
کنسول اپراتور
unary operator
عملگر یگانی
radar operator
متصدی رادار
radio operator
متصدی بی سیم
radio operator
بی سیم چی
redirection operator
عملگر تعیین جهت
operator console
پیشانه اپراتور
telegraph operator
تلگرافچی
telephone operator
تلفن چی
operator console
پیشانه متصدی
incentive operator
مقاطعه کار
operator on incentive
مقاطعه کار
incentive operator
پیمانکار
operator on incentive
پیمانکار
incentive operator
مقاطعه چی
operator on incentive
مقاطعه چی
differential operator
عملگر دیفرانسیلی
[ریاضی]
wireless operator
اپراتور بی سیم
clock operator
تنظیمکنندهوقت
operator's cab
بیلمکانیکیعملیاتی
tour operator
شرکتیکهاوقاتتعطیلراتنظیممیکند
Laplace operator
عملگر لاپلاس
[ریاضی]
[فیزیک]
winch operator
driver winch
amateur operator
تفنن گر
comparison operator
عملگرمقایسهای
computer operator
اپراتور کامپیوتر
concatenation operator
عملگر الحاقی
conditional operator
عملگر شرطی
console operator
اپراتور کنسول
aggregate operator
عملگر جمعی
impedance operator
اپراتور مقاومت
impedance operator
اپراتورامپدانس
comparison operator
عملگر مقایسه
boolean operator
عملگر بول
boolean operator
عملگر جبر بول
annihilation operator
عملگر نابودی
arithmetic operator
اپراتور محاسباتی
arithmetic operator
عملگرحسابی
arithmetic operator
نشان حسابی عملگر ریاضی
arithmetic operator
عملگرمحاسباتی
assignment operator
عملگر جایگزینی
binary operator
عملگر دوتایی
binary operator
عملگر دودوئی
boolean operator
عملگر بولی
dyadic operator
عملگر دوتایی
inequality operator
نشانه بیان عدم شادی دو متغیر یا دو مقدار
logic operator
اپراتور منطقی
machine operator
کارگردان ماشین
machine operator
اپراتوردستگاه
machine operator
اپراتور ماشین
machine operator
متصدی ماشین
monadic operator
عملگر تکین
monadic operator
اپراتور منط قی فقط با یک عملوند
operator command
فرمان متصدی
n ary operator
عملگر N تایی
logical operator
عملگر منطقی
nand operator
عملگر نقیض و
keypunch operator
منگنه زن
keypunch operator
متصدی منگنه زنی
monadic operator
عملی که از یک عملوند برای تولید نتیجه استفاده میکند
laplace operator
عملگر لاپلاس
locomotive operator
[British E]
راننده قطار
train operator
[American E]
راننده قطار
lighting board operator
اپراتورتنظیمفشارنور
operator of heavy machinery
اپراتور ماشین الات سنگین
switchboard operator's set
صفحهکلید
horizontal control operator
اندازه گیر بر دو سمت
vertical control operator
متصدی اندازه گیری تراز وارتفاع
data entry operator
متصدی داده دهی
word processing operator
متصدی پردازش کلمه
combined transport operator
عامل حمل و نقل ترکیبی
monadic boolean operator
اپراتور بولی با یک اپراند
horizontal control operator
الف ب س
multimodal transport operator
عامل حمل و نقل چند نوعه
peripheral equipment operator
متصدی تجهیزات جانبی
operator of light machinery
اپراتور ماشین الات سبک
switchboard operator's set
تنظیماپراتور
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com