English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
lawn bowling point یک امتیاز برای رساندن گوی خود به گوی جک نزدیکتر ازگوی حریف
Other Matches
lawn bowling بازی بولینگ روی چمن باتوپهای چوبی
lawn bowling بولینگ روی چمن
lawn bowling بازی بین 2 نفر یاتیمهای 2 تا 4 نفره بصورت غلطاندن گویها بسمت جک
lawn محوطه چمن
lawn علفزار
lawn چمن
lawn مرغزار باپارچه صافی کردن
bowling بازی بولینگ
lawn edger لبهخمکنچمن
lawn tennis بازی تنیس روی چمن
lawn aerator چمنزنچرخدار
lawn mower0 علف بر
lawn mower ماشین چمن زنی
lawn mower چمن چین
lawn mower0 علف چین
lawn sieve الک استامبولی
lawn sprinkler اب پاش ماشینی
lawn sprinkler برای چمن اب دادن
lawn rake شیاردهچمن
lawn tennis تنیس روی چمن
tenpin bowling نوعیبازیدرمحیطبسته
bowling ball توپبولینگ
bowling crease خط موازی جلوی پایه ها
bowling alley باریک راه
bowling alley لین
bowling alley مسیری که توپ بولینگ را در راستای آن به سوی هدف پرتاب میکنند
bowling average معدل امتیاز بازیگربولینگ
bowling alleys لین
bowling alleys باریک راه
bowling alleys تالار بولینگ
bowling average میانگین امتیازهای توپ انداز
bowling alleys مسیری که توپ بولینگ را در راستای آن به سوی هدف پرتاب میکنند
bowling green چمن مخصوص بازی با گوی چوبی
bowling alley تالار بولینگ
bowling greens چمن مخصوص بازی با گوی چوبی
bowling bag ساک بازیگر بولینگ
point to point line خط نقطه به نقطه
point-to-point connection اتصال نقطه به نقطه
point to point network شبکه نقطه به نقطه
0.42 [zero point four two] [zero point forty-two] [forty-two hundreths] صفر ممیز چهار دو [ریاضی]
point دماغه
point درصد
point نقطه نوک
point که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
point مرکز راس حد
point محل
point محل شروع چیزی
point نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
point نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
come to the point <idiom> به نکتهاصلی رسیدن
beside the point <idiom> مسائل حاشیهای
The point is that… چیزی که هست
point پوینت
point محل یا موقعیت
point نشان میدهد
point out <idiom> توضیح دادن
point نقط ه
point نقطه گذاری کردن
to come to a point بنوک رسیدن
in point در خور
in point بجا
in point مناسب
point four رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
point four چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
point four اصل چهار
off the point بطور بی ربط
off the point بطور نامربوط
off the point بدون اینکه وابستگی داشته باشد
let point امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
near point نقطه نزدیک
on the point of going در شرف رفتن
off to a point باریک شده نوک پیدامیکند
not to the point خارج از موضوع
point to point نقطه به نقطه
point to point پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
zero point نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
zero point نقطه صفر
way point ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
not to point بیرون از موضوع
try for point تلاش برای کسب امتیاز
to the point بجا
to the point مربوط بموضوع
to come to a point باریک شدن
three point فن 3 امتیازی کشتی
far point برد بینایی
point to point 1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
point to point را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
not to point پرت بیجا
point حد
point نمره درس پوان
point سر
to let it get to that point اجازه دادن که به آنجا [موقعیتی] برسد
point نشان دادن
point متوجه ساختن
point نقطه گذاری کردن ممیز
point نوک
point درجه امتیاز بازی
point اشاره کردن
to point to something به چیزی متوجه کردن
to point to something به چیزی اشاره کردن
point خاطر نشان کردن
point نقطه
point نوک گذاشتن
point هدف
point مسیر
point مرحله قله
point پایان
point موضوع
point ممیز [در کسر اعشاری] [ریاضی]
Now he gets the point! <idiom> دوزاریش حالا افتاد! [اصطلاح]
point جهت
point ماده اصل
point نکته
point تیزکردن
point گوشه دارکردن
point نوکدار کردن
the point is اصل مطلب این است
point قطبهای باطری یاپلاتین
point به سمت متوجه کردن
point نشانه روی کردن
One point for you. یک درجه امتیاز [ بازی] برای تو.
point نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
point هدف گیری کردن
point رسد نوک
point باریک کردن
point جهت مرحله
point محل مرکز
point امتیاز
point راس
point مقصود
point اصل
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
point سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
point load بار نقطهای
point fund پاداش پایان فصل
point of no return نقطه حداکثر شعاع عمل هواپیما اخرین حد شعاع عمل هواپیما
point of loading نقطه بارگیری
the salient point <idiom> اصل مطلب
point of intersection نقطه تلاقی
point of fracture نقطه شکست
point of fall نقطه فرود گلوله به زمین به طور فرضی که با دهانه لوله در یک افق قرار دارد
point group گروه نقطهای
point guard موقعیت گارد
point imperfection ناکاملی نقطهای
point indentification هویت نقطهای
point of contraflexion نقطه تغییر خمیدگی
point of contact نقطه تماس
point of honour موضوعی که شرف ادمی وابسته بان است
point of honour قضیه شرف
point of intersection نقطه تقاطع
point of intersection نقطه بهم رسید
point of inflexion نقطه عطف
point of inflection نقطه عطف
point of the agenda اصل مطلب فهرست برنامه
point of impact نقطه اصابت
point of impact محل اصابت گلوله
point of aim نقطه هدفگیری در مسافتهاتی مشخص
point of presence شماره دستیابی تلفن برای تامین کننده سرویس که برای اتصال به اینترنت از طریق مودم به کار می رود
point spread امتیاز قابل انتظار
point system شرط بندی براساس امتیاز
point target هدف کوچک
point target اماج نقطهای
the point [of the matter] اصل مطلب
potatoes and point سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
pour point نقطه جاری شدن
pour point نقطه ریزش
pour point نقطه سیلان
preequivalence point پیش از نقطه هم ارزی
principle point مبداء اصلی
projection of a point تصویر نقطه
projection of a point خطی که نقطه تصویرشده را بنقطه مقابل ان می پیوند د
projection of a point خط مصور
pull up point نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
point size برای اندازه گیری نوع یا متن
point size اینچ
point scale مقیاس امتیازی
point of regard نقطه دید
point style شیوه معماری که نشان برجسته ان طاقهای نوک تیزاست
point of sale سیستمی که از ترمینال کامپیوتر در نقط ه فروش سایت برای ارسال الکترونیکی یا کنترل ارسال مشابه قیمت گذاری محصول و.. استفاده میشود
point of sale محل ای در مغازه برای پرداخت قیمتهای کالاها
point of sight نقطه دید
point of support نقطه اتکا
point of support تکیه گاه
point of symmetry نقطه تقارن
symmetry point نقطه تقارن
point of tow نقطه یدک ناو یا قایق
point of weld نقطه جوش
point operation عمل نقطهای
point particle ذره نقطهای
point plotting رسم نقطه
point protector سرمداد
point protector چیزی که نوک مدادراپوشانده ازشکستن حفظ میکند
point race مسابقه دوچرخه سواری طولانی چند مرحلهای
quiescent point نقطه استراحت
point function تابع نقطهای
nodal point نقطه گرهی
percentile point نقطه صدکی
pickup point نقطه سوار شدن یا سوارکردن
picture point نقطه نشانی یا نقطه بازرسی موجود در روی عکس هوایی
pin point کشف کردن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com