English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
live ball توپ زنده
live ball توپ در جریان
Other Matches
live-in زیست کننده در محل کار
live on بزندگی ادامه دادن
to live through something تاب چیزی را آوردن
live جریان دار
live تحت پتانسیل
live برقدار
live تیراندازی جنگی
live مهمات جنگی
live on بازهم زنده بودن
live به سر بردن
where do you live کجا زندگی می کنید یا منزل دارید
live down <idiom> جبران خطاواشتباه
to live in پیش استاد یا کارفرمای خودغذا خوردن
live it up <idiom> روز خوبی راداشته باشید
live up to <idiom> طبق خواسته کسی عمل کردن ،موافق بودن با ،سازش کردن با
to live through something چیزی را تحمل کردن
to live through something طاقت چیزی را داشتن
live-in سرخانه
live فشنگ جنگی
live زنده بودن
live : زندگی کردن زیستن
live down باخاطرات زنده ماندن
live :زنده
live سرزنده
live موثر
live دایر
live زنده
live زنده کردن
live fire تیراندازی با تیر جنگی تیراندازی با فشنگ جنگی
to live in a small way با هزینه کم و بی سر وصدازندگی کردن
live exercise تمرین با تیر جنگی
live exercise تمرین رزمی حقیقی
to live in cloves روی تشک پرقو زندگی کردن
to live fast ولخرجی کردن
to live fast خوش گذرانی کردن
to live in reproach بخواری یا مذلت زیستن
to live extempore کردی خوردی زندگی کردن
to live extempore دست بدهن بودن یازندگی کردن
to live en pension شبانه روزی شدن درمهمانخانه شبانه روزی زندگی کردن
to live beyond one's means بیش از حدود استطاعت خودخرج کردن
does your father live ایا پدر شما زنده است
to live in luxury با تجمل زندگی کردن
live wires آدم پر حرارت و با پشتکار
live wires سیم زنده
live wires سیم برقدار
live wire آدم پر حرارت و با پشتکار
live wire سیم زنده
live wire سیم برقدار
live forever زندگی ابدی
we eat that we may live میخوریم برای اینکه زنده باشیم
to live to oneself تنها زندگی کردن
live load سربار
to live in luxury خوش گذرانی کردن
to live in luxury درنعمت زیستن
to die or to live مردن یازیستن
long live پاینده باد
live out the night شب را بسر بردن
live forever ابرون ریشه دار
live oak بلوط ویرجینیا
live load بارموثر
live load بار رونده
it is impossible to live there در انجا میسرنیست
live load بارزنده
live lining ماهیگیری در رودخانه که نخ و قلاب با جریان اب حرکت می کنند
live in a small way بدون سر و صدا زندگی کردن
live in a small way با قناعت زندگی کردن
it is impossible to live there نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
live ammunition مهمات جنگی
live bag توری که ماهی را در زیر اب زنده نگهمیدارد
live bearing زنده زا
long live زنده باد
live vessel شناوه با خدمه
live up to one's principles موافق مرام خود رفتار کردن
live up to one's income به اندازه درامد خود خرج کردن
live stock مواشی وگاووگوسفندی که برای کشتاریافروش پرورش شود احشام
live stock چارپایان اهلی
live steam بخار زنده
live round تیر جنگی
live round گلوله جنگی
live out the night شب را صبح کردن
live data داده موثر
live box جعبه یا قلمی که در اب اویزان میکنند تا موجودات ابزی را زنده نگاهدارند
live forever ابرون گس
How many people live here ? چند نفر دراین خانه می نشینند ؟
To live off ones capital . ازمایه خوردن
live load بار زنده
live out of a suitcase <idiom> تنها بایک چمدان زندگی کردن
to live out of town در بیرون از شهر زندگی کردن
How can you know the value of water -you who live . <proverb> تو قدر آب چه دانى که در کنار فراتى .
to live out [British E] در بیرون از شهر زندگی کردن
to live in poverty [want] در تنگدستی زندگی کردن
to live outside Tehran بیرون از تهران زندگی کردن
to live outside Tehran در حومه تهران زندگی کردن
to live in privacy تنهازیستن
He did not live long enough to … آنقدر عمر نکرد که ...
Where dose she live ? کجا زندگی می کند ؟
To live in affluence . درنازونعمت زندگه کردن
live load reduction کاستن از بار زنده
to live like animals [in a place] در شرایط مسکنی خیلی بد زندگی کردن [اصطلاح تحقیر کننده ]
to live like animals [in a place] مانند حیوان زندگی کردن [اصطلاح تحقیر کننده ]
to live like cat and dog دائما با هم جنگ و دعوا داشتن [زن و شوهر]
to live at the expense of society بار دیگران شدن
to live at the expense of society روی دوش جامعه زندگی
to live a long life عمر دراز کردن
to live at hack and manger درفراوانی زیستن
To live from hand to mouth . دست به دهن زندگه کردن
May his soull live in peace. روحش شاد باشد
The doctors dont think she wI'll live. پزشکان امیدی به زنده ماندن اوندارند
I live in the apartment(flat) below. درآپارتمان زیری زندگه می کنم
To live in a fools paradise . گول خوشیهای خیالی وزود گذر را خوردن
To live a seeluded life. درگوشه تنهائی بسر بردن
We live in the Machine Age . ما درعصر ماشین زندگه می کنیم
live copy paste کپی الصاق مستقیم
I live a very regular life . زندگی خیلی منظمی دارم
(live off the) fat of the land <idiom> بهترین از هرچیز را داشتند
To live a long life . عمر طولانی (زیاد ) کردن
live from hand to mouth <idiom> پول بخور نمیر داشتن
live high off the hog <idiom> خیلی تجملاتی زندگی کردن
Most home helps prefer to live out. بسیاری از کارگران خانگی ترجیح می دهند بیرون از خانه زندگی کنند .
My name is "Oliver Pit" and live in Berlin. اسم من الیور پیت هست و در برلین زندگی میکنم.
By trying to live like a king one ends by drawing . <proverb> آخر شاه منشى کاه کشى است .
They live abroad for the greater part of the year. آنها بخش بیشتری از سال را در خارج زندگی می کنند.
To live on borrowed money . To play for time . این کلاه آن کلاه کردن ( کلاه کلاه کردن )
people who live in glass houses should not throw stones <idiom> هرچه را برای خود میپسندی برای دیگران هم ب"سند
ball بقچه [کاموا ]
no ball اصطلاحیدرورزشچوگان
ball بال [رقص]
ball مجلس رقص
ball کانون [کاموا]
three ball مسابقه گلف بین سه بازیگر باسه گوی
to a. the ball اماده انداختن
to a. the ball توشدن
to a. the ball توپ رانشان دادن
on the ball <idiom> باهوش
have something on the ball <idiom> باهوش ،زرنگ
have a ball <idiom> روزگارخوش داشتن
ball گلوله
ball بیضه
ball گلوله توپ
ball ساچمه توپ
ball توپ
ball توپ دور از دسترس توپزن
ball ساچمه
four ball مقایسه امتیازهای تیم دونفره در هر بخش باامتیازهای تیم حریف
best ball بازی یک نفر درمقابل 2 یا 3نفر برای کسب بهترین امتیاز
ball گرهک
ball گلوله کردن
into a ball نخ راگلوله کنید
ball گوی
ball توپ بازی مجلس رقص
ball رقص
ball ایام خوش
ball hawking دفاع خوب
ball hawking کار خوب بازیگرمحوطه دوردست
ball joint توپی
ball joint توپی اتصال
keep the ball rolling <idiom> اجازه فعالیت دادن
keep one's eye on the ball <idiom>
ball joint سیبک
get the ball rolling <idiom> شروع چیزی
ball mill اسیاب ساچمهای
ball mill سنگ شکن گلولهای
carry the ball <idiom> قسمت مهم وسخت را به عهده داشتن
ball hawk مدافع خوب بازیگر در محوطه دوردست
ball hawk مدافع پرقدرت
ball pens خودکار ها
ball pen روان نویس [نوشت افزار]
ball pen خودکار [نوشت افزار]
ball back ضربه تصادفی با پا به توپ که از مرز بیرون برود ومنتج به تجمع شود
ball carrier بازیگری که با توپ میدود
ball control مهار توپ
ball control حفظ توپ
ball control تسلط به توپ
play ball with someone <idiom> شرکت منصفانه
ball flower گل سینه
ball of the eye تخم چشم
ball of toe گوشت زیر پنجه پا
lead ball کلاهکتوپی
ivory ball توپعاجی
hockey ball توپهاکی
green ball توپسبز
cricket ball توپبازیگریکت
cork ball توپچوبپنبهای
brown ball توپقهوهای
bowling ball توپبولینگ
blue ball توپآبی
black ball توپسیاه
ball winder نخپیچ
pink ball توپصورتی
red ball توپقرمز
rugby ball توپلاستیکی
ball park زمین بازیهای با توپ
ball player بازیگر با توپ
ball printer چاپگری که از توپ فلزی کوچک روی سط حی که حروف شکل می گیرند تشکیل شده است
ball printer چاپگر توپی
ball return بازگشت گوی بولینگ
ball test ازمون ساچمهای
She is a ball of fire. دختر آتش پاره ای (زرنگ وپرتحرک )
banana ball برش بیش از حد گوی
ball cushion دیوار پشتی دار در انتهای مسیر گوی بولینگ که مانع برگرداندن میله به مسیر میشود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com