Dictiornary-Farsi | multiplier effect of a balanced budget | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
multiplier effect of a balanced budget	اثر بهم فزاینده بودجه متوازن


Other Matches

balanced budget multiplier	ضریب بهم فزاینده بودجه متوازن
balanced budget	بودجه متوازن
balanced budget theorem	قضیه بودجه متوازن
cyclically balanced budget	بودجه متوازن ادواری
multiplier	تقویت کننده ولتسنج
multiplier	ضریب تغییر
multiplier	مضروب فیه
multiplier	بس شمارنده افزاینده
multiplier	عددی که ضرب میکند
multiplier	ضریب تکاثر
multiplier	ضریب بهم فزاینده
multiplier	افزاینده
multiplier	وسیله افزایش ماشین حساب
multiplier	دستگاه تقویت کننده
multiplier	افزایش دهنده چند برابر کننده
multiplier	مضروب فیه ضرب کننده
multiplier	تکثیر کننده
multiplier	ضرب کننده
money multiplier	ضریب بهم فزاینده پول
lagragne multiplier	ضریب لاگرانژ
multiplier impact	اثر بهم فزایندگی
multiplier principle	اصل ضریب افزایش سرمایه نسبت بین افزایش سرمایه گذاری و بالا رفتن درامد
income multiplier	ضریب فزاینده درامد
electron multiplier	چند برابر کننده الکترونی افزاینده الکترونی
speedometer multiplier	سرعت سنج
electron multiplier	فزون ساز الکترون
speedometer multiplier	چرخ دنده سرعت سنج
voltage multiplier	چند برابر کننده ولت
electron multiplier	افزاینده الکترون
tax multiplier	ضریب فزاینده مالیات
deposit multiplier	ضریب بهم فزاینده سپرده
frequency multiplier	چند برابرکننده فرکانس
export multiplier	ضریب بهم فزاینده صادرات
investment multiplier	ضریب فزاینده سرمایه گذاری
balanced	متعادل
well-balanced	سالم سلیم موزون باقرینه
well balanced	سالم سلیم موزون باقرینه
balanced	متوازن
foreign trade multiplier	ضریب فزاینده بازرگانی خارجی
balanced winder	پله مارپیچ
balanced design	طرح با تراز یکسان
balanced handle	دسته تعادل
balanced circuit	مدار متعادل
balanced circuit	اتصال سیمتریک
balanced load	بار خارجی متعادل
balanced window	پنجره چرخان
balanced line	تعادل تعداد مهاجمان در وسط
balanced rudder	سکان متعادل
balanced actuator	سیلندر پیستون محرک هیدرولیکی
balanced economy	balanced
balanced supply	اماد متعادل شده
balanced system	سیستم متعادل
balanced stock	ذخیره اماد متعادل
balanced state	حالت متعادل
balanced state	حالت تعادل
balanced reaction	واکنش موازنه شده
balanced mobilization	بسیج متعادل اماد ذخیره تهیه اماد ذخیره به طورمتعادل
balanced tackle	وضع متعادل وسایل ماهیگیری
spring balanced	ترازوی فنری
balanced state	حالت متوازن
balanced supply	امادبررسی شده
balanced polyphase system	مدار چند فاز متوازن
balanced transmission line	سیم انتقال متقارن
balanced pressure torch	[مشعل با فشار متعادل]
balanced growth model	الگوی رشد متوازن
balanced control surfaces	سطوح فرامین اصلی دارای قسمت دیگری در جلوی خط لولا
balanced armature unit	جوشن متعادل
balanced plain weave	گلیم باف فرش
balanced plain weave	بافت ساده یک رو یک زیر
budget	حساب درامد وخرج
budget	بودجه
budget	اعتبار
cyclical budget	بودجه دورانی
budget surplus	مازاد بودجه
government budget	بودجه دولت
capital budget	بودجه اصلاحات و ایجاد تاسیسات جدید
development budget	بودجه عمرانی
budget process	مراحل بودجه
budget process	فرایند بودجه
cyclical budget	بودجه ادواری
current budget	بودجهای که برای یک سال مالی تدوین شود
current budget	بودجه جاری
cash budget	بودجه نقدی
budget surplus	اضافه بودجه
capital budget	بودجه سرمایهای
capital budget	بودجه تاسیساتی
state budget	بودجه دولت
budget account	حسابی در فروشگاه که وجه خرید اجناس و...به آن واریز می شود
variable budget	بودجه متغیر
provide for in the budget	در بودجه پیش بینی کردن
program budget	بودجه برنامهای
preliminary budget	بودجه مقدماتی
preliminary budget	بودجه ابتدائی
operating budget	بودجه عملیاتی
national budget	بودجه ملی
municipal budget	بودجه شهرداری
household budget	بودجه خانوار
to p for a sum in the budget	مبلغی را بودجه پیش بینی کردن
family budget	بودجه خانواده
family budget	بودجه خانوار
financial budget	بودجه مالی
fixed budget	بودجه ثابت
flexible budget	بودجه متغیر
flexible budget	بودجه انعطاف پذیر
unified budget	بودجه واحد
unbalanced budget	بودجه نامتوازن
operating budget	بودجه بهره برداری
budget period	زمان بودجه
budget comittee	گروه بودجه
budget constaint	محدودیت بودجهای
budget balance	توازن بودجه
budget constraint	محدودیت بودجه
budget balance	تعادل بودجه
budget directive	دستورالعمل تهیه بودجه
budget credit	اعتبار بودجه
budget cycle	گردش بودجه
budget deficit	کسر بودجه
budget data	اطلاعات بودجه
budget period	دوره بودجه
budget classification	طبقه بندی بودجه
budget estimates	براوردهای بودجهای
budget bureau	دفتر بودجه
budget line	خط بودجه
budget item	اقلامی که به دستور فرمانده قیمت ان ازبودجه یکان کسر میشود
budget item	اقلام نقدی
administrative budget	بودجه اداری
budget ceiling	سقف بودجه
budget cycle	مراحل بودجه
budget expenditures	مخارج بودجه
budget execution	اجرای بودجه
budget deficit	کسری بودجه
budget determinant	تعیین بودجه
annual budget	بودجه سالانه
The welfare budget has been cut down.	از بودجه رفاهی مقداری زده اند
command budget estimate	براورد بودجه یکان
preliminary budget forecast	پیش بینی مقدماتی بودجه
budget forecasting model	مدل پیشگویی بودجهای
national economic budget	بودجه اقتصادی ملی
command budget estimate	براوردبودجه
The budget deficit of 1980 .	کسر بودجه سا ل1980
take effect <idiom>	قانونی درست شدن
effect	مفهوم نیت
to the [that] effect <adv.>	با مفهوم [معنی] کلی
effect	نتیجه
effect	معنی
effect	مفید
effect	کارموثر اجراکردن
to say something to the effect that ...	ابراز کردن خود دایربراینکه ...
effect	عملی کردن معلول
to the effect that	دایربراینکه
to take effect	قابل اجراشدن
to take effect	مجری شدن
to come into effect	قابل اجراشدن
to come into effect	مجری شدن
What effect do you think the changes will have on you?	فکر می کنید تغییرات چه تاثیری بر شما داشته باشد؟
effect	اجرا کردن
effect	انجام دادن
effect	اجرا
to the effect that	مبنی براینکه
after-effect	تاثیر بعدی
after-effect	اثر ثانوی
with effect from	از تاریخ ...
effect	معلول
effect	تاثیر
to this effect	ازاین قرار
to this effect	باین معنی
by-effect	اثر فرعی
to go into effect	قانونی درست شدن
by-effect	نتیجه جانبی
to take effect	قانون شدن
to go into effect	قانون شدن
to take effect	کاربرد پذیر شدن
by-effect	عوارض جانبی [اثر جانبی]
to go into effect	کاربرد پذیر شدن
to take effect	قابل اجرا شدن
cause and effect	علت و معلول
to go into effect	قابل اجرا شدن
by-effect	اثر جانبی
come to effect	قابل اجرا شدن
to take effect	قانونی درست شدن
effect	اثر
effect and cause	معلول و علت
piston effect	اثر سنبهای
surface effect	اثر سطح
practice effect	اثر تمرین
substitution effect	اثر جانشینی
subsittution effect	اثر جانشینی
steric effect	اثر فضایی
greenhouse effect	اثر گلخانهای
tau effect	پدیده تائو
tax effect	اثر مالیات
pincushion effect	اعوجاج بالشتکی
secondary effect	اثر فرعی
spillover effect	اثر فرعی
to carry into effect	بموقع اجراگذاشتن
pinch effect	اثر فشرده سازی
to carry into effect	اجراکردن
to bring to effect	اجراکردن
to bring to effect	انجام دادن
significant effect	اثر مهم