Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
no load condition
حالت بی باری
Other Matches
necessary condition
شرط لازم
[ریاضی]
on the condition that
به شرط انکه
on one condition
به یک شرط
on that condition
به آن شرط
on no condition
به هیچ شرطی
out of condition
خراب
out of condition
معیوب
condition
شرط
[وضع]
[پیشزمینه]
it does not s. the condition
واجدان شرایط نیست
zero condition
حالت یک سلول مغناطیسی زمانی که صفر را نمایش میدهد
condition
اضافه کردن داده ارسالی پس از برخورد با مجموعه پارامترها
condition
1-وضعیت یک مدار یا وسیله یا ثبات 2-وسایل مورد نیاز برای وقوع یک عمل
condition
عارضه شرطی کردن
condition
وضع
condition
شرط
condition
شرط نمودن شایسته کردن
condition
شرط مقید کردن
condition
چگونگی
condition
وضعیت
condition
حالت
condition
موقعیت
condition
شرط مهم در قرارداد
condition
ثباتی که حاوی وضعیت CPU پس از اجرای آخرین دستور است
condition
مشروط کردن
condition
وضعیتی که پس از اعمال چندین خطا روی داده انجام میشود
initial condition
شرایط اولیه
in working condition
دایر
interesting condition
ابستنی
interesting condition
حمل
interesting condition
حاملگی
in working condition
کارکننده
initial condition
شرط اولیه
lay down the condition
شرط کردن چیزی
an unclear condition which
consideration the ignoranceof causes شرط مجهولی که موجب جهل به عوضین میشود
ammunition condition
وضعیت مهمات
line condition
وضع خط
line condition
حالت خط
mark condition
شرط علامت
make it a condition
شرط کردن
mark condition
وضعیت نشان
in good condition
بی عیب خوب
ignition condition
حالت احتراق
condition of performance
شرط فعل اثباتا"
condition of corollary
شرط نتیجه
condition of non performance
شرط فعل نفیا"
condition of equilibrium
شرط تعادل
condition about description
شرط صفت
condition book
کتابچه حاوی شرایط ومقررات اسبدوانی
condition code
کد وضعیت امادگی اقلام
condition code
رمز وضعیت
condition of qualification
شرط صفت
condition of readiness
وضعیت امادگی رزمی
condition of readiness
شرایط امادگی
error condition
شرط خطا
boundary condition
شرط کرانی
error condition
وضعیت خطا
equilibrium condition
شرط تعادل
embankment condition
حالت یا شرائط خاکریزی
dynamic condition
شرایط و مقتضیات پویای اقتصادی تغییر شرایط اقتصادی ناشی از تحول سلیقه تقاضا کنندگان وهزینه و مخارج تولید ونسبت جمعیت
default condition
وضعیت قرار دادی
condition code
کد شرط
normalization condition
شرط بهنجارش
rug condition
[وضعیت ظاهری و ارزش واقعی فرش که به عوامل مختلفی از جمله اندازه، رنگ، عدم پارگی نخ هاخسارت ناشی از بیدزدگی، نداشتن ریشه تقلبی، ارتفاع پرز مناسب و غیره بستگی دارد.]
to buy on condition
شرط خریدن
to chang one's condition
عروسی کردن
to change ones condition
عروسی کردن
to change ones condition
زن گرفتن شوهرکردن
to make it a condition
شرط کردن
tropical condition
شرایط گرمسیری
unclear condition
شرط مجهول
wait condition
1-وضعیت غیرفعال پردازنده که منتظر ورودی از وسیله جانبی است . 2-دستور خالی برای کاهش سرعت پردازنده تا حافظه یا رسانه جانبی کندتر به آن برسد
On condition that. Provided that.
بشرط آنکه (بشرطی که )
There is only one condition attached to it .
فقط یک شرط دارد
sufficient condition
شرط کافی
[ریاضی]
Coulomb's condition
قید کولن
prevailing condition
شرط غالب
sufficient condition
شرط کافی
standard condition
شرایط متعارف فشار و دمای متعارف
option of condition
خیار شرط
in a ruined condition
ویران
pre condition
شرط لازم الاجرای قبلی
putting a condition
شرط گذاشتن
putting a condition
اشتراط
operating condition
رژیم
race condition
حالت نامعینی که به هنگام عملکرد همزمان ددستورالعملهای دو کامپیوتربوجود می اید و امکان شناخت این مسئله که کدام یک از انها ابتدا تمام خواهند شدوجود ندارد
condition code
کدوضعیت اماد
readiness condition
وضعیت امادگی رزمی وضعیت امادگی یکان شرایط اماده باش یکان
readiness condition
وضعیت اماده باش
restart condition
شرط بازاغازی
standard condition
شرایط استاندارد
space condition
حالت فاصله
space condition
شرط فاصله
air condition
دارای دستگاه تهویه کردن تهویه کردن
condition contrary to the requirment of
شرط خلاف مقتضای عهد
condition contrary to the requirement
contract of
condition contrary to the requirment
شرط خلاف مقتضای عهد
condition contrary to the requirement
شرط خلاف مقتضای عقد
reasonable term and condition
قید و شرط معقول
in perfecting bail condition
بی عیب
quenched and tempered condition
حالت ترساندن و سخت گردانی
In good condition (health).
سالم وبی عیب
condition of subsequent events
شرط نتیجه
condition which is impossible to fulfill
شرط غیر مقدور
He is in no condition (not fit)to work.
امروز خیلی سر حالم ( شنگول )
defense readiness condition
وضعیت امادگی رزمی ارتش وضعیت امادگی رزمی دفاعی
functional condition code
کد یا علامت مشخصات عمل کرد مهمات
idle circuit condition
وضعیت مدار بی بار
In perfect condition (shape).
کاملا" صحیح وسالم
condition about performance of an act
شرط فعل
attack condition , alfa
وضعیت تک
attack condition , alfa
الف
person in whose favor a condition is mad
مشروط له
to load off
خالی کردن
to load off
بار اندازی کردن
load
بار زدن
load
بارگیری کردن
load and go
بار کنش و اجراء
off load
انتقال کارها از یک سیستم کامپیوتری به سیستم دیگری که براحتی بار میشود قراردادن داده ها در یکدستگاه جانبی
load
قرار دادن دیسک یا نوار در کامپیوتر تا اجرا شود
load
خشاب
useful load
بار مفید
useful load
فرفیت مفید
load
محموله
load
فرمانی انتقال اطلاعات ازحافظه جانبی به حافظه اصلی
load
کاری که باید انجام شود
load and go
بارکنش و اجرا
load
انتقال فایل یا برنامه از دیسک یا نوار به حافظه اصلی
load
استفاده از بیش از یک کامپیوتر در شبکه حتی خارج از بار هر پردازنده
load
تعداد کارهایی که ماشین باید کامل کند
load
برنامه کاپیوتری که در حا فظه اصلی باز میشود و سپس به صورت خودکار اجرا میشود
load
بار کردن داده ترتیبی در محلهای نامتمادی حافظه
load
فرفیت بارگیری
load
فرفیت
load
بار فشار
load
شارژ کردن
load
فشنگ گذاری
load
فشنگ
over load
اضافه بار
load
بارگیری مهمات
load
فشار مسئولیت
load
بار کردن
load
بار داشتن
load
گذاشتن
load
عملکردماشین یا دستگاه
load
فیلم
load
سنگین کردن
load
بار کردن پر کردن
load
پر کردن تفنگ یا توپ فشنگ گذاری کردن
load
گرانبارکردن
load
نیرو
load
خرج گذاری کردن
load
ذخیره گذاری کردن
load
بارمهمات هواپیما
load
بار گیری شدن
get a load of
<idiom>
دیدن چیزی
load
برای انتقال برنامه به حافظه با گنجایش بالا
load
بار
load
بارزدن
load
کوله بار
load
تفنگ یا سلاحی را پرکردن
able to take a load
<adj.>
بار پذیر
load
بار خارجی
load
بارالکتریکی
load
عمل پرکردن تفنگ باگلوله
peak load
بار قلهای
peak load
بحبوحه مصرف
peak load
حداکثر بار
peak load
بار خارجی بیشینه
prescribed load
بار مهمات مجاز
platform load
بار کف دار
pre load
بار اولیه
pre load
پیش بار
load voltage
ولتاژ بار
pre load
بار کردن مقدماتی
nominal load
بار اسمی
point load
بار نقطهای
platform load
بار سکودار
platform load
بار اماده برای بارریزی هوایی
permanent load
بار دائمی
peak load
بار پیک
peak load
بار حداکثر
prescribed load
بار مجاز
pay load
بارمفید
no load speed
سرعت بی باری
no load loss
تلف یا تلفات بی باری
no load current
جریان بی باری
load test
ازمایش بار
load time
زمان بارکردن
load variation
نوسان بار
travelling load
بار متحرک
lodestaror load
ستاره قطبی
mission load
بار مبنای عملیاتی
mission load
اماد عملیاتی
maximum load
بار گذاری حداکثر
maximum load
بار حداکثر
permissible load
بار مجاز
allowable load
بار مجاز
no load switching
سوئیچینگ بی باری
no load torque
گشتاور پیچشی بی باری
no load voltage
ولتاژ بی باری
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com