Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
object point
سمت مورد توجه
object point
مقصد
Other Matches
object
دادهای که تصویر یا صوت مشخص تولید میکند
object
ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
object
نماش داده می شوند
object
که دودویی که مستقیما واحد پردازش مرکزی را عمل میکند.
object
سیستم کامپیوتری که برنامهای برای آن نوشته و کامپایل شده است
object
فایلی که حاوی کد اصلی برای تابع یا برنامهای است
object
نرم افزاری که با استاندارد COBRA اشیا را بهم متصل میکند
object
زبان برنامه پس از ترجمه
object
متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
object
داده در یک عبارت که توسط اپراتور اجرا میشود. مراجعه شود به ARGUMENT
object
OPERAND
object of d.
ارزو
object of d.
کامه
object of d.
مراد
no object
اهمیت ندارد
no object
چیزی نیست
to a one's object
مقصودخودرا انجام دادن
Whoever else that may object .
هر کس دیگه که اعتراض کند
object of will
موصی به
object
برنامه کامپیوتری به صورت کد اصلی که توسط کامپایلر یا اسمبلر تولید شده است
object
امکانی در windows.x که امکان تبدیل داده از برنامهای که OLE را پشتیبانی نمیکند دارد به طوری که به صورت شی OLE در برنامه دیگری به کار می رود
object
چیز
object
موضوع
object
شیئی
object
مخالفت کردن
object
کالا اعتراض کردن
object
مفعول
object
هدف
object
موضوع منظره
object
شی ء
object
مقصود
object
چیز ماده خارجی
object
دلیل اوردن
object
اعتراض کردن
object
اعتراض داشتن
object
مورد
object
پانج کارت که حاوی برنامه است
object oriented
تصویری که از بردارهای تعریف
object oriented
زبان برنامه نویسی که برای برنامه نویس شی گرا مثل C++ به کار می رود
object oriented
استفاده میکند تا شکل تصویر را شرح دهد به جای اینکه در شکل پیکس ایجاد کند
object oriented
روش برنامه نویسی مثل ++C که هر قطعه برنامه به عنوان یک شی که در ارتباط با سایر اشیا است در برنامه به کار می رود
object oriented
استفاده میکند
object ball
گویی که با گوی اصلی بیلیاردمورد ضربت قرار می گیرد
object case
حالت مفعولی یا مفعولیت
object cathexis
نیروگذاری در شیئی
object genitive
مضاف الیه مفعولی
object deck
دسته کارت مقصود
object constancy
ثبات شیئی
object computer
OB بکار می رودکامپیوتری که برای اجرای یک برنامه ECT
object computer
کامپیوتر مقصود
object code
دستورالعمل مقصود
object code
برنامه مقصد
object code
خروجی یک کامپایلر یا اسمبلرکه خود کد ماشینی قابل اجرابوده یا برای پردازش بیشتربه منظور تولید چنین کدی مناسب است کد مقصود برنامه مقصود
object code
برنامه مقصود دستورالعملهای مقصود
object choice
شیئی گزینی
object program
برنامه مقصود
object program
برنامه مقصد دستورالعملهایی که ازcompiler یا assemblerنتیجه شده و اماده اند تا درکامپیوتر اجرا شوند
stimulus object
شیئی محرک
object lesson
درسی که با نشان دادن چیزهای موضوع درس توام میشود
object lesson
درس علمی
object lessons
درسی که با نشان دادن چیزهای موضوع درس توام میشود
object lessons
درس علمی
concrete object
عین خارجی
celestial object
celestial
Money is no object at all .
پول اصلا" مطرح نیست
goal object
شیئی هدف
his conduct is object
رفتارش قابل اعتراض است رفتارش رضایتبخش نیست
object routin
روال مقصود
object symptoms
نشانههای پیدا یا بیرون نما
parent object
صفحهای که حاوی شی ارجاعی است
perception of an object
مشاهده یا دیدن چیزی
love object
شیئی محبوب
sex object
زنیکهفقطازلحاظجنسیدارایجذابیتباشدونهازلحاظشخصیتوتوانایی
if you dont object
اگر مانعی نیست
if you dont object
اگر بدتان نمیاید
object balls
توپهایهدف
object of sale
مثمن
object of testimony
مشهود به
object of claim
مدعی به متنازع فیه
object of claim
خواسته دعوی
object of transaction
مورد معامله
object of claim
خواسته
object of claim
مدعی به
object of appeal
فرجام خواسته
object of judgment
محکوم به
object of sale
مبیع
object of protest
معترض علیه
direct object
مفعول مستقیم
direct object
مفعول بیواسطه
direct object
مفعول صریح
object of sale
کالا
object of protest
واخواسته
object of lease
عین مستاجره مورد اجاره
object of lease
مستاجره
object of appeal
مستانف عنه
object module
واحد مقصود ماژول مقصود
object of worship
معبود
object libido
متمرکزبر شیئی
object language
زبان مقصود
object module
واحد مقصود
object libido
زیستمایه
object language
زبان مقصد
object machine
ماشین مقصود
object glass
عدسی شیئی
object glass
عدسی دوربین یاریزبین که نزدیک تراست بچیزی که میخواهندببند
object of worship
موضوع پرستش یاستایش
object of appeal
پژوهش خواسته
object module
واحد مقصد
indirect object
مفعول غیر مستقیم
point to point network
شبکه نقطه به نقطه
point to point line
خط نقطه به نقطه
point-to-point connection
اتصال نقطه به نقطه
object of claim in respect of which
فرجام خواسته
object language programming
برنامه نویسی به یک زبان ماشین قابل اجرا در یک کامپیوتر بخصوص
object oriented graphics
نگاره سازی موضوعی
object of claim in respect of which
the to made is appeal an
object assembly test
ازمون الحاق قطعات
OLE container object
شی ای که حاوی مرجع به شی متصل است یا یک کپی از شی توکار
To achieve ones object ( aim ) .
به مقصود خود رسیدن
object method of teaching
شیوه امزش بانشان دادن چیزهای موضوع درس یاتصویرانها
object of claim in respect of which
court supreme
object oriented programming
برنامه نویسی مقصود گرا
His only aim and object is to make afortune .
تنها قصدش پولدار شدن است
object oriented programming language
زبان برنامه نویسی موضوعی
What kind of talk is that ? I object to your remarks (state ments)
این چه فرمایش است می فرمایید ! ( در مقام اعتراض )
0.42
[zero point four two]
[zero point forty-two]
[forty-two hundreths]
صفر ممیز چهار دو
[ریاضی]
to come to a point
باریک شدن
way point
ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
zero point
نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
zero point
نقطه صفر
try for point
تلاش برای کسب امتیاز
to the point
بجا
in point
بجا
to come to a point
بنوک رسیدن
to the point
مربوط بموضوع
three point
فن 3 امتیازی کشتی
off the point
بطور نامربوط
off the point
بدون اینکه وابستگی داشته باشد
let point
امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
on the point of going
در شرف رفتن
near point
نقطه نزدیک
off to a point
باریک شده نوک پیدامیکند
not to point
بیرون از موضوع
not to point
پرت بیجا
off the point
بطور بی ربط
point four
اصل چهار
point four
چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
far point
برد بینایی
point to point
1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
point to point
را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
point to point
پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
point to point
نقطه به نقطه
in point
در خور
in point
مناسب
point four
رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
not to the point
خارج از موضوع
The point is that…
چیزی که هست
point
جهت
point
نشان دادن
point
متوجه ساختن
point
نقطه گذاری کردن ممیز
point
اشاره کردن
point
امتیاز
point
راس
point
سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
point
خاطر نشان کردن
point
نوک گذاشتن
point
درجه امتیاز بازی
point
نمره درس پوان
point
هدف
point out
<idiom>
توضیح دادن
point
مسیر
point
مرحله قله
point
پایان
point
تیزکردن
point
گوشه دارکردن
point
نوکدار کردن
point
محل
point
پوینت
point
نقطه نوک
point
نقطه گذاری کردن
point
جهت مرحله
point
حد
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
point
محل مرکز
point
مقصود
point
محل یا موقعیت
point
باریک کردن
point
رسد نوک
point
هدف گیری کردن
point
نشانه روی کردن
point
دماغه
point
به سمت متوجه کردن
point
قطبهای باطری یاپلاتین
point
اصل
point
ممیز
[در کسر اعشاری]
[ریاضی]
to point to something
به چیزی متوجه کردن
point
درصد
point
نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
One point for you.
یک درجه امتیاز
[ بازی]
برای تو.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com