English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
one word sentence جمله تک واژهای
Other Matches
His word is his bond. HE is a man of his word. حرفش حرف است
He is a man of his word . He is as good as his word . قولش قول است
sentence گفته
sentence محکوم کردن
sentence محکومیت
sentence حکم
sentence رای قضاوت
sentence رای دادن محکوم کردن
sentence حکم به مجازات
sentence جمله
sentence فتوی
under sentence of محکوم به
sentence جمله
sentence ادراک
to pad a sentence جمله را با واژههای زیادی دراز کردن
life sentence حکم زندان
sentence adverb قید جمله ای
pass a sentence حکم صادر کردن
pass a sentence حکم دادن
suspended sentence مجازات تعلیقی
loose sentence جمله بیربط
an involed sentence جمله پیچدار
loose sentence جملهای که مفهوم صحیحی نداشته باشد
death sentence حکم اعدام
give a sentence فتوی دادن
under sentence of death محکوم به اعدام
under sentence of death محکوم به مرگ
topic sentence جمله سرسطر جمله عنوان
sentence fragment جملهای که ازلحاظ دستوری کامل نیست
sentence fragment جمله جزء
serve a sentence به حکم دادگاه زندانی شدن دوره حبس خود را طی کردن
give a sentence حکم دادن
to suspend somebody's sentence on probation مجازات کسی را با شرط دوره آزمایشی به تعویق انداختن [قانون]
carrying out [of a death sentence] اجرا [حکم اعدام]
sentence completion test ازمون تکمیل جمله
to give a suspended sentence [British E] حکم دوره تعلیق مجازات دادن
The sentence doesnt convey the meaning. این جمله معنی رانمی رساند
The law prescribes a prison sentence of at least five years for such an offence. قانون کم کمش پنج سال حکم زندان برای چنین جرمی تجویزمی کند.
in a word خلاصه
in a word خلاصه اینکه مختصرا
All you have to do is to say the word. کافی است لب تر کنی
last word بیان یا رفتار قاطع
in one word خلاصه
i came across a word بکلمه ای برخوردم
in a word <idiom> به طور خلاصه
say the word <idiom> علامت دادن
last word اتمام حجت
last word حرف اخر
last word <idiom> نظر نهایی
have a word with <idiom> بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
keep one's word <idiom> سرقول خود بودن
in one word خلاصه اینکه مختصرا
keep to one's word سر قول خود بودن
get a word in <idiom> یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
I want to have a word with you . I want you . کارت دارم
Could I have a word with you ? عرضی داشتم (چند کلمه صحبت دارم )
the last word ک لام اخر
the last word سخن قطعی
the last word حرف اخر
to word up کم کم درست کردن کم کم رسانیدن
to keep to one's word سرقول خودایستادن
to keep to one's word درپیمان خوداستواربودن
word for word طابق النعل بالنعل
word for word تحت اللفظی
word for word کلمه به کلمه
the last word سخن اخر
that is not the word for it لغتش این نیست
May I have a word with you? ممکن است دو کلمه حرف با شما بزنم ؟
Take somebody at his word. حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
to keep to one's word درست پیمان بودن
say a word سخن گفتن
say a word حرف زدن
to say a word سخن گفتن
to say a word حرف زدن
to word up کم کم برانگیختن خردخردکوک کردن
take my word for it قول مراسندبدانید
upon my word به شرافتم قسم
word سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word کلمات داده ارسالی در امتداد باس موازی یکی پس از دیگری
word نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
word پیغام خبر
word for word <adv.> مو به مو
word زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
at his word بفرمان او
at his word بحرف او
word اطلاع
word طول کلمه کامپیوتری که به صورت تعداد بیتها شمرده میشود
word مشابه 10721
word موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است
word بخشهای داده مختلف در کامپیوتر به شکل گروهی از بیت ها که در یک محل حافظه قرار دارند
word واژه
word for word <adv.> نکته به نکته
word تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود
word تعداد کلمات در فایل یا متن
word for word <adv.> کلمه به کلمه
a word or two چند تا کلمه [برای گفتن]
word لغات رابکار بردن
word روش اندازه گیری سرعت چاپگر
word لفظ
word عبارت
word واژه سخن
word حرف
word عهد
word لغت
word فرمان
not a word of it was right یک کلمه انهم درست بود
word کلمه
word بالغات بیان کردن
word قول
word گفتار
word addressable نشانی پذیری کلمه
word square جدول کلمات متقاطع
word order ترتیب واژه ها
word and deed گفتاروکردار قول وفعل
word time زمان کلمه
word warp فرمت بندی مجدد پس از حذف ها و اصلاحات ویژگی که درصورت جانگرفتن یک کلمه درخط اصلی ان را به ابتدای خط بعدی می برد سطر بندی
word wrap حرکت نشانه گر روی صفحه تصویر کامپیوتر از انتهای یک خط به شروع خط بعدی
word wrap سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word star یک برنامه پردازش کلمه مشهور که شامل هجی کردن کلمات و ویژگی ادغام پستی استacrostic
word book کتاب لغت
word count واژه شماری
word frequency بسامد واژگانی
word mark نشان کلمه
word of command فرمان نظامی
word of honour قول شرف
word mark علامت کلمه
word order ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
word picture بیان یا شرح روشن
word process ویرایش , ذخیره و تغییر متن با کامپیوتر
word salad اشفته گویی
word of command فرمان انتصاب
word fluency سیالی واژگانی
word deafness واژه کری
word length درازای کلمه
word salad سالاد کلمات
word square acrostic
word length طول کلمه
mum's the word <idiom> دهان قرص
word book کتاب لغت
word book قاموس
In what sense are you using this word ? این کلمه را به چه معنی بکار می برد ؟
What is the meaning of this word ? معنی این لغت چیست ؟
Is that your final word ? همین ؟( درمقام اتمام حجت یا تهدید )
word book فرهنگ لغات
word book لغت نامه
Word of honor . قول شرف
word book واژه نامه
get a word in edgewise <idiom> وارد شدن درمکالمه
A word is enough to the wise . <proverb> براى عاقل یک یرف بس است .
word of mouth <idiom> از منبع موثق
Do not say a word until you know it is exactly rig. <proverb> تا ندانى که سخن عیب صواب است مگو .
A mans word is one . <proverb> یرف مرد یکى است .
word play جناس تجنیس جنگ لغتی لغت بازی
word choice جمله بندی
word choice کلمه بندی
give someone one's word <idiom> قول دادن یا بیمه کردن
word book دیکشنری
This is an elusive word . این لغت خیلی فرار است ( درحافظه باقی نمی ماند )
How do you pronounce [say] that [this] word? این واژه چه جور تلفظ می شود؟
word-blind کسیکهبدلیلعقلیدرخواندنبامشکلروبروست
word class ردهایازلغاتمثلاسم صفت فعل و...
word correction اصلاحکلمه
swear-word کفر
swear-word ناسزا
swear-word فحش
four-letter word واژهی قبیح
four-letter word واژهیچهار حرفی
buzz word لغت بابروز
written word کلماتنوشتاری
We just received word that . . . هم اکنون اطلاع رسید که …
I always stick to my word. من همیشه سر حرفم می ایستم
to have the final [last] word <idiom> حرف خود را به کرسی نشاندن
He didnt say a word. یک کلام هم حرف نزد
word choice بیان
He feels he must have the last word. او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
buzz word رمز واژه
to weigh one's word سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
reserved word کلمه محفوظ
instruction word کلمه دستورالعمل
in word and deed درگفتارو عمل
in the p sense of the word بمعنی واقعی کلمه
his bare word قول خشک وخالی او
head word کلمه یاجملهای که در سراغاز فصل یا بخش کتاب نوشته میشود
he is a man of his word گفتاروکردارش یکی است قولش درست است
half word نیم کلمه
ghost word کلمه غیرمصطلح
ghost word لغت غیر مستعمل
function word کلمه دستوری
full word کلمه کامل
full word تمام کلمه
introductory word کلمهای که در اغازجملهای بکاربرده شودو معنی ویژهای نداشته باشد
key word مفتاح
repetition of a word باز گوئی یاتکرارسخن
relying on his word باستناد سخن وی
procedure word کلماتی که قبل از شروع مکالمه مخابره می شوند
numeric word کلمه عددی
nonce word واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
mum's the word این سخن فاش کردنی نیست این حرف را باید پنهان داشت
microsoft word یک برنامه پردازش کلمه که توسط شرکت microsoft به وجود امده است مایکروسافت ورد
memory word کلمه حافظه
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com