Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (5 milliseconds)
English
Persian
open-face spinning reel
فضایبازقرقره
open-face spinning reel
نخریسی
Other Matches
spinning reel
قرقره چرخان ماهیگیری
To bring two persons face to face .
دونفر رابا هم روبروکردن
spinning
ریسندگی
spinning
پرتاب نخ و قلاب ماهیگیری باوسایل چرخان
spinning
نخ ریسی
spinning
نخریسی
spinning
چرخش
[گردش]
[دوران ]
spinning
کارخانه نخریسی
cotton spinning
نخ ریسی
spinning factory
کارخانه نخ ریسی
spinning rod
چوب ماهیگیری با قرقره چرخان
fine spinning
ریسندگی نخ های ظریف
spinning test
تست ویژگیهای چرخش هواپیما
spinning jenny
نخ ریس
spinning frame
چهارچوب یا دستگاه نخ تابی
spinning wheels
چرخ طیار
spinning wheels
چرخ گرداننده چرخ هرزه گرد
spinning wheel
دوک نخ ریسی
spinning wheel
چرخ نخ ریسی
spinning wheel
چرخ ریسندگی
[این وسیله از یک چرخ چوبی شکل بزرگ و چند قطعه چوب بوجود آمده و توسط دست یا پا به حرکت در می آید.]
spinning wheel
چرخ طیار
spinning wheel
چرخ گرداننده چرخ هرزه گرد
spinning wheels
چرخ نخ ریسی
spinning wheels
دوک نخ ریسی
spinning charge
بار چرخان
spinning band column
ستون نوار چرخان
Her face wreathed in smile . Her face broke into a radiant smile .
گل از گلش شکفت
reel
حلقه
reel
ماسوره
reel
طبلک
reel
قرقره سیم
reel-to-reel
ماشین ضبط نور مغناطیسی که از دستگاه گیرنده نوار برای یک چرخ استفاده میکند و آنرا به یک نوار دیگر می فرستد
reel
دستگاهی که اطراف آن نوار می چرخد
reel
دستگاه چرخنده خالی که نوار را که از طرف پر می چرخد ذخیره میکند
reel
غرغره
reel
قرقره ماهیگیری
reel
قرقره سیم کشی
reel
تلو تلوخوردن
reel
یله رفتن
reel
گیج خوردن
reel
چرخیدن
reel
متوالی پشت سر هم
reel
مسلسل
reel
قرقره فیلم حلقه فیلم
reel
نخ پیچیده بدورقرقره
reel-to-reel
کپی کردن یک نوار داده روی نوار مغناطیسی دیگر
reel
قرقره
off the reel
پی در پی
reel to reel
ماشین ضبط نور مغناطیسی که از دستگاه گیرنده نوار برای یک چرخ استفاده میکند و آنرا به یک نوار دیگر می فرستد
reel to reel
کپی کردن یک نوار داده روی نوار مغناطیسی دیگر
reel of
از پیله به نخ پیچ پیچیدن
take up reel
چرخشی که نوار مغناطیسی روی آن جمع شده باشد
fly reel
قرقره ساده ماهیگیری
pickup reel
نوار گردان خالی برای قرار دادن نوار در آن از طرف پر آن
reel cart
چرخ سیم کشی با قرقره چرخ سیم کشی
reel seat
جایگاهقرقره
reel plate
صفحهقرقرهای
reel crank
سرقرقره
multifile reel
حلقه چند پروندهای
multiplying reel
قرقره ماهیگیری که با یک حرکت دست چندبار می چرخد
bead-and-reel
[دانه تسبیح گرد شبیه قرقره یا ماسوره]
feed reel
حلقه خوراننده
reel number
شماره حلقه
tape reel
حلقه نوار
bay reel
قرقره کوچک ماهیگیری
end of reel
انتهای حلقه
To stagger . To reel .
گیج گیج ( گیج گیجی ) خوردن
to reel off silk
ابریشم را ازپیله کشیدن وبه نخ پیچ یا چرخک پیچیدن
automatic reel
قرقره خودکار ماهیگیری
big game reel
قرقره صید ماهیهای بزرگ
refill wire reel
مغاره پر کردن
magnetic tape reel
حلقه نوار مغناطیسی
spin casting reel
قرقره چرخان ماهیگیری
in one's face
<idiom>
غیر منتظرانه
face value
بهای اسمی
face value
<idiom>
عکس چاپی روی پول ،تمبر،...
on the face of it
تظاهرامی
face up to
<idiom>
پذیرفتن چیزی پذیرفتنش آن ساده نیست
face down
<idiom>
به مبارزه طلبیدن
I cannot look him in the face again.
دیگر نمی توانم تو رویش نگاه کنم.
in the face of
روبروی
to face any one down
بکسی تشرزدن
in the face of
علی رغم
new face
چهرهجدید فردتازهوارد
face up
خوابیده به پشت
face to face
رو در رو
face off
رویارویی دو حریف در اغاز رویارویی دو حریف در اغازبازی لاکراس اغاز بازی باپرتاب توپ واترپولو
to have the g.in one's face
بدقیافه
face value
<idiom>
بنظر با ارزش رسیدن
to face any one down
کسیرا ازروبردن
to face it out
جسورانه
to face it out
مقاومت کردن
to have the g.in one's face
قیافه شوم داشتن
face about
عقب گرد فرمان عقب گرد
to face any one down
کسی رانهیب دادن
face to face
بالمواجه
right face
به راست راست
face value
مبلغ اسمی مبلغی که روی سکه اسکناس و یا سهام نوشته شده است
face value
ارزش صوری
face value
ارزش اسمی
face up
ورق روبه بالا
face up
بطور طاق باز
face about
عقب گرد کردن
about-face
عدول کردن
face
شکم کمان
face
سطح رنگین هدف
face
فاهر
face
[نمای خارج ساختمان]
face
قسمت جلو شی ء رویه راکت قسمتی از چوب هاکی که با گوی تماس داردشیب صاف جلو موج
face
چهره
face
سطح
face
سینه کار
face
جبهه
face
روی فرش
face
سطح فرش
face
نمای خارجی
face
پیشانی جنگی گلنگدن
face
پیشانی
face
نما
about-face
فرمان عقب گرد
about-face
عقب گرد
about-face
جهت دیگر
about-face
سوی دیگر
about face
عقب گرد
about face
فرمان عقب گرد
at face value
<adv.>
تظاهرا
about face
جهت دیگر
about face
سوی دیگر
at face value
<adv.>
بر حسب ظاهر
at face value
<adv.>
به ظاهر امر
at face value
<adv.>
به صورت ظاهر
Get out of my face!
<idiom>
از جلوی چشمم دور شو!
face
صفحه تلویزیون
face
روکش کردن
about face
عدول کردن
face
طرف
[ریاضی]
face
صورت
face
رو
face
رخسار
face
رخ
to face somebody
[something]
چهره خود را بطرف کسی
[چیزی]
گرداندن
face
وجح
[ریاضی]
face
روبروایستادن مواجه شدن
face
رویاروی شدن پوشاندن سطح
face
فاهر منظر
face
وجه
face
تراشیدن صاف کردن
face
سمت
face
چهره طرف
face
مواجه شدن
face
نما روبه
left face
بچپ چپ
thrust face
سطح تراست
the handle of the face
دماغ
pressure face
سمت فشار
to lie on the face
دمر خوابیدن
keep a straight face
از خنده خودداری کردن
in spite of the face that
اینکه
in spite of the face that
با
in the face of such odds
با وجود این تفاوت
to fly in the face of any one
اشکارا ازحرف کسی سرپیچی کردن
in the face of day
علنا
to face the music
دلیرانه با چیزی روبرو شدن
the handle of the face
بینی
pull a face
ادا در اوردن
pudding face
صورت بزرگ و فربه
pulley face
تاج قرقره
He fell on his face.
با صورت خورد زمین
paralysis of the face
لغو یا کجی دهان
scared face
سیمای ترسان
pale face
سفید پوست لقبی است که گمان می کنندسرخ پوستان امریکایی بمردم سفیدپوست
lie on the face
دمر خوابیدن
steel face
روکش کردن یا روسازی کردن با فولاد
straight face
چهره رسمی و بی نشاط قیافه بی تفاوت
suction face
سمت مکش
monkey face
plate union eyed three
the face remains
مطلب همانست که هست فرق نمیکند
long face
لب و لوچه افتاده
the face remains
حقیقت همانست
Shut up your face!
خفه شو !
[اصطلاح روزمره]
I'd like a face-pack.
من ماسک صورت میخواهم.
Her face went white.
صورتش سفید شد ( رنگه پرید )
With a long face .
با سبیل آویزان ( ناموفق وسر خورده )
I kept saying it tI'll I was blue in the face.
آنقدر گفتم با زبانم مودرآورد
face of the clock
صفحه ساعت
I dare you to say it to his face.
خیلی راست می گویی ( اگه مردی ) جلوی خودش بگه
He is a new face in the company .
چهره تازه ای درشرکت است
It showed on his face.
از صورتش پیدا بود
Her Face has swollen.
صورتش باد (ورم ) کرده
He did it to save his face.
برای حفظ آبرواینگار راکرد
face-saver
آنچهازرسواییوآبروریزیجلوگیرینماید
face pack
مادهایکهبرایتمیزکردنپوستصورتاستفادهمیشود
face lift
عملجراحیکشیدنپوستصورت
face flannel
لیف
face cream
کرم صورت
Face of the watch .
صفحه ساعت
Outwardly . on the face of it.
بصورت ظاهر
a face-pack
ماسک صورت
Better face in danger once than to be always in da.
<proverb>
مرگ یکدفعه شیون یکدفعه.
slap in the face
<idiom>
بی احترامی کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com