English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (2 milliseconds)
English Persian
pick up the pieces زمین را شکستی اردهاراریختی
Search result with all words
pick to pieces پاره پاره کردن
pick to pieces سخت مورد انتقاد قرار دادن
Other Matches
pieces قبضه سلاح
pieces عدد
pieces فقره
pieces مهره پارچه
pieces دانه
pieces تکه
go to pieces <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
pieces پاره
pieces مهره شطرنج
pieces طغرا
pieces سکه نمونه
pieces قطعه ادبی یاموسیقی
pieces قبضه توپ یا تفنگ
pieces اسلحه گرم
pieces کمی
pieces قدری
pieces جورشدن
pieces سوار
pieces وصله کردن
pieces یک تکه کردن
pieces نمایشنامه قسمت بخش
pieces قسمت
pieces طغری
to go to pieces خردشدن
in pieces شکسته
in pieces تیکه تیکه
go to pieces خرد شدن
pieces ترکیب کردن
to pieces <idiom> خیلی زیاده
to pieces <idiom> خرد وخمیر شدن
pieces جزء
take to pieces پیاده کردن اجزاء ماشین یاکارخانه و مانند اینها
To take something to pieces. دل وروده چیزی را در آوردن ( اوراق کردن )
pieces قطعه
pull to pieces خرد کردن
minor pieces سوارهای سبک شطرنج
major pieces سوارهای سنگین شطرنج
To go to pieces . To be battered. آش ولاش شدن ( خرد شدن )
to pull to pieces از هم جداکردن
to pull to pieces خرد کردن
to tear to pieces دریدن
to pull to pieces عیب جویی کردن از
break in pieces خرد کردن
to tear to pieces پاره پاره کردن
antagonism of pieces مواجهه سوارهای هم ارزش شطرنج
to pound to pieces خرد کردن
[pieces of] information اطلاعات
relative value of pieces ارزش نسبی سوارها
pieces of information چندها تکه اطلاعات
pieces of advice آگاهیها
pieces of advice پندها
set pieces قطعه ادبی ویا موسیقی منفردومشخص
pieces of advice مشورتها
pieces of advice اندرزها
pull to pieces سخت انتقاد کردن
to pull to pieces از هم سوا کردن
to cut in pieces خردکردن قاش قاش کردن
to part in pieces پاره پاره کردن
to break in pieces خردکردن
to break to pieces خرد کردن
to break to pieces شکستن
to cut in pieces تکه تکه کردن
to cut to pieces پاره پاره کردن
connection of loom pieces متصل کردن قطعات دار [قالی]
small pieces of bread خرده یاریزه نان
to dash a vessel to pieces فرفی را خرد یا ریز ریزکردن
to pick out جدا کردن
to pick on برای کارهای دشواربرگزیدن بستوه اوردن
to pick out باگوش پیدا کردن دریافتن
to pick off تک تک انداختن
to pick off یکی یکی باتیرزدن
to pick off کندن
to pick off چیدن
to pick at any one از کسی عیبجویی کردن کسیراسرزنش یا استهزاکردن
to have one's pick انتخاب کردن
to have one's pick برگزیدن
to pick on عیب جویی کردن از
to pick out سوا کردن برگزیدن
pick up <idiom> سوارکردن مسافر ،دریافت کردن
pick up <idiom> تمیز ،مرتب کردن
pick up <idiom> اتفاقی
pick up <idiom> دریافت صدای رادیو و...
pick up <idiom> دستگیر کردن شخص
pick up <idiom> برداشتن چیزی ازروی زمین
pick up <idiom> ادامه دادن ،دوباره شروع کردن
When should I pick you up? کی عقب شما بیایم؟
to pick up somebody کسی را پیدا کردن [دوست دختر یا پسر یا یک نفر برای سکس]
Pick, what you like [want] ! هر کدام را می خواهی بردار!
pick up <idiom> دریافت کردن
pick out <idiom> انتخاب کردن
pick on <idiom> حرف بد به کسی زدن
to pick over بازرسی کردن و برگزیدن
to pick thanks خود شیرینی کردن
to pick thanks بوسیله سخن چینی
to pick up برچیدن
to pick up برداشتن
to pick up سوارکردن
to pick up پیدا کردن
to pick up فراگرفتن دوباره پیدا کردن
To pick on someone . To have it in for someone . با کسی لج افتادن
pick نخ پود [در صنعت با این نام هم کاربرد دارد از بین تارها معمولا بصورت ضربی عبور داده می شود تا گره ها را در جای خود محکم کند.]
pick-me-up <idiom> بعداز ضعف وخستگی غذا ونوشیدنی خوردن دوباره زنده شدن
pick-up کندن
pick زخمه
pick کلنگ
pick دزدیدن
pick عیبجویی کردن
pick ناخنک زدن
pick بازکردن
pick نوک زدن به برگزیدن
pick خلال دندان بکاربردن
pick باخلال پاک کردن
pick کلنگ زدن و
pick کندن
pick at خرده گرفتن بر
pick مضراب
pick خلال دندان
pick که روی mainframe و کامپیوترهای PC یا کوچک کار میکند
pick me up نوشابه مقوی
pick چند کاره
pick سیستم عامل چند کاربره
pick-me-up نوشابه مقوی
pick کلنگ زدن
pick کلنگ دو سر
pick هرنوع الت نوک تیز
pick خلال گوش
pick at بازی کردن باغذا از روی بی اشتهایی
pick چیدن
pick up سوار کردن مسافر
pick up برداشتن
pick up کندن منظم کردن
pick up اشنا شدن
pick up یارگیری
pick over برگزیدن
pick up واگذار کردن مسئولیت مهاریک بازیگر ازاد به کسی
pick over چیدن
pick up برچیدن
pick-up پیک اپ
pick off چیدن
pick کلنگ
pick out انتخاب کردن دریافتن
pick out جدا کردن
pick off رد شدن از راننده دیگر
pick off یکی یکی با تیر زدن
pick up بدست اوردن
pick someone's brains <idiom> اطلاعات دقیق به کسی
pick-up artist مرد زن پرست
Don't pick on me. سر به سر من نگذار.
pick a quarrel <idiom> باکسی جنگ ودعوا راه انداختن
pick-up artist مشتاق زن
pick-up artist زن دنبال کن
pick-ups پیک اپ
to pick up women <idiom> دختر بلند کردن [اصطلاح روزمره]
to pick up a language. <idiom> زبانی را مثل آب خوردن یاد گرفتن. [از روش های غیر رسمی مثل گوش کردن به حرف بومی های آن زبان]
pick-ups کندن
pick-up artist مردلاس زن
pick up the tab <idiom> صورت حساب کسی را پرداختن
pick up speed <idiom> افزایش سرعت
Pick on someone your own size. برو با هم قدهای خودت طرف بشو
pick's syndrome نشانگان پیک
pick's disease بیماری پیک
pick of the basket گل سرسبد
pick and steal ناخنک زدن
pick and choose در سوا کردن چیزی دقت ووسواس زیاد داشتن
to pick rags کهنه برچینی کردن
pick a cherry ناتوانی در انداختن تمام میلههای اسان بولینگ
pick a back برپشت
to pick to piece پاره پاره کردن
to pick to piece سخت موردانتقادوعیبجویی قراردادن
pick a back بردوش
to pick and choose درسوا کردن چیزی سلیقه زیادبخرج دادن
to pick a hole in عیبجویی کردن از
pick's syndrome بیماری پیک
pick wickian روشن بین
pick wickian ساده بی تکلف
pick wickian شبیه پیکویک قهرمان داستان نگارش چارلز دیکنز
pick up oneself خود را نگه داشتن
pick up and delivery بارگیری و تحویل
to have a bone to pick بهانه یا دلیل برای دعوایااستیضاح بدست اوردن
to pick a hole in سوراخ کردن
pick up oneself از افتادن خود جلوگیری کردن
to pick a hole in سوراخ کندن در
master pick پایین ترین دندانه تیغه اسکیت
pick-up arm دستهبلندشونده
tooth pick خلال دندان دندان کاو
toe pick تیغه تیز جلویی اسکیت برای کمک به پرش یا چرخش
pick-me-ups نوشابه مقوی
ear pick گوش پاک کن
to pick up oneself خودرا نگاه داشتن
To pick up a passenger. مسافر سوار کردن ( تاکسی ؟ اتوبوس )
have a bone to pick بهانه برای دعوا یا شکایت پیداکردن
ice pick یخ خرد کن
To pick at ones food . از روی سیری خوردن
ice pick چکش یخ شکن
to pick up oneself از افتادن خود جلوگیری کردن
pick and roll ایجاد سد و چرخش
pick up health بهبود یافتن
magnetic pick up پیک اپ مغناطیسی
Afro pick شانه مخصوص فر
To pick flowers(fruit). گل ؟(میوه ) چیدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com