English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 74 (5 milliseconds)
English Persian
placing judge داور خط پایان
Other Matches
placing جایگاه
placing جاخالی
placing پاس به یار ازاد فرستادن گوی بیلیارد به سمت هدف
placing مکان
placing مقام رتبه
placing مقام
placing محل رقم در یک عدد
placing مکان موقع
placing جا
placing میدان شهری
placing میدان
placing فضا
placing جا مکان
placing محل
placing در محلی گذاردن
placing گذاشتن
placing صندلی
placing وهله مرتبه
placing جای دادن
placing قرار دادن گماردن
placing concrete بتن ریزی
placing at disposal در دسترس گذاردن
judge خبره
judge فتوی یا حکم دادن دادرسی کردن
judge حاکم
To go alone to the judge . <proverb> تنها به قاضى رفتن.
judge دادرس
judge داوری کردن فتوی دادن
judge حکم دادن تشخیص دادن
judge قاضی دادرس
judge کارشناس
judge قاضی
judge داور
judge داوری کردن
judge حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
judge قضاوت کردن
puisne judge دارو جز
puisne judge قاضی پایین رتبه دادرس جز
Judge not , that ye be not judged. <proverb> قضاوت نکن ,تا مورد قضاوت قرار نگیرى.
judge's stand جایگاهداوری
line judge خطداوری
net judge داورتور
service judge داورسرویس
side judge راهعبورجانبی
stroke judge حرکتتوام بادستوپایحرفهای
turning judge داوربرگشت
One must not judge by appearances . بظاهر اشخاص نباید قضاوت کرد
patrol judge داور برج طول مسیر اسبدوانی
paddock judge داور سرپرست اماده شدن اسبهای مسابقه
back judge داور در محوطه دفاعی
field judge داور میدان
goal judge داور پشت دروازه لاکراس داور دروازه واترپولو
ground judge داور زمین شمشیربازی
impeachment of a judge رد دادرس
judge advocate قاضی عسکر
judge advocate وکیل مدافع
judge advocate ضابط دادگستری
judge advocate اقامه کننده دعوی
judge advocate دادستان دادگاه نظامی مشاور قانونی دادگاه نظامی مستشار دادگاه نظامی
touch judge هریک از داوران مامورمراقبت در طرفین زمین برای تماس توپ با زمین
judge by appearances حکم به فاهر کردن
to bring somebody before the judge کسی را در حضور قاضی آوردن
can not judge a book by its cover <idiom> [چیزی را نمی شود صرفا از روی قیافه قضاوت کرد]
The judge will have the final say on the matter. قاضی حرف آخر را در این موضوع خواهد داشت.
judge advocate general رئیس دادگاه نظامی
judge made law نظام حقوقی مبتنی بر سوابق قضایی و ارا محاکم
net cord judge داور تور
personal knowledge of the judge علم قاضی
judge advocate general رئیس دادرسی ارتش مشاور حقوقی وزارت جنگ یا وزارت دفاع مشاور حقوقی ارتش
foot fault judge کمک داور
People tend to judge by appearances . عقل مردم به چشمشان است
to bring the matter before a court [the judge] دعوایی را در حضور قاضی آوردن
The judge remained an honest man all his life . قاضی تمام عمرش درستکار ماند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com