English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
playing time مدت بازی
Other Matches
playing اداره مسابقه
playing کیفیت یاسبک بازی
playing شرکت درمسابقه انفرادی
playing رقابت
playing شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
playing بازی کردن
playing خلاصی داشتن
playing بازی کردن حرکت ازاد داشتن
playing خلاصی بازی
playing حرکت ازاد
playing نمایش نمایشنامه
playing روی صحنهء نمایش فاهرشدن
playing ضربه به توپ
playing الت موسیقی نواختن
playing بازی
playing نواختن ساز و غیره سرگرمی مخصوص
playing تفریح بازی کردن
playing تفریح کردن ساز زدن
playing زدن
playing رل بازی کردن
playing coach مربی
playing cards گنجفه
role playing نقش گزاری
role-playing نقش گزاری
playing window پنجرهنمایش
playing surface مسطحمیزبازی
playing dead مرده نمایی
long playing صفحه 33 دور
playing cards ورق گنجفه
playing cards ورق بازی , برگ
playing card گنجفه
playing field زمین بازی
playing field میدان بازی
playing field زمین فوتبال
playing fields میدان بازی
playing fields زمین بازی
playing fields زمین فوتبال
playing card ورق بازی , برگ
playing card ورق گنجفه
playing area محدوده زمین
playing the board بازی فی نفسه
playing the board بازی بر صفحه
playing the man بازی روانی
playing court زمین بازی
game playing playing computerizedgame
playing the man بازی با حریف
computerized game playing بازیهای کامپیوتری
playing field for Canadian football زمینبازیفوتبالکانادایی
playing field for American football زمینبازیفوتبالامریکایی
Playing football is not my idea of fun . فوتبال هم بنظر من تفریح نشد
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
time after time <idiom> مکررا
once upon a time یکی بودیکی نبود
once upon a time روزگاری
time out <idiom> پایان وقت
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
once upon a time روزی
time out معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
There is still time before I go. هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
against time تایم گیری
against time رکوردگیری
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
on time <idiom> سرساعت
old time قدیمی
on time مدت دار
time out مهلت
time in ادامه بازی پس از توقف
at another time در زمان دیگری
There is yet time. هنوز وقت هست.
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
time is up وقت گذشت
time will tell در آینده معلوم می شود
behind time دیر
take your time عجله نکن
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
at a specified time در وقت معین یا معلوم
It's time وقتش رسیده که
at the same time ضمنا"
one at a time یکی یکی
at the same time در ان واحد
at the same time در عین حال
out of time بیموقع
out of time بیگاه
out of time بیجا
behind time بی موقع
off time مرخصی
in time بجا
what is the time? چه ساعتی است
what is the time? وقت چیست
all-time همیشگی
all-time بیسابقه
all-time بالا یا پایینترین حد
from time to time هرچندوقت یکبار
from time to time گاه گاهی
one-time پیشین
one-time قبلی
one-time سابق
from this time forth ازاین ببعد
from this time forth زین سپس
from this time forth ازاین پس
what time is it? چه ساعتی است
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
i time time Instruction
in time بموقع
in the time to come اینده
in the time to come در
in the mean time ضمنا
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
just in time درست بموقع
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
in no time خیلی زود
to know the time of d اگاه بودن
to know the time of d هوشیاربودن
two time دو حرکت ساده
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
up time زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
for the time being عجالت
four-four time چهارهچهارم
down time زمان تلفن شده
down time مدت از کار افتادگی
Our time is up . وقت تمام است
three-four time نت
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
about time <idiom> زودتراز اینها
all the time <idiom> به طور مکرر
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
for the time being <idiom> برای مدتی
from time to time <idiom> گاهگاهی
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
down time وقفه
down time زمان بیکاری
down time زمان توقف
f. time روزهای تعطیل دادگاه
two-two time نتدودوم
many a time چندین بار
many a time بارها
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
At the same time . درعین حال
mean time زمان متوسط
mean time ساعت متوسط
down time مرگ
down time زمان تلف
off time وقت ازاد
time عهد
time تایم
time فرصت
time فرصت موقع
time TIفرمان E
specified time وقت معین
time دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time مدت
time وقت معین کردن
time and again بکرات
time and again چندین بار
there is a time for everything دارد
time متقارن ساختن
time زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
there is a time for everything هرکاری وقتی
time مرورزمان را ثبت کردن
time زمانی موقعی
time ساعتی
time وقت قرار دادن برای
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time اندازه گیری زمان یک عملیات
time زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time ثیر قرار میدهد
time سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
some time or other یک روزی
some time or other یک وقتی
time سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
some time مدتی
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
some time یک وقتی
she is near her time وقت زاییدنش نزدیک است
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
at any time <adv.> هر بار
any time <adv.> هر بار
at any time <adv.> همیشه
any time <adv.> همیشه
at any time <adv.> درهمه اوقات
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com