English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (10 milliseconds)
English Persian
point of view نقطه نظر
point of view دیدگاه
point of view نظریه
point of view دید
point of view لحاظ
Other Matches
in view of <idiom> به خاطر اینکه
view نما
view نگاه
view چشم انداز
view from above منظرهبالایی
outside view منظره خارجی
outside view نمای خارجی
on view در معرض نمایش
to have in view در نظر داشتن
view منظره
with a view to از لحاظ
to the view اشکارا
with a view to از نظر برای
with the view of به منظور
with the view of از لحاظ
with the view of از نظر برای
with a view to به منظور
in view of نظر به
view نظر
he took a different view نظریه دیگری اتخاذ کرد
view نمایش
view دید
view نظریه
view چشم انداز قضاوت
view نیمرخ
view دیدن
view نقطه نظر
view دیدگاه
view نظریه عقیده
view از نظرگذراندن
view دید
view جستجوی چیزی , به ویژه آنچه روی صفحه نمایش داده شده است
view منظور
he took a different view نظردیگری پیداکرد
view نما
view منظره
view بازدیدکردن
view نظر
point to point line خط نقطه به نقطه
point to point network شبکه نقطه به نقطه
point-to-point connection اتصال نقطه به نقطه
to burst upon the view ناگهان به چشم عموم پدیدارشدن
three view drawing رسم فنی با سه نما
view finder ویزر
these two view are polesapart این نظریه یک دنیاباهم فرق دارند
front view نمای جلویی
front view پیشانی
front view جبهه
front view نمای جلو
exploded view منظره شکافته شده مدل بریده
exploded view شرحی از یک ساختمان جامد
field of view حدود دید یک دوربین شبیه سازی شده
top view نمای فوقانی
to pass one's view از نظرگذشتن
field of view منظره
field of view میدان دید
view favourably با نظر مساعد نگریستن
to interrupt a view جلو منظرهای را گرفتن
exploded view منظره بریده
view halloo فریاد شکارچی پس ازمشاهده بیرون جستن روباه از پناهگاه
Do you have a room with a better view? آیا اتاقی با چشم انداز بهتر دارید؟
close up view نمای درشت نمای نزدیک عکس درشت
take a dim view of <idiom> مخالف بودن
close up view نمای کلوزاپ
posterior view نمایپشتیبدن
rear view منظرهپشتتراکتور
birds view چشم اندازهوایی
view camera دوربیننما
In view of the fact that … whereas … نظر به اینکه
As I see . In my view ( option) . به نظرمن ( درنظرمن )
She was fascinated by the view. غرق تماشای منظره بود
general view نگاهکلی
exterior view منظرهبیرونی
world view جهان بینی
city view نمای شهر
detail view نمای فرعی در یک نقشه که جزئیاتی از ان را در برمیگیرد
what's your view [of it] [or opinion [on it] ] ? و نظر شما [در آن مورد] چیست ؟
to have a different view of [ opinion about] something در باره موضوی عقیده دیگری داشتن
angle of view زاویه رویت دوربین عکاسی میدان دید دوربین
auxiliary view نمای کمکی
anterior view شکلمقدماتی
dorsal view منظرهپشتی
they view it favourably بانظرمساعد به ان مینگرند
full view نمای تمام رخ
in the public view در ملاء عام
in view of the fact that نظر به اینکه
maxwellian view نظریه ماکسولی
isometric view رسمی که سه بعد شی را به نسبت متعادل نشان میدهد
keping with one's view مطابق نظرکسی بودن
points of view دید
points of view دیدگاه
points of view لحاظ
retrospective view [on] نگاه به گذشته
view type نوع نما
maxwellian view نگرش ماکسولی دید ماکسولی
retrospective view [on] پس نگری [به]
panoramic view منظره پهنه نما
points of view نقطه نظر
points of view نظریه
plan view نمای بالا
side view نمای پهلویی
plan view نقشه کف
side view نمای جانبی
side view از پهلو
half view نیم نما
full view نمای روبرو
side view نیمرخ
sectional view نمای برشی
plan view دید از بالا
partial view نمای جزیی
side view نمای جنبی
bird's eye view نظر اجمالی
bird's eye view منظرهای که از بلندی دیده میشود
bird's eye view چشمانداز
bird's eye view منظرهی هوایی
How do you predict(view)the situation? اوضاع را چگونه می بینی ؟
to be of [or share] the same view [or opinion] هم عقیده بودن
bird's eye view دورنما
bird's eye view دید کلی
rear-view mirror آیینهی جلو
To view something approvingly ( favourably ) . چیزی را با نظر موافق ( مساعد ) نگریستن
personal computer (view from above) کامپیوترشخصی
with this end in mind [view] <idiom> با این هدف در ذهن [نظر] [اصطلاح]
rear-view mirrors آیینهی پسنما
rear-view mirrors آیینهی عقبنما
we camw in view of that house د رچشم رس ان خانه واقع شدیم
rear-view mirrors آیینهی جلو
rear-view mirror آیینهی پسنما
trail-view mirror آینهبغلتریلی
rear-view mirror آیینهی عقبنما
strict profile view نمای نیمرخ کامل
I hope it serves ( answerew ) your purpose ( meets your view ) . امید وارم نظرتان را تأمین کند
0.42 [zero point four two] [zero point forty-two] [forty-two hundreths] صفر ممیز چهار دو [ریاضی]
near point نقطه نزدیک
off to a point باریک شده نوک پیدامیکند
point four چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
on the point of going در شرف رفتن
to come to a point باریک شدن
off the point بطور بی ربط
in point مناسب
point four اصل چهار
try for point تلاش برای کسب امتیاز
in point بجا
to the point بجا
to the point مربوط بموضوع
in point در خور
to come to a point بنوک رسیدن
three point فن 3 امتیازی کشتی
point four رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
not to the point خارج از موضوع
far point برد بینایی
zero point نقطه صفر
The point is that… چیزی که هست
point to point نقطه به نقطه
let point امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
point to point پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
way point ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
point to point را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
point to point 1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
off the point بدون اینکه وابستگی داشته باشد
off the point بطور نامربوط
not to point بیرون از موضوع
not to point پرت بیجا
zero point نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
point مقصود
point مرکز راس حد
point محل
point دماغه
point نقطه نوک
point نقطه گذاری کردن
point حد
point جهت مرحله
point نوک
point اصل
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
point سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
point سر
point نقطه
point نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
point درصد
point محل مرکز
One point for you. یک درجه امتیاز [ بازی] برای تو.
point محل یا موقعیت
to let it get to that point اجازه دادن که به آنجا [موقعیتی] برسد
point نشان میدهد
point که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
point نقط ه
point نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
point نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
point محل شروع چیزی
point نکته
point ماده اصل
point باریک کردن
point راس
point امتیاز
point اشاره کردن
point نقطه گذاری کردن ممیز
point متوجه ساختن
point نشان دادن
point خاطر نشان کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com