Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 198 (9 milliseconds)
English
Persian
quick count
کوتاه کردن علامتهای قراردادی بوسیله مهاجم میانی در خط تجمع بمنظورغافلگیر کردن تیم مدافع
Other Matches
Anyone can count the seeds in an apple, but only Gold can count the number of apples in a seed.
هر کسی نمی تواند تعداد دانه های داخل یک سیب را بشمارد اما فقط خدا می تواند تعداد سیب های نهفته در یک دانه را بشمارد
to count up
حساب کردن
to count up
جمع زدن
take the count
بلند شدن پس از شماره 01
count out
ناک اوت
count off
شمارش به ترتیب شماره بترتیب شماره " بشمار "
count down
از بالا به پایین شمردن شمارش معکوس
count by ones
یکی یکی بشمارید
count
شمارش
to count
طرفدار شمردن
to count
بشماره مردم یا سپاهی لشگر نگاه کردن
to count down
دادن
count on
<idiom>
بستگی داشتن به
Count me out .
دور مرا خط بکش ( من یکی که نیستم )
count out
<idiom>
بیرون نگهداشتن
to count down
شمردن
He cant count yet.
هنوز شمردن بلد نیست
to count out
یکی یکی شمردن وبیرون دادن
I'm going to count to three.
<idiom>
تا سه میشمارم.
count
ایجاد جمع کل از تعداد موضوعات
re count
از سرشمردن
count
تعداد ایمپولز
Count me in!
روی من حساب کن!
Count me in!
من حاضرم برای اشتراک!
to count
[as]
به شمار رفتن
to count
[as]
به حساب رفتن
to count
[as]
معتبر بودن
re count
دوباره شمردن
count
تعداد جریانهای ضربهای شمردن
count
کنت
count
حساب امتیازهای یک ضربه بیلیارد ناتوانی درانداختن تمام میلههای بولینگ
count
تعداد امتیاز توپزن
count
فرض کردن
count
تداد میلههای افتاده با گوی اول بولینگ بعد ازکسب استرایک
count
پنداشتن
count
حساب کردن
count
شمردن
count
شمار
record count
شمار مدارک
record count
شمارش رکوردها
Count the money to see if it is right.
پو ؟ را بشما ؟ ببین درست است
He has lost count.
حساب از دستش دررفته
If you count the children too.
اگر بچه ها راهم حساب کنید ( بشمارید )
pollen count
درصد گردههای گیاهی در هوا
head count
جمع افراد
head count
تعداد مردم شمرده شده
head count
شمارش مردم
count nouns
اسم شمردنی
word count
واژه شماری
head count
سرشماری
count noun
اسم شمردنی
mandatory eight count
شمردن تا 8 در ناک اوت
long count
شمردن تا 01 در ناک اوت
to count for lost
از دست رفته بحساب آوردن
background count
عکس العمل تشعشع
To count the money .
پول شمردن
blood count
شمارش تعداد گویچههای خون در حجم معینی
Every day that you go unheeded, you need to count on that day
هر روز که بیفتید، باید در آن روز حساب کنید
knot count
رجشمار
[گره زرعی]
[تعداد گره در طول مشخصی از فرش]
thread count
[تعداد رشته نخ تار یا پود در یک طول مشخص]
yarn count
نمره نخ
frequency count
شمار بسامد
count palatine
قلمرو
count palatine
قلمرو خود امتیازات شاهانه داشت
To count up to ten .
تا ده شمردن
count out of the house
مذاکرات را به علت فقدان حدنصاب قطع کردن
Can count on the fingers of one hand
<idiom>
رخ دادن اتفاقی به تعداد انگشتان دست
[اتفاق نادر و به دفعات محدود]
reference count technique
تکنیک شمارش ارجاعات
I did it unwittingly. I lost count.
از دستم دررفت
count one's chickens before they're hatched
<idiom>
روی چیزی قبل از معلوم شدن آن حساب کردن
Dont count (bank)on me.
روی من حساب نکنید
Dont count your chickens before they are hatched.
جوجه ها راآخر پائیز می شمارند
The deal is off. Forget it . That doesnt count .
مالیده !(مالیده است ؟ بهم خورده ؟ لغو شده )
Don't count your chickens before they are hatched.
<proverb>
جوجه رو آخر پاییز می شمارند.
Don't count your chickens before they're hatched.
<proverb>
جوجه رو آخر پاییز می شمارند.
to the quick
ازته
to the quick
زیادازته
to the quick
بی نهایت سراسر
to the quick
کاملا
quick
تند
quick
سریع یا بدون اتلاف زمان
quick
چابک
quick en
تندکردن
quick en
جان دادن
quick en
روح بخشیدن
quick en
زنده کردن نیروبخشیدن به
quick en
تندشدن
quick out
نوعی پاس که گیرنده به جلومی دود و برای دریافت پاس به کنار تغییر مسیر میدهد
quick
چست
quick
جلد سریع
quick
زنده
quick
تند و سریع
quick
فرز
quick ear
گوش تیز
quick fix
راهحلسریعونهدائم
quick disconnect
نوعی رابط الکتریکی که دونیمه منطبق شونده اش بطورسریع باز و بسته میشود
quick coupler
بست سریع در لولههای ابرسانی
quick clay
بتن زنده
quick change
بازیگری که زودبه زودهیئت خودرابرای بازی دیگرعوض کند
quick eared
تیزگوش
quick eared
تیزشنو
quick fading
بی دوام
quick fire
تیری که با حداکثرسرعت روی هدفهای متحرک اجرا میشود
quick ening
نیروبخش
quick ening
مهیج
quick ening
زنده کننده
quick ening
احیاکننده
quick eyed
تیزچشم
quick fire
تیر سریع
quick basic
کوئیک بیسیک
quick assets
موجودی نقدشو
quick asset
دارائی نقدی
kiss me quick
زلف
in quick succession
تندپشت سرهم
i ran as quick as i could
هرچه میتوانستم تند دویدم به تندی هرچه بیشتر دویدم
quick eye
چشم تیز
[تیزبین]
double-quick
باقدم تند رفتن
double-quick
قدم تند
double quick
باقدم تند رفتن
double quick
قدم تند
kiss me quick
طره
kiss me quick
یکجورکلاه که درعقب سرقرارمیگیرد
quick ground
زمین سست
quick action
عمل ضربتی انی
quick action
عمل انی ماسوره
quick access
با دست یابی تند
quick gravel
ریگ روان
of quick wist
زودفهم
quick fading
زودگذر
of quick wist
زیرک
of a quick temper
تیزمزاج
of a quick temper
تند
quick gravel
دزدریگ
quick in action
جلد
quick set
گرفتن فوری بتن
quick sight
تیزبینی
quick sight
بینایی تیز
quick sighted
تیزبین
quick sighted
زیرک
quick silver
سیماب
quick march
گام برداری تند
quick silver
جیوه
quick silver
طبع سیمابی جیوه زدن به
quick stage
ان مرحله ازابستنی که زن جنبش بچه رادرزهدان خودحس میکند
quick step
گام تند
quick scented
دارای شامه تیزیاتند
quick sand
ماسه روان
quick recovery
بهبود سریع
quick in action
چابک
quick in action
فرز
quick kick
کوشش در ضربه زدن با پا درضمن پاس برای کسب موقعیت بهتر
quick lime
اهک زنده
quick march
راهپیمایی تند
quick march
مارش تند
quick march
قدم رو
quick match
فتیله توپ یا ترقه
quick opener
بازی تهاجمی که مدافع تیم توپ را از مهاجم میگیرد وبه سمت شکاف خط رقیب می دود
quick growth
تندرویی
quick recovery
رونق سریع
quick step
قدم تند
quick fire
نواخت تند
quick wit
هوش زیاد
quick wit
تیزهوشی هوش تیز
quick witted
تیز هوش
quick growth
رشدسریع
quick fuse
ماسوره انی یا فوق انی ماسوره ضربتی
quick freeze
بسرعت سرد کردن
quick format
که تمام داده موجود روی فلاپی دیسک را در حین فرآیند فرمت پاک نمیکند, از فرمت کامل سریع تر است و امکان ترسیم داده را میدهد
quick format
دستوری
she is quick with child
جنبش بچه رادرشکم حس میکند
super quick
فوق انی
super quick
ماسوره فوق انی
the quick and the dead
زندگان ومردگان
quick firer
تفنگی که پیاپی میتواندتیراندازی کند
quick time
قدم تند مارش تند با سرعت 021
quick temper
تندخویی
quick temper
تیزمزاجی
quick temper
تندی
quick tempered
تند مزاج
quick time
قدم تندرو
quick time
سر قدم بلند
quick access memory
حافظه دستیابی سریع
quick setting cement
سیمان تند گیر
He was too quick for her and jinked away every time.
او
[مرد]
برای او
[زن]
خیلی چابک بود و هربار با تغییر جهت از دست او
[زن]
در می رفت.
quick change gearbox
جعبه دنده نورتون
quick flashing light
چشمک زن تند
quick break switch
کلید قطع سریع
a quick word of advice
یک راهنمایی کوچک
quick setting cement
سیمان زودگیر
quick release system
جداکنندهدستگاه
quick break fuse
فیوز قطع سریع
quick disconnect coupling
کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
quick make and break switch
کلید قطع ووصل سریع
interrupted quick flashing light
چشمک زن تند مقطع
Be slow to promise and quick to perform.
<proverb>
در قول دادن آهسته باش ولى در انجام آن تسریع کن.
quick make and break switch
کلید لحظهای
otis quick scoring mental ability test
آزمون توانایی ذهنی اوتیس با نمره گذاری سریع
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com