English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
reed stop کلید یا جا انگلشتی الات موسیقی بادی
Other Matches
reed نی شنی
reed قصب ساخته شده ازنی
reed الت موسیقی بادی
reed قمیش
reed شانه [وسیله ای که جهت کوبیدن و محکم کردن نخ پود در چله استفاده می شود و بیشتر در دارهای مکانیکی مورد استفاده قرار می گیرد. اندازه اینگونه شانه به پهنای عرض بافت است.]
reed نی
reed of a pipe زبانه نی
reed organ یکنوع الت موسیقی بادی
reed pipe لوله یا نای الات موسیقی بادی
reed mace بته لویی
reed bed نیستان
reed mace لویی
reed mat حصیر
reed valve شیری متشکل از ورقه فولادی نازکی که جریان یکطرفه سیال را سبب میشود
reed bed نیزار
bur reed جل وزغ ابی
reed or read شیر دادن
single reed نیتکی
double reed نوعیآلتموسیقیدوبله
reed hooks قلابنیشکل
to lean on a reed تکیه بر اب کردن
reed & prince screw پیچی با سر شکافدار
reed frequency meter فرکانس مترانبری
Egyptian reed pen نشانگرمصری
stop-go رفتارتغییرپذیروغیرمداوم
non-stop بیوقفه
non-stop پیوسته
non-stop پایسته
non-stop مدام
non-stop یک ریز
Last stop. All out. آخرین ایستگاه. همه پیاده بشن. [حمل و نقل]
to come to a stop ایستادن [مهندسی]
non-stop بیتوقف
non-stop یکسره
t stop روش توقف با گذاشتن پای ازاد بطور عمودی پشت اسکیت دیگر
stop استوپ داور بوکس
stop out دیر به خانه آمدن [شب]
to stop [doing something] نگاه داشتن
stop and go پاس با دویدن گیرنده توپ به جلو و توقف کوتاه و دوباره به جلو برای پاس بلند
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
Stop here, please. لطفا همینجا نگه دارید.
stop over <idiom> شب بین راه ماندن
stop off <idiom> توقف بین راه
until stop [up to the stop] تا جای توقف
to stop [doing something] دست کشیدن
to stop [doing something] ایستادن [از انجام کاری]
to stop [doing something] توقف کردن [از انجام کاری]
stop by <idiom> ملاقات کردن
stop over توقف کوتاه مدت
to come to a stop متوقف شدن [مهندسی]
stop ایست
stop ورجستن
stop ناک دان
stop قطع کردن
stop ایستادن
stop متوقف کردن ایستگاه
stop توقف
stop مکث
stop جلوگیری منع
stop لیست کلمات که قابل استفاده نیستند یا برای فایل یا جستجوی کتابخانه مفید نیستند
stop ن شود پیام به درستی دریافت شده است پیش از ارسال بیشتر داده
stop برخورد
stop گیره
stop ایستاندن
stop ایستادن توقف کردن
stop از کار افتادن مانع شدن
stop سدکردن
stop تعطیل کردن
stop خواباندن بند اوردن
stop منع
stop توقف منزلگاه بین راه
stop ایستگاه نقطه
stop مانع
stop متوقف کننده
stop دستوری که فرآیند را موقتاگ متوقف میکند تا کاربر داده وارد کند
stop زمانی که دیسک گردان طول می کشد تا متوقف شود پس از اینکه توان دیگری ندارد
stop دستور برنامه نویسی کامپیوتر که اجرای برنامه را متوقف میکند
to come to a stop از کار افتادن [مهندسی]
stop توقف انجام کار
stop انجام ندادن عملی
stop نقط ه تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر در آنجا متوقف می شوند برای دستورات بعدی
stop بیت ارسالی در اتباطات اسنکرون برای نشان دادن انتهای یک حرف
stop نگاه داشتن
end stop بستتحتانی
heel stop ترمزگیر
ski stop ترمزاسکی
stop at intersection توقفدرتقاطع
stop button دکمهایست
stop key کلیداستپ
label-stop زانویی آبچکان
Stop complaining. [اینقدر] شکایت نکن.
to put a stop to را گرفتن
to make a stop ایست کردن
to make a stop مکث کردن
to stop payment درمانده یا ورشکست شدن
to stop short یک مرتبه ایستادن یا مکث کردن
water stop اب بند
stop-and-go traffic ترافیک سپر به سپر
Stop complaining. [اینقدر] نق نزن.
stop rod میلهایستایی
request stop ایستگاهیکهدرآناتوبوستنهازمانیمیایستدکهمسافرانخبردهند
REQUEST STOP ایستگاه درخواستی
Stop pushing! هل ندهید!
to stop cold something چیزی را فوری کاملا متوقف کردن
to stop the bus جلوی اتوبوس را گرفتن
stop [Engineering] توقف [برخورد] [محدودیتی برای حرکت یک سیستم مکانیکی و یا تکه ای] [مهندسی]
adjustable stop توقف قابل تنظیم [مهندسی]
Stop pushing! عاجز نکنید !
Where is the bus stop? ایستگاه اتوبوس کجاست؟
stop press خبریابخشیکهپسازچاپسایرقسمتهایروزنامهچاپشود
I am working here non-stop. یک بند دارم اینجا کار می کنم
To stop being intransigent. از خر شیطان پایین آمدن
To stop coveting something. دندان طمع چیزی را کشیدن
How far is the bus stop ? تا ایستگاه اتوبوس چقدرراه است ؟
Stop talking! <idiom> ساکت باش!
stop in one's tracks <idiom> سریه متوقف شدن
Say when stop! [when pouring] بگو کی بایستم! [هنگام ریختن نوشابه]
Stop nagging! نق نزن!
stop element عنصر ایست
sear stop مانع چخماق
sear stop مانع پایه اتش
safety stop ضامن اسلحه گیره ضامن
safety stop ترمز خطر
program stop توقف برنامه
limit stop حد ایست
leave stop بازداشت
jump stop توقف ناگهانی با پرش بهواوچرخش
sear stop ضامن چکاننده
depth stop توقفعمیق
stop bath ابگونه اسیدی که برای تثبیت عکس وفیلم بکار میرود
stop dog علامت وقف
stop code کد توقف
stop cock شیر
stop cock شیرسماوری
stop cock شیر بستن جریان اب
stop bit بیت ایست نما
bar stop توقف میله
stop bit ذرهء ایست نما
hockey stop نوعی ایست ناگهانی
stop instruction دستورالعمل توقف
grout stop اب بندی بوسیله تزریق دوغاب
decompression stop مکث غواص کوتاه در عمقهای معین در صعود
bar stop ضربه میله
band stop صافی میان نگذر
stop volley جاخالی
whistle-stop در نقاط مختلف از مردم دیدارکوتاهی نمودن
whistle stop در نقاط مختلف از مردم دیدارکوتاهی نمودن
bus stop ایستگاه اتوبوس
full stop وقفه کامل
door stop زبانه در
door stop دکمه کله قندی
dynamic stop ایست پویا
geneva stop کلیدچرخ دندهای صلیبی شکل که در دستگاه فیلم برداری موجود میباشد
geneva stop سیستم نگهدارنده فیلم
flue stop دکمه ارگ
flue stop کلید ارگ
flag stop توقف
flag stop ایست
elevation stop متوقف کننده حرکت ارتفاع
elevation stop حد نهایی درجه
full stop نقطه
stop mechanism مکانیزم توقف
stop thief ای دزد!دزدرابگیرید!
stop knob دکمه
stop lamp چراغ ترمز
stop light چراغ ترمز
stop the leave بازداشت کردن
stop shot ضربه با چرخش که گوی اصلی بیلیارد بعد از تماس می ایستد
stop street خیابان فرعی
stop squawk در رهگیری هوایی یعنی دستگاه شناسایی دشمن وخودی را خاموش کنید
stop sign علامت توقف
stop list صورت متخلفین
stop payment دستور عدم پرداخت چک به بانک
stop list اسامی شرکتهایی که خرید از انهامنع شده
stop logs تیرکهای سد کننده
stop order دستور عدم پرداخت از طرف صادر کننده سند مالی به مرجع پرداخت کننده
stop valve شیر قطع جریان
stop watch ساعت وقت گذاری
to bring to a stop را گرفتن
to bring to a stop بس کردن جلو
to put a stop to بس کردن جلو
stop go policy سیاست تثبیت
stop go policy توسعه
to bring to a stop موقوف کردن
stop bit بیت توقف
stop hit دره
stop hit ضد حمله شمشیربازضمن حرکات پیچیده حریف مهاجم
stop gap وسیله یا چاره موقتی
to put a stop to موقوف کردن
start stop transmission مخابره قطع و وصلی
blade close stop محلبرخورددولپهقیچی
firing stop mechanism وسیله منع اتش ضامن خودکار
firing stop mechanism مکانیسم ضامن اتش
We are waiting for the rain to stop . معطل بارانم که بند بیاید
If you don't feel like it, (you can) just stop. اگر حوصله این کار را نداری خوب دست بردار ازش.
the train runs without a stop میرود
the train runs without a stop قطار بدون ایست
stop loss order دستور خرید یافروش سهام بدلال سهام
start stop system سیستم قطع و وصلی
Stop your little games (tricks). ازاین بازیها (حقه وکلکها )دست بردار
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com