Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 181 (9 milliseconds)
English
Persian
saddle nose
بینی فرو رفته
Other Matches
saddle
زین
saddle
حائل
in the saddle
سوار
in the saddle
اماده
in the saddle
حاضر
in the saddle
یراق صاحب مقام
in the saddle
صاحب اختیار
saddle
صفحه رنده بند ماشین تراش
saddle
پالان زدن
saddle
سواری کردن
saddle
تحمیل کردن
saddle
زین کردن
saddle
زمین زینی شکل گردنه
saddle
پایه
saddle
حایل
saddle
گردنه
in the saddle
<idiom>
تحت فرمان
saddle bow
قاش زین
saddle bronc
زین گذاری اسب نیمه رام
saddle cloth
پارچه زیر یا روی زین باشماره اسب
saddle bow
کوهه زین
saddle blanket
نمد زین
saddle bearer
زیرسری
saddle cover
زین پوش
pack saddle
زین بارگیری
pack saddle
زین مخصوص بار
saddle bearer
متکا
saddle backed
خرپشته
saddle bag
خورجین
[اینگونه قالیچه ها بصورت قرینه بافته می شوند.گاه مجزا بوده و سپس به یکدیگر متصل می شوند و یا بصورت یک تکه که در وسط ساده است بافته می شوند.]
saddle cover
رو زینی
[اینگونه بافته ها بصورت قالیچه یا پتو در قدیم بیشتر رواج داشت و اکنون نیز در بعضی عشایر جهت استفاده شخصی بافته شده و برای تزئین روی اسب و پوشش زین بکار می رود.]
saddle bag
کیسه اب
saddle bearer
تکیه گاه
For the moment he is in the saddle.
فعلا که ایشان سوارند ( قدرت را دردست دارد )
saddle cover
زین پیچ
saddle tree
یکجورگل لاله درامریکای شمالی
stock saddle
نوعی زین
saddle pillar
پایهصندلی
saddle pad
زین
to saddle any one with a task
کاری را بدوش کسی گذاشتن
side-saddle
زین یک بری
side saddle
زین زنانه
side-saddle
زین زنانه
side saddle
زین یک بری
saddle tree
قلتاق
saddle strap
فتراک
saddle strap
تسمه زین
boot and saddle
سوار شوید
saddle leather
چرم زین سازی
saddle link
حلقه زین دار
saddle point
نقطه زینی شکل
saddle point
منطقه تعادل در تئوری بازیهاهنگامیکه ماکزیمم مینیمم هابا مینیمم ماکزیمم ها برابراست و استراتژی مطلق وجوددارد
saddle cover
غاشیه
saddle point
نقطه زینی
saddle horse
اسب سواری
saddle bronc riding
سواری بر اسب وحشی برای 01 ثانیه
butterfly saddle rug
قالیچه نقش پروانه ای
[این نوع از قالیچه زین اسبی بیشتر در شمال هند و تبت رواج داشته و حالت ذوزنقه ای آن شبیه پروانه می باشد]
under one's nose
<idiom>
دم دست
nose up
چرخش حول محور عرضی وخارج شدن محور طولی ازوضعیت تراز بطرف اوج
on the nose
بردن شرط
on the nose
<idiom>
دقیقا
Just under his nose.
درست پایین پایش
look down one's nose at someone or something
<idiom>
نفرت خودرانشان دادن
nose around
[about]
<idiom>
چیزی را سری نگه داشتن کاوش کردن
nose down
خارج شدن هواپیما از پروازتراز بطرف شیرجه و کاهش ارتفاع
nose
دماغه
nose
بوکشیدن
it is under his nose
درست جلوچشم اوست
it is under his nose
پیش روی اوست
nose
بینی مالیدن به مواجه شدن با
nose
دماغه جلو کشتی
nose
سر لوله
nose
دهانه
nose
دماغه کلاهک موشک
nose
پوزه
nose
برجستگی
nose
دماغه جلویی تخته موج سواری
nose
بینی اسب
nose
بینی
right under one's nose
<idiom>
مشهود
(have one's) nose in something
<idiom>
فضولی کردن
under one's nose
<adv.>
جلوی چشم کسی
nose
عضو بویایی
nose
نوک برامده هر چیزی
nose down
<idiom>
پایین آوردن دماغه
bridge of nose
برآمدگیبینی
external nose
نمایبیرونیبینی
dorsum of nose
تیغهبینی
nose leaf
لایهبینی
parson's nose
دم مرغیاهرپرندهپختهنشده
nose leather
چرم بینی
nose of the quarter
دماغهیکچهارمی
nose pad
لاییبینی
To talk through ones nose.
تو دماغی حرف زدن
Go and blow your nose.
برو دماغت رابگیر ( نظافت بینی )
tip of nose
نوکبینی
My nose is running.
از بینی ام آب می آید
he has Roman nose
او بینی عقابی دارد
keep one's nose to the grindstone
<idiom>
lead by the nose
<idiom>
کنترل کامل داشتن
have one's nose in a book
<idiom>
کرم کتاب خوانی داشتن
have one's nose in a book
<idiom>
دائم سر توی کتاب داشتن
pay through the nose
<idiom>
برای چیزی پول زیادی خرج کردن
nose-picking
انگشت کردن در بینی
the answer is right under your nose
<idiom>
جواب مثل روز روشن است
keep someone's nose to the grindstone
<idiom>
همت کردن
(no) skin off one's nose
<idiom>
دلبستگی به چیزی ،دلواپسی
thumb one's nose
<idiom>
با تنفر نگاه کردن
keep one's nose clean
<idiom>
pay through the nose
<idiom>
سرکیسه کردن
drinker’s nose
آدمی که دماغش قرمز است
[چونکه بیش از اندازه مشروب می نوشد]
[اصطلاح روزمره]
red-nose
آدمی که دماغش قرمز است
[چونکه بیش از اندازه مشروب می نوشد]
[اصطلاح روزمره]
boozer's nose
آدمی که دماغش قرمز است
[چونکه بیش از اندازه مشروب می نوشد]
[اصطلاح روزمره]
drinker’s nose
آدم الکلی
[اصطلاح روزمره]
red-nose
آدم الکلی
[اصطلاح روزمره]
boozer's nose
آدم الکلی
[اصطلاح روزمره]
turn up one's nose at
<idiom>
ردکردن خوب بودن برای کسی
bull nose
چشمی سینه ناو
nose cone
دماغه مخروطی شکل نوک موشک و راکت
nose dive
شیرجه ناگهانی در هواپیما تنزل ناگهانی قیمت
nose dive
ناگهان شیرجه رفتن یا تنزل کردن
nose gear
قسمت جلوی ارابه فرود ازنوع تری سیکل صرفنظر ازفاصله ان تا دماغه
nose hit
ضربه کامل به میله شماره 1بولینگ
nose piece
قسمتی از ریز بین که حامل عدسی شیئی است
nose ribs
تیغه هایی در امتداد وتر که در تمام طول بال و تا تیرک جلویی امتداد میابند
nose ring
حلقهای که به بینی گاومیزنند تا بدان اورابکشند
nose spray
بسک جلو
parsmip nose
دمبلیچه
parsmip nose
دنبال چه
parsmip nose
دمگاه
nose band
بخشی از کلگی اسب
nose band
رو دماغی
hawk nose
بینی قوشی
hawk nose
دماغ قوشی
he paid through the nose
زیاد به او تحمیل کردند گوشش را بریدند
lead by the nose
الت قرار دادن
long nose
انبر دم باریک
long nose
دم باریک
mucus of the nose
مخاط بینی
mucus of the nose
مف
mucus of the nose
اب بینی
nose angle
زاویه نوک
nose bag
توبره
polypus of the nose
بواسیر لحمی بینی
pope's nose
دمگاه
pope's nose
دنبال چه
the tip of the nose
نوک بینی
to blow nose
گرفتن بینی
to blow one's nose
بینی پاک کردن
bar nose
دماغهمیله
to blow one's nose
دماغ گرفتن
to follow ones nose
کار رابدست تقدیر
to follow ones nose
واگذاردن
to follow ones nose
دنبال قسمت خودرفتن
to lead by the nose
الت قرار دادن
to speak through one's nose
تو دماغی
to speak through one's nose
سخن گفتن
spindle nose
سر هرزگرد
pug nose
بینی کوتاه وکلفت سر ببالا
nose spray
بسکهای جلوی گلوله
nose cone
مخروط دماغه
nose landing gear
ترمزفروددماغه
needle-nose pliers
دم باریک
septal cartilage of nose
غضروفدرونیبینی
flat nose plier
انبردست قابل تنظیم
flat nose plier
اچار فرانسه
fillet under the nose of a step
مغزی لبه یا دماغه پله
camlock spindle nose
هرزگرد بادامکی شکل
to snap one's nose or head off
بکسی پریدن واوقات تلخی کردن
nose ape or monkey
بوزینه خرطوم دار
She leads her husband by the nose .
سوار شوهرش است ( تسلط ونفوذ )
poke nose into something
[one's life]
<idiom>
در کار کسی مداخله کردن
To glean information . To nose around .
سر وگوش آب دادن
My nose (hand)is bleeding.
دماغم ( دستم ) خون می آید
snap a person's nose off
بکسی پریدن
snap a person's nose off
تشر زدن
ear, nose and throat specialist
متخصص گوش و حلق و بینی
[پزشکی]
To try to pick up some information . to nose around. To pry about .
سر وگوشی آب دادن
To put ones nose into other peoples affairs .
درکار دیگران فضولی کردن
Eye ( ear , nose ) drops .
قطره چشم ( گوش و بینی )
cut off one's nose to spite one's face
<idiom>
به حدنهایت رسیدن عصبانیت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com