Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
sleep center
مرکز خواب
Other Matches
center to center method
روش اتصال مرکز به مرکزعکس هوایی
sleep
خواب
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
to go to sleep
خوابیدن
sleep out
بیرون خوابیدن
go to sleep
اصطلاحی برای توقف کامیپوتریا عدم امکان انجام عملی توسط کامپیوتر به دلیل گرفتار شدن در یک حلقه نامحدود
sleep in
درمحل کار خود جای خواب داشتن
get off to sleep
خواب رفتن
sleep out
در محلی غیراز محل کار خود خوابیدن
sleep
خوابیدن
sleep
خواب رفتن خفتن
get off to sleep
خواب کردن خواباندن
sleep
وضعیت سیستم که منتظر سیگنال است
sleep
پیش از انجام کاری
sleep walking
خوابیده روی انتقال نومی
to sing to sleep
با اواز یا لالایی خوابندن
to rock to sleep
جنباندن
sleep was lost to me
خواب بمن حرام شد
to lull to sleep
خواباندن
to lull to sleep
خواب کردن
they sankto sleep
خوابشان برد
to lose sleep over something
[someone]
<idiom>
بخاطر چیزی
[کسی]
دلواپس بودن
[صطلاح روزمره]
to sleep away one's time
بخواب گذراندن
to sleep fast
خواب خوش
To sleep on ones side.
روی پهلو خوابیدن
I didnt get much sleep.
زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
He eats and sleep little .
کم خواب وخوراک است
She wept herself to sleep .
آنقدر گریه کرد تا خوابش برد
Beauty sleep .
خواب ناز
beauty sleep
قیلوله
beauty sleep
خواب اضافی
beauty sleep
خواب پیش از نیمه شب
to sleep sound
خواب راحت یاسنگین رفتن
to sleep off my headach
باخواب سردردرابرطرف کردن
to sleep fast
رفتن
sleep walking
خوابیده گردی
sleep walker
خوابیده رو
i did not sleep a wink
مژه بهم نزدم
to rock to sleep
خواب کردن
i did not sleep a wink
چشم بهم نزدم
deep sleep
خواب عمیق
[روانشناسی]
he hummed me to sleep
زمزمه کرد تا من خوابم برد با زمزمه مرا خوابانید
deep sleep
مراحل سوم و چهارم خواب
[روانشناسی]
to sleep like a baby
<idiom>
مثل نوزاد راحت و بی دغدغه خوابیدن
to break the sleep
از خواب بیخواب کردن
i read him to sleep
برایش خواندم تا خوابش برد انقدر خواندم تا خوابش برد
paradoxical sleep
خواب تناقضی
profound sleep
خواب سنگین
sleep walker
خوابیده شب روان
sleep talking
خواب گفتاری
sleep spindles
دوکهای خواب
to lose sleep over something
[someone]
<idiom>
بخاطر چیزی
[کسی]
نگران بودن ا
[صطلاح روزمره]
sleep deprivation
محرومیت از خواب
cat sleep
چرت روی صندلی
sleep a wink
<idiom>
یه لحظه چشم روی هم گذاشتن
broken sleep
خواب بریده بریده
I didnt sleep a wink.
خواب به چشمم نیامد
He will not sleep in a place which can get wt unde.
<proverb>
جایى نمى خوابد که آب زیرش برود .
I couldnt get to sleep last night.
دیشب خوابم نمی برد
Sleep (lie down) on your back.
به پشت بخوابید
I just couldnt go back to sleep again.
خواب از سرم پرید.
slow-wave sleep
[SWS]
خواب عمیق
[روانشناسی]
sweet words (voice,sleep
کلمات ( صدا خواب )شیرین
The Watchmans sleep is the thiefs lantern .
<proverb>
چراغ دزد خواب پاسبان است .
slow-wave sleep
[SWS]
مراحل سوم و چهارم خواب
[روانشناسی]
center
کیان
center
درمرکز قرارگرفتن
center
مجمع
center
سانتر
center
گروه مرکزی
center
تمرکز یافتن
center
وسط ونقطه مرکزی
center
میان
center
مرکز
center
تعیین حدودوسیله ایجاد حرارت برای استفاده در هواپیمای بی موتور
center
متمرکز کردن
off-center
<idiom>
عجیب وغریب
center
نقطه گره
center
نقط ه میانی چیزی
center
قرار دادن مناسب نوک خواندن / نوشتن روی دیسک مغناطیسی یا نوار
center
قرار دادن یک متن در مرکز کاغذ یا صفحه نمایش
off center
خارج از مرکز
center
سوراخ مرکزی که با سوراخ کد گذاری روی نوار پانچ شده در یک امتداد قرار دارند
center
شخصی که موافب عملیات کامپیوتر مرکزی است
center
سوراخ هایی که اطراف مرکز نوار کاغذی پانچ شده اند
center
متمرکز نقطه اتکاء
center
کانونی کردن تمرکز یافتن مرکز
detention center
بازداشتگاه
pintle center
نقطه لولا
luminescent center
هسته لومینسانس
message center
مرکز پیام
local center
مرکز محلی
information center
مرکز جمع اوری اطلاعات
information center
مرکز اطلاعات
lathe center
مرکز یا محور دوران ماشین تراش
inversion center
مرکز وارونگی
four center arch
قوس جناغی چهار پرگاری
filter center
مرکزتوزیع اطلاعات
filter center
مرکز کنترل و نتیجه گیری ازاخبار پدافند هوایی
cost center
تمرکز هزینه
data center
مرکز داده ها
data center
مرکز داده
dead center
مرکز سکون و بی حرکتی
dead center
نقطه مرگ
nerve center
مرکزفرماندهی
diffracting center
مرکز پراشنده
direction center
مرکز هدایت عملیات
direction center
مرکزهدایت اتش یا حرکت کشتی یاهواپیما
documentation center
مرکز اسناد
education center
مرکز اموزش
education center
اموزشگاه
feeding center
مرکز تغذیه
cost center
قسمت هزینه در یک موسسه واحدی در یک موسسه که وفیفه اش تعیین قیمت کالا ازطریق توزیع و سرشکن کردن هزینه هاست
nerve center
مرکز عصبی
training center
مرکز اموزش
shopping center
مرکز فروش
shopping center
بازار
signal center
مرکز مخابرات
signal center
مرکزارتباطات
signal center
مرکز پیام
She is the center of attraction .
آن زن همه را بسوی خودش می کشد
speech center
مرکز گویایی
switching center
مرکز راه گزینی
three center bonding
پیوند سه مرکزی
vasoconstrictor center
مرکز انقباض عروق
wheel center
مرکز چرخ
whole blood center
مرکز کنترل و اهداء خون مرکز جمع اوری خون
dead center
<idiom>
کاملا وسط
school center
مرکز اموزش
respiratory center
مرکز تنفسی
operation center
مرکز عملیات
pintle center
مرکز لولای جنگ افزار
primary center
مرکز عمده
primary center
مرکز اولیه
How do I get to city center?
چطور میتوانم به مرکز شهر بروم؟
provision center
مرکز توشه
provision center
مرکز تدارکات مرکز توزیع اماد
regional center
مرکز منطقهای
relay center
مرکز باز پخش
reserve center
مرکز احتیاط
reserve center
مرکز اموزش احتیاط
The city center .
میدان ( مرکز ) شهر
center of pressure
مرکز فشار
center of dispersion
مرکز پراکندگی
center of burst
مرکزاصابت گلوله
center of burst
مرکز ترکش گلوله
center of buoyancy
مرکزتعادل اتصال وسایل شناور
center of buoyancy
مرکز تعادل شناوری
center mark
علامت مرکز نشانه مرکز
center mark
مرکز سوراخ
center line
مرکزدوران
center line
خط صفر
center line
خط وسط زمین
center line
خط میانی زمین
center line
خط مرکز
center line
اسه
center of dispersion
مرکزمستطیل پراکندگی گلوله ها
center of distribution
مرکز پخش
center of mass
مرکز جرم
center of mass
مرکز حجم هدف
center of mass
مرکز هیولای هدف
center of mass
مرکز هدف
center of lift
مرکز برا
center of impact
مرکز ترکش گلوله مرکزاصابت
center of gyration
نقطهای در یک جسم صلب که اگر همه جرم در ان متمرکزشود ممان اینرسی حول همان محور تغییر نماید
center of gravity
مرکزگرایی
center of gravity
گرانیگاه
center of gravity
مرکز ثقل
center line
خط محور
center lathe
ماشین تراش متمرکز
center land
خط میانی
center board
ته قایق بادبانی
center bit
مته سه نبش
center base
میدان مرکزی
center back
بازیگر میانی خط عقب
center back
بک میانی
burst center
مرکز گلوله
burst center
مرکز ترکش
brain center
مرکز مغزی
before top center
تعداد درجات گردش میل لنگ قبل از رسیدن پیستون به نقطه مرگ بالا
before bottom center
تعداد درجات گردش میل لنگ قبل از رسیدن پیستون به نقطه مرگ پایین
battery center
مرکز اتشبار
after top center
تعداد درجات گردش میل لنگ بعد از گذشتن پیستون از نقطه مرگ بالا
after bottom center
تعداد درجات گردش میل لنگ بعد از گذشتن پیستون از نقطه مرگ پایین
aerodynamic center
مرکز ایرودینامیکی
center circle
دایره وسط زمین
center circle
دایره میانی
center ice
قسمت بی طرف زمین
center grinding
دستگاه سنگ متمرکز
center grinding
سنگ چاقو تیزکنی
center gravity
گرانیگاه
center gage
مرکز سنج
center forward
بازیگر نوک حمله
center forward
نوک حمله بازیگر میانی جلو تور والیبال
center forward
سانترفوروارد
center fire
اتش درنتیجه ضربه سوزن یاچخماق به مرکز فشنگ
center field
قسمت دوردست زمین پایگاه 2و چپ و راست زمین بیس بال
center drill
مته متمرکز
center drill
مته مرکز
center distance
فاصله ازمرکز
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com