English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English Persian
spot goods کالاهای موجود
spot goods کالاهای اماده تحویل
Other Matches
spot به طور نقد
spot نقدا"
in a spot <idiom> درمشکل قرار داشتن
spot کمک به ژیمناست درحال انجام حرکت
spot کمان
spot مسافت یابی کردن
spot لکه موضع
on the spot نقدا"
on the spot فی المجلس
on-the-spot نقدا"
on-the-spot فی المجلس
spot-on دقیقا صحیح
up on the spot فی المجلس مقدا بی درنگ
on the spot <idiom> درشرایط سخت ونا امیدکنندهای
spot [لکه دار شدن فرش در اثر مواد رنگی و شمیایی]
spot تنظیم تیر کردن
spot درجا
spot در محل
spot لکه دارشدن
spot لکه دارکردن
spot محل
spot زمان مختصر لحظه
spot نقطه
spot موضع
spot لکه لک
spot خال
spot مکان
spot باخال تزئین کردن درنظرگرفتن
spot کشف کردن اماده پرداخت
spot مشاهده کردن گلوله ها
spot پیداکردن محل نقاط با دیدبانی دیدبانی کردن
spot کشف کردن دیدن
spot تشخیص دادن
spot بجااوردن
spot فوری
spot جا
spot weld خال جوش
spot weld اتصال نقطه جوش
spot welding نقطه جوش
spot welding جوشکاری نقطهای
spot transaction معامله نقدی
light spot نقطه منور
spot shot ضربه به گویی که در نقطه معین گذاشته شده
spot sale فروش نقدی وتحویل فوری کالای موردمعامله
spot weld نقطه جوش دادن
spot sale فروش نقد
spot report گزارش مشاهدات یا گزارش فوری از تحقیقات محلی
spot repair تعمیر در محل
spot repair تعمیر در جا
spot welding جوش نقطهای
foot spot نقطه ای بین نقطه مرکزی و وسط جداره عقبی میز بیلیارد
water spot واتراسپات
water spot گردباد دریایی
warm spot نقطه گرماگیر
warm spot اندامها و مراکزاحساس گرما در پوست
unpainted spot تکه رنگ نشده هنگام رنگ کردن
touch spot ناحیه بساوشی
sweet spot قسمت مرکزی راکت یا چوب
dead spot منطقه ساکت
dead spot نقطه خنثی
succeeding spot نقطه بعدی که توپ باید انجابه زمین گذاشته شود
spot test ازمایش فوری
face off spot نقطه رویارویی
flying spot لکه نورتند رو
focal spot کانون
yellow spot نقطه زرد
spot rate نرخ فروش نقدی
spot elevation نقطه ارتفاع معلوم روی نقشه
spot elevation ارتفاع تعیین شده
spot distortion اغتشاش نقطه
landing spot نقطه فرود
spot cash پول نقد
light spot نقطه نور
long spot موضع گیری توپگیری مستقیما" پشت سر محافظ میله ها
spot cash پرداخت نقدی
spot bowler بازیگری که بجای نشانه گیری به میلههای بولینگ بجای معینی روی مسیرهدفگیری میکند
spot ball گویی که از نقطه معین هدف ضربه با گوی اصلی بیلیاردقرار می گیرد
soft spot ناحیه نشست
pyramid spot نقطه روی میز اسنوکر یابیلیارد انگلیسی میان فاصله نقطه مرکزی و وسط لبه بالایی میز
pain spot نقطه درد
penalty spot نقطه پنالتی
spot of enforcement نقطه پنالتی
spot footing پی مجزا
soft spot شولات
spot price قیمت تمام شده
spot price بهای جنس در معامله نقدی
spot price قیمت برای فروش فوری
spot price قیمت نقدی
spot pass پاسی که بجای فرستادن به بازیگر به نقطه معینی فرستاده میشود
spot pass پاس غیرمستقیم
spot net شبکه مخابراتی دیدبان یادیدبانی
spot market بازار معاملات نقدی
head spot نقطهای بین نقطه وسط وکناره شروع بیلیارد
spot market بازار نقدی
spot map کروکی تصادف یا کروکی مشاهدات بازرس
spot lamp لامپ با نورمتمرکز
spot lamp لامپ موضعی
spot kick ضربه کاشته
spot grading صافسازی
previous spot نقطهای که توپ در اخرین باروارد بازی شده
cold spot نقطه سرماگیر
billiard spot نقطه مخصوص گوی قرمزروی میز بیلیارد انگلیسی
hot spot نقاط خطرناک یا خیلی خطرناک در منطقه الوده به مواد رادیواکتیو اتمی
black spot جادهباآمارتصادفبالا
hot spot نقطه داغ
high spot جذابترین لذتبخشترین
tight spot <idiom> شرایط سخت
beauty spot خال
beauty spot خال کوچک
beauty spot خال زیبایی
Johnny-on-the-spot <idiom>
advertising spot فیلم تبلیغاتی
air spot تنظیم تیر توپخانه با استفاده از دیدبانی هوایی
air spot تنظیم تیربا دیدبانی هوایی
hit the spot <idiom> نیروی تازه وارد کردن
face off spot هرکدام از 9 نقطه مخصوص رویارویی
balkline spot نقطه مرکزی خط عرضی روی میز بیلیارد
trouble spot کشوریکهدائمادرحالدرگیریونزاعباشد
He was kI'lled on the spot. جابجا کشته شد
spot checks بازدید در محل
spot checks سرسری وبا عجله رسیدگی کردن
cash spot نقد فوری
cathode spot لکه کاتدی
spot check بررسی موضعی
spot check مقابله موضعی
spot check بطور چند در میان ازمودن
center spot نقطه مرکزی بیلیارد انگلیسی
blind spot نقطه ضعف
centre spot خالوسط
blind spot نقطه کور
spot check سرسری وبا عجله رسیدگی کردن
spot check بازدید در محل
spot checks بطور چند در میان ازمودن
spot checks بررسی موضعی
spot checks مقابله موضعی
soft spot for someone/something <idiom> احساسات تندوتیز داشتن
handicap spot مهرهتعادلی
great white spot لکه سفید بزرگ
great red spot لکه سرخ بزرگ
spot pattern test ازمون طرح نقطه ها
This is an ideal spot for picnics . اینجا برای پیک نیک ماه است
white spot ball مکانتوپسفید
kicks from the penalty spot شوت از نقطه پنالتی
bridge spot weld جوشکاری نقطهای
center ice spot نقطه شروع در مرکز دایره میانی
center face off spot نقطه شروع در مرکز دایره میانی
baulk line spot نقطهخطمرز
spot welding machine دستگاه جوش نقطهای
spot welding electrode الکترود جوشکاری نقطهای
flying spot scanner پوینده لکهای تند رو
single row spot welding جوشکاری نقطهای سری
double row spot welding جوشکاری نقطهای زنجیرهای جوشکاری نقطهای دوردیفه
goods امتعه
goods کالاها
goods اجناس
available goods کالاهای موجود
goods کالا
d. of goods تحویل کالا یا اجناس
get the goods on someone <idiom> فهمیدن اطلاعات بد درمورد کسی
goods جنس
public goods کالاهای عمومی
yard goods اجناس ذرعی
prohibited goods کالاهای منع شده
transport of goods رفت و آمد بار
prohibited goods اشیاء ممنوع
prohibited goods کالاهای ممنوعه
producer's goods کالاهای سرمایهای کالاهای تولیدی
producer's goods هرچیزی که تولید کننده یا صاحب کارخانه در جهت تولید جنس دیگری ازان استفاده کند
producer's goods مواد تولیدی
white goods حوله سفید ملافه
rationed goods کالاهای جیره بندی شده
proprietary goods کالاهای اختصاصی
secondhand goods کالاهای دست دوم
smuggled goods کالای قاچاق
proprietary goods کالاهایی که دارای علامتی خاص میباشند
soft goods کالاهای بی دوام
soft goods کالاهای مصرف شدنی
transport of goods حمل و نقل بار
producer's goods کالاهای مولد
to discharge goods کالا را تخلیه کردن
substandard goods اجناس بنجل
Goods to declare همراه داشتن کالاهای گمرکی
manufactured goods کالایکارخانهساز
substitute goods کالاهای جانشین
stolen goods کالای مسروقه
stolen goods مال مسروقه
white goods پارچه سفید نخی
stolen goods مال دزدی کالای دزدیده شده
stolen goods اموال مسروقه
staple goods کالای بسیار ضروری
deliver the goods <idiom> موفق درانجام کاری که خوب انتظار میرود
supporting goods کالاهای حمایتی
goods wagon واگنحملکالا
we ran out of these goods این کالای ما تمام شد
valuable goods اشیاء باارزش
valuable goods اشیاء بهادار
goods station ایستگاهکالاهایتجارتی
to t. a cusomer for goods کالای نسیه به مشتری دادن توگلایاردوی اعتباعجنس به مشتری دادن
to countermand goods سفارش کالا را پس گرفتن
to boycott goods تحریم کردن کالا
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com