English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 213 (11 milliseconds)
English Persian
straight line مستقیم
straight line صاف
straight line یکراست
straight line بخط مستقیم
straight line دارای خط مستقیم
straight line خط مستقیم
straight line پرتو
straight line خط [هندسه] [ریاضی]
Search result with all words
straight line code کد مستقیم
straight line code کد خط مستقیم
straight line coding برنامه نوشته شده برای جلوگیری از استفاده حلقه و انشعاب برای اجرای سریع تر
straight line method of depreciation استهلاک به روش خط مستقیم
Straight hair (road,line). موی ( جاده و خط ) صاف
Other Matches
out of straight غیرمستقیم
to get straight A's همه درسها را [همیشه] ۲۰ گرفتن
straight out بی پرده
straight right راست مستقیم در بوکس
straight away بی درنگ
straight away بی تامل
straight away روبروی سبد
straight <adj.> منظم
straight <adj.> مرتب
straight قسمت مستقیم
straight راسته
go straight <idiom> آدم درستکاری شدن
straight out <idiom> آشکارا
straight مستقیما
straight افقی بطورسرراست
straight عمودی
straight <adj.> تروتمیز
To become straight. راست شدن
straight راست
straight مستقیم
straight درست
straight رک صریح
straight بی پرده
straight راحت مرتب
Now get this straight. گوشهایت را خوب با ؟ کن ببین چه می گویم
straight out رک مستقیما
straight out یکراست
straight f. پنج برگ ردیف ویکرنگ
out of straight منحنی
straight off بفوریت
out of the straight کج
out of the straight ناراست
straight off بلادرنگ
straight off یکراست
straight off مستقیما درجلو موج روبه ساحل
straight out راست حسینی
keep a straight face از خنده خودداری کردن
straight angle زاویه 081 درجه
straight eye قزنصاف
straight arm حریف را با مشت جلو امده ازخود دور کردن
straight ball پرتابی در بولینگ که گوی باچرخش مستقیما حرکت میکند
straight bar میل گرد مستقیم
straight blow ضربه مستقیم در بوکس
straight bow کمان راست
straight dagger کارد
straight bet شرطمستقیم
straight edge لبه مستقیم
straight edge قد
back straight مستقیمامعکوس
straight jaw گیرهمستقیم
straight ladder نردبانراست
The picture is not straight . عکس کج است ( راست قرار نگرفته )
straight from the shoulder <idiom> راست وپوست کنده گفتن ،بیغل غش صحبت کردن
Is my hat on straight? کلاهم راصاف روی سر گذاشتم ؟
put straight مرتب کردن
Go straight ahead. مستقیم بروید.
He came straight home. صاف آمد خانه
Keep (go) straight on (ahead). راست برو جلو
to come straight to the point <idiom> مستقیما [رک ] به نکته اصلی آمدن
straight flush کارتهایدلاعدادپشتهم
straight-faced خونسرد درونریز
straight sets فردیکهتمامیستهاراببرد
straight wing بالمستقیم
straight skirt دامنراسته
straight rails ریلمستقیم
straight position فرم مستقیم
straight blade تیغهمستقیم
straight "A " student دانش آموزی [دانش جویی] که همیشه همه درسها را ۲۰ می گیرد
straight face چهره رسمی و بی نشاط قیافه بی تفاوت
straight edge خط کش
straight ticket اخذ رای دستجمعی برای نمایندگان یک حزب
home straight خطمستقیموسطبازی
straight edge کشو
shoot straight <idiom> منصفانه رفتار کردن
straight edge شمشه
straight halving کام و زبانه کردن
straight stairs پلکان راست
straight left چپ مستقیم در بوکس
straight barrel vault طاق اهنگ طاق گهوارهای
To give it straight from the shoulder. مطلبی راصاف وپوست کنده گفتن
straight-up ribbed top سرکشبافتی
To put things straight(right). کارها را درست کردن
to give one the straight tip محرمانه چیزیرا بکسی خبردادن
straight pool billiard بازی مداوم 1/41 بیلیاردکیسهای
straight run pitch تفاله اولین تقطیر
straight from the horse's mouth <idiom> درست از خود شخص نقل قول کردن
straight chain structure ساختار راست زنجیر
straight barrel vault طاق ضربی
The smoke rose straight up. دود راست رفت بالا
To sit (walk) straight. راست نشستن ( راه رفتن )
He hasnt got a single straight intestine. <proverb> یک روده راست در شکمش نیست .
to set or put things straight چیزهایاکارهارادرست ومرتب کردن
graduated steel straight edge شینه سنجش
To give it to someone straight from the shoulder . To tell someonestraight صاف وپوست کنده مطلبی را به کسی گفتن
bevelled steel straight edge فولاد کج بر
You cannot make a crab walk straight . <proverb> نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
line to line spacing فاصله سطور
line by line analysis تجزیه سطر به سطر
line to line fault اتصال کوتاه دوقطبی
line to line voltage ولتاژ بین دو خط
line to line fault اتصال کوتاه خط به خط
line to line fault اتصال کوتاه بین دو فاز
line by line milling فرز کردن سطر به سطر
line to line fault تماس خطوط
line by line milling فرز کردن سطری
line to line voltage ولتاژ زنجیر شده
out of line خارج از خط جبهه
all along the line درامتدادهمه خط
out of line جملاتی مربوط به یک برنامه کامپیوتری که در خط اصلی برنامه نیستند
on the line هواپیمای اماده پرواز
in line همراستا
in line شمشیر در وضع حمله
down the line <idiom> درآینده
all along the line در همه جا
old line محافظه کار
along line در خط
old line دارای قدرت در اثر ارشدیت ارشد
o o line خط دیدبانی سپاه
down line بار کردن پایین خطی
down the line ضربه از کنار زمین
o o line خط تقسیم دیدبانی
necessary line خط یاری که تیم مهاجم بایدبه فاصله چهار تماس به ان برسد
to come in to line در صف امدن
line up <idiom> سازمان دهی کردن ،آماده برای عمل کردن
to come in to line موافقت کردن
below the line درامد یا هزینه غیر مترقبه
mean line خط میان
on line help کمک مستقیم
the line صف
line by line سطر به سطر
along line در امتداد خطوط
line دهنه
line سیم
line جبهه جنگ
line-up ردیف ایستادن تیم
line لوله منفردی در سیستم سیالات
line-up به ترتیب ایستادن
line-up به خط شدن
line up ردیف ایستادن تیم
line up به ترتیب ایستادن
line up به خط شدن
line of d. حد فاصل
line of d. مرز
line در سمت
line صفی در خط
line خط صف
line لجام
line : خط کشیدن
line خط انداختن در
line خط دار کردن
line بخط کردن
line اراستن
line ترازکردن
line استرکردن
line پوشاندن
line خط
line طناب خط
line نسب
line خط زدن
by line خط دوم یافرعی
by line خط فرعی راه اهن
by line کار یاشغل اضافی وزائد
by-line خط دوم یافرعی
by-line خط فرعی راه اهن
by-line کار یاشغل اضافی وزائد
Are you still on the line? هنوز پشت تلفن هستی؟
off line منفصل
off line قطع
off line غیر متصل
off line برون خطی
off line وسایلی که جزو دستگاه کامپیوتری مرکزی نیستند وسایل غیر کامپیوتری یاخودکار
line حدود رویه
line طرز
line رشته
line لاین
line محصول
line شعبه
line اتصال فیزیکی به ارسال داده
Are you still on the line? خط را قطع نکردی؟
line جاده
line : خط
Which line goes to ... ? کدام خط راه آهن به ... میرود؟
line ردیف
Which line goes to ... ? کدام خط به ... میرود؟
line up <idiom> به صف کردن
line سطر
out of line <idiom> ناصحیح
line out با خط علامت گذاشتن
line out قلمه درختان رادراوردن وبصورت خط منظمی کاشتن
in line <idiom> با محدودیت متداول
line up <idiom> به درستی میزان کردن
on line مستقیم
on line متصل
on line در خط
on line داخل رده
on line درون خطی
line رانی در پیست مقدر امتیازاعطایی در شرطبندی روی اسب طناب مورد استفاده درقایق
line رشته بند
line ریسمان
on line مورداستعمال
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com