Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (11 milliseconds)
English
Persian
suit case
چمدان
suit case
جامه دان
suit case
جا رختی
Other Matches
suit
جامه
[کت و شلوار]
suit
خواستگاری دعوی
suit
تعقیب انطباق
suit
منطبق کردن متناسب یا مناسب کردن
in suit with
موافق با
g suit
لباس مخصوص هوانوردی
in suit with
موافق
suit yourself
هر چه دلتان میخواهد بکنید من چه میدانم چه بکنید
suit up
ذخیره در انتظار بازی
non suit
ترک دعوی به وسیله خواهان
suit
دادخواست
suit
یکدست لباس پیروان
suit
خدمتگزاران ملتزمین
suit
توالی
suit
مرافعه خواستگاری
suit
تسلسل نوع
suit
مناسب بودن
suit
دادخواست عرضحال
suit
وفق دادن جور کردن
suit
تقاضا
suit
درخواست
suit
لباس دادن به
suit
جامه
suit
خواستگاری کردن
suit
خواست دادن تعقیب کردن
wet suit
لباس غواصی
suit at law
مرافعه
slack suit
لباس مخصوص گردش یا استراحت
suit at law
دادخواهی
strong suit
دست قوی
dry suit
لباس غواصی
suit at law
دعوی
water suit
لباس ضد نیروی ثقل
water suit
لباس ضد فشار اب
warm up suit
گرمکن
to put in suit
بمرافعه کشیدن
to put in suit
بدادگاه اوردن
to makes suit
در خواست کردن
union suit
پیراهن و شلوار یکپارچه
tank suit
مایو
survival suit
لباس نجات
slack suit
لباس راحتی
ski suit
لباس اسکی
pressure suit
لباس مخصوص پرواز درارتفاعات زیاد
legal suit
دادخواست قانونی
it does not suit my taste
بذائقه من خوش نمیاید
i have a suit to the shah
عریضه برای شاه دارم
i have a suit to the shah
به شاه عرض دارم
fearnought suit
لباس نسوز
fearnought suit
لباس اتش نشانی
exposure suit
لباس محافظ
dress suit
لباس رسمی شب
legal suit
تعقیب قضایی
bathing suit
شلوارشنا
minor suit
خال خشتی
ancillary suit
دعوی طاری
anti g suit
لباس ضد فشار ثقل
anti g suit
لباس ضد اثر سرعت ثقل
antiblackout suit
لباس ضد فشار اب
party to a suit
متداعی
party to a suit
طرف دعوی
night suit
جامه خواب
minor suit
یا خال گشنیزی
does rice suit you?
برنج بشمامیسازد
alimony suit
ادای نفقه
[حقوق]
follow suit
<idiom>
از دیگری تقلیدکردن
major suit
دست عالی وپر امتیاز
birthday suit
<idiom>
کاملا لخت وبرهنه
shell suit
نوعیکتوشلوارغیرمعمولی-شلوولباجنسدرخشندهوبراقوسبک
paternity suit
ادعایزنمبنیبرازدواجبامردیبرایطلبمالی
lounge suit
لباسرسمیمردان
training suit
لباسورزشی
one-piece suit
لباسیکسره
jump suit
روپوش
jump suit
لباس خانه و استراحت
boiler suit
رجوع شود به coveralls
judo suit
لباسجودو
trouser suit
کتشلوارزنانه
suit carrier
پوششکتوشلوار
snuggle suit
لباسگرم
Suit the action to the word .
بگفته خود عمل کردن
he wears a new suit to day
امروز جامه
bring a suit against a person
اقامه دعوی علیه کسی کردن
he wears a new suit to day
نوپوشیده است
suit the punishment to the crime
انطباق مجازات بر جرم
to suit the action to the word
کردار راباگفتاروفق دادن گفتن وکردن
Suit the action to the word.
حرفی را فورا" عملی کردن
The climate of Europe desnt suit me.
حال آمدن ( بهوش آمدن )
The tailor ruined my suit ( jacket , dress ) .
خیاط لباسم راخراب کرد
in case
در صورتیکه
in case
چنانچه مبادا
case
حرف بزرگ یا حرف معمولی
[فناوری چاپ]
in case of need
عنداللزوم
in that case
دراینصورت
case of need
مباشر
in that case
حال که چنین است
in case
هرگاه
in any case
درهر حال
in that case
<adv.>
سپس
as may be the case
<adv.>
احتمالی
in case
برای احتیاط
in that case
<adv.>
دراینصورت
as may be the case
<adv.>
بطور امکان پذیر
in that case
<adv.>
پس
in that case
<adv.>
بعد
in this p case
دراین موردبخصوص
in no case
به هیچ وجه
in case
<idiom>
برطبق
use case
مجموعه ای از رویدادها
As the case may be .
برحسب مورد( آن)
Such is not the case . That is not so.
اینطور نیست
such being the case
حال که چنین است دراینصورت
In that case he is right.
د رآنصورت حق با اوست
in no case
به هیچ صورت
in no case
به هیچ دلیل
just in case
احتیاطا
case
پوشه
case
محاکمه
in no case
اصلا
just in case
برای مطمئن بودن
that is not the case
مطلب چنین نیست
case
دستور برنامه نویسی که به نقاط مختلف جهش میکند بر حسب مقدار داده
case
وضع
case
موضوع حالت
case
دعوی
case
پرتزیر
case
محل ماهیگیری سگان بدنبال شکار
case
جعبه محتوی باروت و فشنگ و غیره قابل انعطاف بودن کمان حق تقدم درتیراندازی انداختن قلاب به اب
case
دعوی مورد
case
چمدان
case
غلاف
case
کیف
case
جعبه مقوایی یا چوبی جهت بسته بندی و حمل کالا
case
روکش کردن
case
پوشانیدن صندوق
case
پوشش محافظ برای یک وسیله یا مدار
case
حروف بزرگ یا حروف معمولی
case
کلیدی که حروف را از بزرگ به کوچک تبدیل میکند
case
دستور یا عملی که وقتی عمل میکند که حروف به صورت مشخصی وارد شوند
case
تابع جستجویی که وقتی جواب میدهد که کلمه جستجو و حالت حروف آن تط ابق داشته باشتد
case
رجوع به بخشی از برنامه که وابسته به نتیجه آزمایش است
as the case may be
بسته بمورد
as the case may be
تاچه مورد باشد
case
صندوق
case
روکش
case
پوشش
case
قاب
case
وضعیت موقعیت
case
فرف محفظه
case
پوشاندن
case
پوسته
case
درصندوق یاجعبه گذاشتن جلدکردن
case
حالت
case
قضیه
case
دعوی مرافعه
case
جلد
case
قالب قاب
case
جعبه
case
جا
case
اتفاق
case
مورد غلاف
case
مورد
case
: سرگذشت
case
غلاف پرچم
case
صندوق جعبه
case
مسئله
key case
جاکلیدی
test case
قضیه در ازمایش
withdrawal of a case
استرداد دعوی
case law
قانون موضوعه
worst-case
بدترین وضع یا احتمال
case law
رویهای که قاضی CL در موضوع خاصی اعمال میکند و از ان به بعدسابقه میشود
cylinder case
جعبهسیلندر
bobbin case
ماکو
degenerate case
تباهیدگی
[ریاضی]
[فیزیک]
worst-case
بدبینانهترین
degenerate case
تبهگنی
[ریاضی]
[فیزیک]
upper case
حروف بزرگ
the nature of the case
ماهیت دعوا یا موضوع خوش خویی
the vocative case
اسم منادی
to hear a case
دعوایی راگوش کردن درامری دادرسی کردن
upper case
حروف بزرگ و نشانههای دیگرروی ماشین تایپ یا صفحه کلید که با انتخاب کلید shift دستیابی می شوند
upper case
حرف بزرگ
the vocative case
حالت ندا
to put the case
فرض کردن
transfer case
جعبه انتقال نیرو
transfer case
دیفرانسیل
transmission case
جعبه دنده
transmission case
گیربکس
lower case
حروف کوچک
watch case
قاب ساعت
case histories
سوابق
test case
شخص یاچیز مورد ازمایش
passport case
جایپاسپورت
case-bottle
شیشه چارپر
At any rate . In any case . Anyway .
درهر صورت
Supposing that is the case .
بفرض اینکه اینطور باشد
It is quite a hypothetical case .
این یک قضیه کاملا" فرضی است
In this case ( instance) .
دراین مورد
(a) case in point
<idiom>
مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com