Dictiornary-Farsi | the doctor ordered an ointment | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 67 (5 milliseconds)

English	Persian
the doctor ordered an ointment	پزشک مرهم تجویز کرد


Other Matches

just what the doctor ordered <idiom>
And you are supposed to be a doctor ! some doctor ( physician ) you are !	مثلا" ناسلامتی شما یک دکتری !
ointment	روغن
ointment	مرهم
ointment	پماد
basilic ointment	مرهم باسلیقون
rub with ointment	روغن مالیدن
neapolitan ointment	روغن خاکستری
fly in the ointment <idiom>	یک چیز کوچک که شادی را بههم بزند
Rub this ointment ( oil ) on your chest .	این روغن را به سینه ات بمال
he was otherwise ordered	جور دیگر مقدر شده بود سرنوشت چیز دیگر بود
ordered	سفارش داده شده
ordered	دارای نظم و ترتیب
well-ordered <adj.>	منظم
well-ordered <adj.>	مرتب
ordered	منظم
well ordered	بنحو اکمل انجام یافته
well ordered	مرتب و منظم
ordered	فرموده
That's not what I ordered.	آن چیزی نیست که من سفارش دادم.
ordered	مرتب
ordered tree	درخت مرتب شده
ordered pair	جفت مرتب
partially ordered	پاره مرتب
he was ordered to europe	او باروپاگسیل گردید
we were ordered to stay	دستور دادند بمانیم
ordered pair	زوج مرتب [ریاضی]
ordered pair	زوج مرتب [ریاضی]
he was ordered to europe	او مامور اروپا شد
doctor-to-be	پزشک آینده
He has been to see the doctor.	او [مرد] نزد دکتر بود.
We sent for the doctor.	برای ما این دکتر را صدا کردند.
to go to this doctor and that	این حکیم وان حکیم کردن
saw doctor	ماشینی که با ان دندانههای اره رادرست می کنند
doctor	طبابت کردن
doctor of d.	دکتردرعالم دین
doctor	پزشک دکتر
doctor	درجه دکتری دادن به
doctor of d.	حکیم الهی
to go to this doctor and that	پیش این طبیب وان طبیب رفتن
attendance of a doctor	حضور پزشک روی رینگ بوکس
Go and fetch a doctor!	برو یک دکتر بیاور!
unless otherwise prescibed [by the doctor]	مگر اینکه [پزشک] نسخه دیگری نوشته
family doctor	پزشک خانواده
a fake doctor	پزشک قلابی
He's not suited for a doctor.	او [مرد] برای یک پزشک مناسب نیست.
after death the doctor <proverb>	نوشدارو بعد از مرگ سهراب
witch doctor	ساحر
witch doctor	جادو گر و طبیب
certificate of a doctor	تصدیق طبیب
certificate of a doctor	گواهی پزشک
flying doctor	پزشکسیار
spin doctor	متخصصروابطاجتماعی
Fetch a doctor at once.	زود یک دکتر پیدا کن بیاور
school doctor	استاد دانشگاه یا اموزشگاه الهیات در قرنهای میانه
mad doctor	پزشک دیوانگان
herb doctor	پزشکی که با داروی گیاهی به مداوا میپردازد
woman doctor	پزشک زن حکیم خانم طبیبه
the doctor bled me	دکتراز من خون گرفت
doctor in charge	دکتر پاسخگو [در بیمارستان]
doctor to the company	پزشک شرکت
An apple a day keeps the doctor away. <proverb>	غذای خوب طبیب را فراری می دهد.
The doctor is a busy man .	دکتر سرش شلوغ است
An apple a day keeps the doctor away. <proverb>	با خوردن یک سیب هر روز نیازی به دکتر نیست. [چونکه آدم دیگر بیمار نمی شود]
Call a doctor quickly.	فورا پزشک خبر کنید.
Ask your doctor or pharmacist about any health risks and possible side effects.	در مورد هر خطرات سلامتی و عوارض جانبی احتمالی از دکتر یا داروساز خود بپرسید.