English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
the lead of a party پیشوا یا رئیس حزب
Other Matches
The party was latched on to him. He was saddled with the party. میهمانی را بگردنش گذاشتند ( ترغیب یا وادار شد )
party قسمت
party هیات
party طرف شریک
The party is over! <idiom> خوشگذرانی تمام شد و حالا وقت کار است [باید جدی بشویم] [اصطلاح]
third party شخص ثالث
The party is getting under way . جشن میهمانی دارد گرم می شود
the a party طرف مخالف
the a party مدعی خصم
party گروه مخصوص انجام یک ماموریت
party بخش
party دسته
party دسته همفکر
party حزب
party دسته متشکل جمعیت
party مهمانی
party بزم
party پارتی متخاصم
party طرفدار
party عده نظامی
party طرف یارو
party مهمانی دادن یارفتن
party تیم
party گروه
contact party گروه تماس
country party حزب هواخواه پیشرفت فلاحتی
clean up party گروه مسئول نظافت محل اقامت افراد گروه مسئول رفت و روب
coleague in a party هم مسلک
shore party گروه پیشرو ساحلی درعملیات اب خاکی
contact party گروهی که برای کسب اطلاعات از یک یکان به جلو اعزام میشود
contracting party طرف قرارداد
republican party یکی از دوحزب بزرگ ایالات متحده امریکا
republican party حزب جمهوریخواه
recovery party گروه مخصوص جمع اوری اقلام بازیافتی
democratic party حزب دمکرات
democratic party یکی از دو حزب بزرگ سیاسی ایالات متحده امریکا که به صورت فعلیش از 8281 تاسیس شده لیکن از 7871 عملا" موجود بوده است
reconnaissance party قسمت شناسایی
reconnaissance party گروه شناسایی
chater party اجاره نامه یا قرارداد اجاره کشتی تجاری
billeting party گروه پیشرو
billeting party گروه یورتچی
beach party گروه پیشرو اب خاکی
beach party گروه ساحلی گروه شناسایی اسکله یا ساحل
beach party تیم ساحل
third party lease توافقنامهای که بوسیله ان یک شرکت مستقل تجهیزاتی رااز سازنده خریده و به استفاده کننده کرایه میدهد
third party insurance بیمه شخص ثالث
the party is led by him او بر ان حزب ریاست دارد
the liberal party حزب یا دسته ازادی خواه
charter party قرارداد اجاره دربست
charter party قرارداد اجاره کشتی تجارتی
side party گروه رنگ زن
special party گروه ویژه
supply party گروه تدارکات
cable party گروه لنگر
boatswain's party گروه ملوان
shipwright's party گروه تعمیرات
evening party شب نشینی
rear party نیروی پوششی عقب نشینی یا عقب دار
party coloured ابلق
party boat قایق بزرگ حامل مشتریان
party parpet دست انداز مشترک
party parpet جانپناه مشترک
landing party گروه پیاده شونده به ساحل تیم فرود
landing party گروه اب خاکی
labor party حزب کارگر
party spirit تعصب حزبی
party coloured رنگارنگ
notify party فرد یا شرکتی که باید به اواطلاع داده شود
liberty party حزب مخالف سیستم برده داری که در سال 0481 در ایالات متحده امریکاتشکیل شد
losing party محکوم علیه
losing party دادباخته
major party حزب سیاسی پیرو درانتخابات
major party حزب اکثریت
minor party حزب اقلیت
mistaken party اشتباه کننده
party spirit طرفداری حزبی
party spirit روحیه تحزب
rading party قسمت مامور تک در عملیات کمین دسته مامور شبیخون
raiding party قسمت مامور دستبرد یا تاخت
raiding party قسمت مامور کمین
fire party گروه اتش نشانی
fire party تیم اتش نشانی
fire party تیم اطفای حریق
rear party قسمت عقبه
rear party عقب دار
rading party قسمت مامور دستبرد
permanent party جمعی دایمی یکان
intervance of third party ورود ثالث
party to a lawsuit خصم
head's party گروه نظافت
party to a suit طرف دعوی
party to a suit متداعی
party to a transaction متعامل
permanent party پرسنل دایمی
gunner's party گروه توپخانه
liberty party حزب ازادی
an eveing party شب نشینی
Liberal Party حزبسیاسیمعتقدبهکنترلمحدودصنعت
Green Party حزبسبز - حزبیکهبرایحفافتازمحیطزیستتلاشمیکند
dinner party میهمانیشام
search party دستهی جستار گرد
search party گروه پیگرد
party politics حزب بازی
party politics سیاست بازیهای حزبی
beaching party گروه پیاده شونده
winning party دادبرده
winning party محکوم له
wedding party مجلس عروسی یا عقد کنان
boarding party تیم تفتیش
boarding party گروه پژوهش
working party گروه کار
Labour Party حزب کارگر
Liberal Party فراهمآوریرفاهوآزادیشخصی
party piece قطعهموسیقییاشعریکهدرمهمانیاجراگردد
to throw a party مهمانی دادن
to crash in [to a party] بدون دعوت وارد شدن
to crash in [to a party] سر زده وارد شدن
to join a party عضو حزبی شدن
opposition party حزب مخالف [سیاست]
To jazz up the party . مجلس را گرم کردن
She wrecked the party for us. مهمانی رابه مازهر کرد
party political مربوطبهاحزابسیاسی
party wall دیوار مشترک
thrid party شخص ثالث
party line خط دستهای
party lines خط خصوصی تلفن
party lines خط مشترک
party lines مرز مشترک
party lines خط دستهای
garden party گاردن پارتی
house party دوره خانگی
house party مجالس خانگی
house-party دوره خانگی
injured party طرف صدمه دیده
injured party طرف خسارت دیده
adherence to party هواخواهی یاتبعیت ازحزبی پیوستگی به حزبی
third party vendor فروشنده دسته سوم
advance party گروه پیشرو
advance party قسمت پیشرو
party line مرز مشترک
party line خط مشترک
party line خط خصوصی تلفن
party walls دیوار مشترک
tea party عصرانه چای
the offending party متخلف
house-party مجالس خانگی
tea party مهمانی چای
Conservative Party حزب محافظه کار
Conservative Party یکی از دوحزب مهم سیاسی انگلستان که جانشین حزب " توری "است که حزب اخیر در قرن 81 و 91 در انگلستان فعالیت داشته
hen party مجلس رقص زنانه
hen party مهمانی زنانه
lead in منتج
lead through تعویض سرپرست
lead off اغاز کردن
lead on تشویق کردن
lead on ترغیب کردن مشتبه کردن
to lead the way پیشقدم شدن
lead off پیشقدم شدن
lead on وانمود کردن
to lead away پیرو خود کردن کشیدن
lead in مدار هادی اشتعال
lead in مداررابط انفجار
lead the way پیشقدم شدن
lead به سر بردن
to take the lead ریاست کردن
to lead off پیش قدم شدن
to lead away اغوا کردن
to lead a سرگردان کردن
to lead on وادار به اقدامات بیشتری کردن
What came of it ? where did it lead to ? با لاخره کا ربکجا کشید ؟
lead off <idiom> شروع کردن ،باز کردن
lead on <idiom> تشویق موزیانه
to take the lead پیشقدم شدن
lead the way <idiom> جلو رفتن ونشان دادن مسیر،راهنماییی کردن
to lead a گمراه کردن
to lead off اغازکردن
lead in چیزی که به چیز دیگری منتهی شود
lead پرش طول یا پرش یانیزه با پای معین
lead Pb :symb
lead can بادامک راهنما
lead سیم واسطه زاویه پیشگیری
lead قطب اتصال سیم اتصال
lead هدایت کردن بست اتصال
lead رهبری کردن راهنمایی
lead سیر هدایت الکتریکی
lead زاویه سبقت
lead منجر شدن
lead رابط برق
lead سرب
it is my lead نوبت من است
lead سبقت هادی
it is my lead دست من است
lead هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
lead کابل هادی
lead پایی که در پرش از روی مانع زودتر از پای دیگر بلند میشود
lead جلو بردن تیر از هدف
lead فلز سرب
lead تقدم
lead غلاف هادی
lead هادی
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com