Dictiornary-Farsi | the soldier's occupation | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 54 (5 milliseconds)

English	Persian
the soldier's occupation	شغل سربازی


Other Matches

f.soldier	همنوع
soldier	نظامی شدن
soldier	فرد نظامی
soldier	نظامی
soldier	سرباز
soldier	سپاهی سربازی کردن
foot soldier	سرباز پیاده نظام
he was meant for a soldier	او برای سربازی در نظرگرفته بودند
soldier's manual	ائین نامه راهنمای سربازان
seasoned soldier	سرباز ورزیده و جنگ دیده
soldier ship	سربازی
soldier of fortune	سرباز جویای نام وثروت
soldier's deposits	حسابهای پس انداز سربازان
soldier's manual	کتاب راهنمای سرباز
to p a soldier to duty	سربازی را به پاسگاهی مامور کردن
to invalid a soldier home	سربازیرا بواسطه ناتوانی ازخدمت رها کردن
The soldier had been blinded in the war .	چشم های سرباز درجنگ کور شده بودند
occupation	اشغال
right of occupation	حق سکنی
use and occupation	انتفاع و تصلاف
use and occupation	عنوان دعوی که مالک علیه مستاجری که پس از انقضاء مدت اجاره ازملک استیفاء منفعت کردن به منظور مطالبه اجرت المثل این انتفاع و تصرف اقامه میکند
occupation	سکنی
occupation	شغل
occupation	اشغال تصرف
occupation	اشغال کردن
occupation	تصرف کردن
occupation	کار
occupation	حرفه
occupation	پیشه
occupation	اشتغال
occupation	حقوق و امتیازات ناشیه از تصرف اعیان غیرمنقول
occupation	تصرف
occupation	حق تصرف
occupation	کار شغل
army of occupation	نیروهای اشغالی
army of occupation	نیروی اشغال کننده
military occupation	اشغال نظامی یک منطقه
occupation disease	امراض ناشی از کار
army of occupation	نیروی اشغالگر
army of occupation	ارتش فاتح ارتش اشغالگر
occupation authorities	اقتدارات ناشی از اشغال
occupation crossing	پل محلی
occupation crossing	پل اختصاصی
occupation currency	پول رایج نیروی اشغالگر
occupation disease	امراض حرفهای
occupation franchise	حق رای در انتخابات درصورتی که مستلزم درتصرف داشتن مقداربخصوصی از اراضی در حوزه محل رای گیری باشد
occupation of position	اشغال موضع
occupation of position	اشغال موضع کردن
occupation tax	مالیات اصناف
occupation authority	اقتدار ناشی از فتح و پیروزی
purview of an occupation	حدود کاری
occupation tax	مالیات شغل
actual job [job held] [occupation held]	پیشه در حال حاضر نگه داشته شده

the soldier's occupation

شغل سربازی