Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
the work was well paid
مزدخوبی برای این کارداده شده
the work was well paid
پول خوبی
Other Matches
Arrears of work . Back log of work .
کارهای عقب افتاده
well paid
دارای حقوق کافی
i paid him out well
خوب از جلوش درامدم
i paid him out well
خوب تلافی بسرش دراوردم
paid
پرداخت شده
paid-up
فردیکهوجهحقعضویتخودرادریکگروهپرداختهاست
She paid for it with her life .
بقیمت جانش تمام شد
You have paid too much for your car .
اتوموبیلت را گران خریدی
i paid dearly for it
بسیار گران برایم تمام شد
i paid dear for it
برای من گران تمام شد
well paid employees
کارمندانی که حقوق خوب
fully paid
که حقوق خودراتمام میگیرد
duty paid
گمرک شده
duty paid
گمرک پرداخته
i paid his d. wages
مزد او را انچه لازم بود دادم
freight paid to
هزینه حمل پرداخت شده
well paid employees
میگیرند
carriage paid to
هزینه حمل به حامل پرداخت شده
carriage paid to ...
با هزینه حمل تا ...
capital paid in
ذخیره سرمایه
capital paid in
سرمایه پرداخت شده
he paid through the nose
زیاد به او تحمیل کردند گوشش را بریدند
duties paid
حقوق گمرکی پرداخت شده
low-paid
کارگرانبادستمزدپائین
paid in capital
سرمایه پرداخت شده
post paid
که پول پست ان از پیش پرداخت شده باشد
paid up capital
سرمایه پرداخت شده
reply paid
جواب قبول
pre paid
پیش پرداخت
pre paid
از قبل پرداخت شده
carriage and insurance paid to
هزینه حمل و بیمه به حامل پرداخت شده
carriage freight paid to ...
با هزینه حمل تا ...
i paid the debt plus interest
بدهی را با بهره ان دادم
He swore to having paid for the goods .
قسم می خورد که پول کالاها را پرداخته است
I paid dearly for this mistake .
این اشتباه برایم گران تمام شد
freight and insurance paid to
هزینه حمل و بیمه پرداخت شده
delivered duty paid
تحویل پس از پرداخت عوارض مربوطه
paid in cash share
سهام نقدا" پرداخت شده
He gets paid wering different hats .
به عنوان های گوناگون حقوق دریافت می کند
delivered duty paid
یکی از قراردادهای اینکوترمز که در ان فروشنده کلیه اقدامات لازم از جمله پرداخت عوارض را بعمل اورده و کالای مورد معامله را در محل خریدار به اوتحویل میدهد
I paid him back. in his own coin.
حقش را کف دستش گذاشتم
marriage portion ordinary paid
مهرالمثل
I learned my lesson the hard way. I burned my finger. I paid dearly for it.
چوبش راخورده ام
To go to work . to start work .
سر کار رفتن
reply paid /RP/
[reply prepaid]
جواب قبول
work off
از شر چیزی خلاص شدن بفروش رساندن
work in
با فعالیت و کوشش راه بازکردن
work out
حل کردن
work in
داخل کردن
work in
وفق دادن
work out
تعبیه کردن
work up
<idiom>
برانگختن
work in
مشکلات را از میان برداشتن
i am through with my work
ازکارفراغت پیدا کردم
work out
در اثرزحمت وکار ایجاد کردن
work up
کم کم فراهم کردن
to keep at some work
د رکاری پافشاری کردن دنبال کاریراگرفتن
they have done their work
را کرده اند
to work someone up
<idiom>
تو جلد کسی رفتن
work out
خوب پیش رفتن
work out
از کار کاردراوردن
get to work
مشغول کارشوید
they have done their work
کار خود
work out
تدبیرکردن
work over
<idiom>
کتک زدن برای اخاذی
get down to work
بکار پرداختن
he is at work
سر کار است
he is at work
مشغول کاراست
near work
کاری که نگاه نزدیک می خواهد
work on/upon
<idiom>
تفثیر گذاردن
work off
<idiom>
اجبار چیزی به حرکت
work into
<idiom>
آرام آرام مجبور شدن
work in
<idiom>
قاطی کردن
work in
<idiom>
ساییدن
i am through with my work
کارم به پایان رسید
work out
<idiom>
موثر بودن
work out
<idiom>
برنامه ریزی کردن
work out
<idiom>
تمرین کردن
work up
بتدریج برانگیختن
get to work
دست بکار زدن
work up
ترکیب کردن ساختن
work up
عمل اوردن
work out
تمرین
work out
تمرین امادگی
new work
عملیات نوسازی قطعات عملیاتت تجدید قطعات یا تجدیدبنا
To work on someone
کسی را پختن
[از نظر فکری وذهنی آماده کردن]
work out
برنامه یک جلسه تمرین
work
فضای حافظه که اپراتور اشغال کرده است
all work and no p
درکارامدن
useful work
کار سودمند
to work out something
چیزی را حل کردن
to work out something
حل چیزی را پیدا کردن
work
کار
[فیزیک]
work
قطعه کار
all work and no p
بکارافتادن
useful work
کار مفید
we have done our work
را کردیم
to work out
دراوردن
to work out
پیداکردن
to work out
زیادخسته کردن
to work out
منتهای استفاده را کردن از
to work with a will
بامیل کارکردن با شوق وذوق کارکردن
at work
دست درکار
at work
مشغول کار
at work
سر کار
work
موثر واقع شدن عملی شدن کار
work
کار کردن
work
انتقال انرژی برابرحاصلضرب نیرو در جابجایی نقطه اثر ان
work
نوشتجات
work
عملکرد
work
زیست عمل
work
وفیفه
work
شغل
work
کار
we have done our work
ما کار خود
work
کارخانه
work
استحکامات
work
کارکردن
work
کوشش
work
عمل کردن
work
عملی شدن
work
موثر واقع شدن
out of work
بیکار
to work together
همیاری کردن
to work together
دست به دست هم دادن
to work off
بفروش رساندن اب کردن
to work it
<idiom>
چیزی را انجام دادن و به پایان رساندن
to look for work
پی کار گشتن
wonder work
معجزه استادی عجیب
to work in
داخل کردن
to work in
جادادن
to work off
خالی کردن
to look for work
عقب کارگشتن
by work
کار غیر مقرر
work
اثارادبی یا هنری
to work together
تعاون کردن
to work together
باهم کارکردن
to work off
مصرف کردن دست کشیدن از
by work
کار فرعی
to work it
<idiom>
روی چیزیی کارکردن و حل کردن
do your own work
کارخودتانرابکنید
work sample
نمونه کار
work function
انرژی خروج
work relief
استراحت توام با کار
work ratio
نسبت کار به استراحت
work drawing
نقشه یاتفصیل مشخصات فنی که بکارخانهای فرستاده میشود
work people
کارگران طبقه کارگر
work decrement
کاهش بازده کار
work part
قطعه کار
work request
برگ درخواست انجام کار برگ کار
work schedule
برنامه کار
work sheet
برگ کار
work sheet
کار در کلاس برگ کار
work sheet
پیش برگ
work effort
تمایل به کار
warm to one's work
در کارخود گرم شدن و هیجان پیدا کردن
work effort
عرضه کار
work farm
اردوی کار اجباری زندانیان
work file
نوار مغناطیسی که برای فایل خراب شده به کارمی رود
work file
فضای کاری که برای کار جاری اشغال شده است
work force
نیروی کار
work force
تعداد کارگر
work day
روز کار ساعت کار روزانه
work space
فضای دایر
work in process
کالاهای در حال ساخت کالاهائیکه مراحل ساخت رامی گذرانند
work curve
منحنی کار
work load
فرفیت کار
work load
کاربار
wicker work
روزنه درنصفه
work into rage
خشمناک شدن
wicker work
سبد جگن بافته ترکه بافته دریچه در بچه
work into place
کارگذاشتن
welfare work
کارهای عام المنفعه
welfare work
امورخیریه
work interval
کار فاصلهای تمرین فاصلهای
work interval
کار متناوب
work incentive
انگیزه کار
work load
مقدارکاری که یک کارگر در زمان معین انجام میدهد
work load
حجم کار
work load
مقدار کار در واحد زمان
work camp
محل کار زندانیان
work function
انرژی ازاد در ترمودینامیک
work function
تابع کار
work hardening
سخت کاری فلزات
work hardening
سخت گردانی سرد
work camp
اردوی کار
work breakdown
روش تقسیم یک عمل به اجزای مشخص و کوچک
work order
برگ کار
work breakdown
روش تقسیم کار
work area
ناحیه کاری
work order
درخواست انجام کار حکم کار
work in progress
کالاهای در حال ساخت کالاهائیکه مراحل ساخت رامی گذرانند
work station
محل کار
work team
گروه کار
needle work
سوزن دوزی
[برای تزئین حاشیه و یا طرح فرش]
advanced work
استحکامات اصلی ساختمان
alexanderian work
معرق اسکندرانی
That won't work with me!
این رضایت بخش نیست برای من!
That won't work with me!
من حاضر نیستم این کار را انجام بدهم!
band-work
اسلیمی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com