English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
to call a meeting of the board of directors برای شرکت در جلسه هیئت مدیره احضار کردن
Other Matches
board of directors هیات مدیره
board of directors هیئت مدیره
board of directors هیات نظار
chairman of the board of directors رئیس هیات مدیره
to vote somebody on the board of directors رای دادن به کسی برای عضو هیئت مدیره شدن
board of [executive] directors هیئت نظاره [اقتصاد] [اصطلاح رسمی]
board of [executive] directors هیئت مدیره [اقتصاد] [اصطلاح رسمی]
chairman of the board [of directors/managers] رئیس هیئت مدیره
chairman of the board [of directors/managers] مدیر عامل [شرکت]
to call a meeting جلسهای را اعلام کردن
board meeting جلسهمالکیاهیئتمدیرهیکشرکت
call board تخته اعلانات
directors سرپرست
directors نرم افزار نوشتاری چند رسانهای محصول Macromedia که به کاربر اجازه کنترل عناصر در زمان مشخص میدهد
directors هادی
directors برج هدایت تیر
directors هدایت کننده اتش
directors هواپیمایی قادر به هدایت یک رسانگر بدون سرنشین یا یک موشک
directors سرپرست تیم بولینگ
directors سوی دهنده
directors فرنشین
directors مدیر
directors رئیس
directors اداره کننده
directors کارگردان
directors هدایت کننده
directors عضو هیئت مدیره
directors مدیر یارئیس مسابقه شمشیر بازی
managing directors مدیر عامل
directors general رئیس کل
directors general مدیر کل
what [some] people would call [may call] <adj.> باصطلاح
what [some] people would call [may call] <adj.> که چنین نامیده شده
what [some] people would call [may call] <adj.> کذایی
meeting انجمن
meeting جنگ تن به تن
meeting تلاقی همایش
meeting اجتماع
meeting ملاقات میتینگ
meeting جلسه
in the meeting of d may در جلسه سوم می
meeting انجمن جلسه
meeting تلاقی وسائط نقلیه برخوردها
meeting نشست
meeting اتصال برخورد میتینگ
meeting ملاقات اجتماع
meeting مجمع
meeting یک دوره مسابقه
extraordinary meeting نشست ویژه
Those who attended the meeting. کسانیکه در جلسه حاضر بودند
open the meeting رسمیت جلسه را اعلام کردن
hunt meeting برنامه مسابقات دو یا دو بامانع برای سوارکاران اماتور
The meeting was postponed. جلسه را عقب انداختند
race meeting برگزاریچنددورمسابقهاسبدوانیدریکدورمسابقه
meeting place مکانملاقات
general meeting گردهمایی عمومی
general meeting جلسه عمومی
general meeting مجمع عمومی
general meeting مجمع عمومی شرکت
gate meeting انجمنی که بادادن ورودیه بدان درایند
meeting house معبد
statutory meeting مجمع عمومی قانونی
meeting house عبادتگاه
quaker's meeting انجمن کوالرهاکه اعضای ان خاموش میماندندتایکی درنتیجه
quaker meeting انجمن کواکرهاکه اعضای ان خام
public meeting اجتماع
public meeting تجمع
prayer meeting انجمن دعا
official meeting اجتماع رسمی
meeting house پرستش گاه
to hold a meeting انجمن کردن
to hold a meeting مجلس
quaker's meeting انجمن خاموش
indignation meeting مجمع برای افهارتنفریا خشم همگانی
international meeting مجمع بین المللی
mass meeting انجمن یا مجمعی که از عده زیادی مردم تشکیل شود
meeting engagment روز تصادمی
track meeting مسابقه دوومیدانی
town meeting انجمن بلدی شورای شهری
town meeting انجمن شهری
to hold a meeting جلسه منعقد کردن
to hold a meeting داشتن
official meeting ملاقات رسمی
extraordinary meeting نشست فوق العاده
to have a closed meeting نشست محرمانه داشتن [بخصوص سیاست]
I very much look forward to meeting you soon. من خیلی مشتاقانه منتظر دیدار با شما به زودی هستم.
closed meeting گردهمایی محرمانه
closed meeting نشست مسدود
My sister says she's looking forward to meeting you. خواهر من می گوید که مشتاق است با شما آشنا شود.
annual general meeting مجمع عمومی سالیانه
annual general meeting مجمع عمومی سالانه
option of meeting place خیار مجلس
extraordinary general meeting مجمع عمومی فوق العاده
closed-door meeting مجلس جدا از مردم عمومی [سیاست]
The date of the meeting has been advanced. تاریخ جلسه جلو افتاده است
general meeting of share holders مجمع عمومی صاحبان سهام
round robin (meeting or discussion) <idiom> جلسهای که درآن شخص ازیک گروه شرکت کرده باشد
To conduct a meeting in an orderly manner. جلسه ای رابا نظم وتر تیب اداره کردن
I acted as interpreter for the Prime Minister at yesterday's meeting. من در جلسه دیروز مترجم نخست وزیر بودم.
Fancy meeting you here ! this is indeed a small woeld ! this is pleasant surprise ! شما کجا اینجا کجا !
to call for anyone پی کسی فرستادن
call for مستلزم بودن
to call out دادزدن
call by value فراخوانی با ارزش
call down سرزنش کردن
to call into being هستی دادن
call for some one پی کسی فرستادن
call down ملامت کردن تحقیر کردن
call for ایجاب کردن
to call off منحرف یامنصرف کردن
to call into being بوجوداوردن
to call out بلندصداکردن
to be on-call در آماده باش برای ترک درخدمت بودن
to call up بخاطراوردن یاداوردن
to call up احضارکردن
to call together جمع کردن
to call up خواستن
to call together فراهم اوردن
call by name فراخوانی با نام
call forth بکار انداختن
to call for خواستن
to call توجه کسیراجلب کردن
through call مکالمه مستقیم
call صدا زدن
call up صدا زدن
to call something your own چیزی را از خود دانستن [شاعرانه]
on call اتشهای طبق درخواست
on call بنا به درخواست
call out اعلام خطر
to call for a احتیاج بدقت داشتن
call out اعلام خطر کردن
call in تو خوانی
call in تو خواندنی
to call in دعوت کردن
to call in مطالبه کردن
to call in خواستن
call of more حق تقاضای زیاد کردن مبیع
call off منحرف کردن
call off صرفنظر کردن
call off فرمان نظامی برای شمارش قدم یا شمارش شمارش بشمار
to call in صداکردن
to call from within ازتویا اندرون صدا کردن
first call شیپور جمع
on call <idiom> آماده برای ترک خدمت
call-up شیپور احضار بخاطر اوردن
To call someone. کسی را صدا زدن ؟( صداکردن )
call-up دستور ارسال گزارش
call-up احضار برای فعالیتهای نظامی
call up تقاضا برای نمایش اطلاعات ذخیره شده
call up درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
to call نامیدن
call up تذکر دادن جمع کردن
at or within call اماده فرمان
to call نام دادن
call for someone <idiom> آمدن وبردن کسی
at his call بر حسب اخطار یا احضار او
call up <idiom> تلفن کردن
call on <idiom> صدا زدن کسی
call on <idiom> سرزدن به کسی
call off <idiom> کنسل کردن
call-up تقاضا برای نمایش اطلاعات ذخیره شده
call-up درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
call-up تذکر دادن جمع کردن
at call اماده فرمان
at call عندالمطالبه
at call به محض درخواست عندالمطالبه
at call فورا
call off بر هم زدن
next call تماسخواب
call up شیپور احضار بخاطر اوردن
call off خاتمه دادن
to call somebody to [for] something پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
to call somebody to [for] something از کسی برای چیزی درخواست کردن
call up احضار برای فعالیتهای نظامی
If anyone should call , let me know. اگر کسی تلفن زد مرا خبر کن
call up دستور ارسال گزارش
You can call me at ... [phone no.] <idiom> شما می توانید با من با شماره ... تماس بگیرید.
to call to arms اعلام دست به اسلحه کردن
I'd like to have a place of my own [to call my own] . من منزل خودم را می خواهم داشته باشم.
presidential call فرمان بسیج اعلام شده به وسیله رئیس جمهور بسیج اضطراری
call-up order دستور به خدمت [سربازی]
roll call نامیدن افراد
roll call حضور و غیاب
Please call the police. لطفا پلیس را خبر کنید.
roll call حاضر و غایب
roll call شیپورجمع
to call somebody through [via] [over] Skype به کسی با [بوسیله] سکایپ زنگ زدن
to call the roll حاضر غایب کردن [نام افراد در گروهی را بلند خواندن]
quail call تیپچه
quail call تیپچه بلدرچین
put and call بیع خیاری
to call somebody back کسی را فراخواندن
library call فراخوانی کتابخانهای
line call اعلام خط نگه دار
make a call دیدن کردن
mail call دریافت نامه از پستخانه
line call اعلام خط نگهدار
load call وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
macro call درشت فراخوان
macro call فراخوانی ماکرو
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com