English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
to carry oneself سلوک کردن
to carry oneself خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
Other Matches
To carry out . To implement . To carry into action . عمل کردن
To belittle one self . To make oneself cheap . To lower oneself . خود را کوچک کردن (سبک حقیر پست )
To belittle oneself . To make oneself cheap. خود را سبک کردن ( تحقیر نمودن )
to carry to a بحساب بردن
carry out انجام دادن
carry out اجرا کردن
carry through <idiom> برای کاری نقشهای کشیدن
carry over انتقال به صفحه بعد دادن
carry over انتقال دادن
to carry out اجراکردن
carry one ده بر یک
to carry out کاربستن
to carry over انتقال دادن
carry it all همه رامیدید
to carry over منقول ساختن
carry away از جا در بردن
carry away ربودن
to carry through بپایان رساندن
carry all درشکه یک اسبه وچهارچرخه چنته یا خورجین
carry too far بدرجه جدی رساندن
to carry on پیش بردن
to carry on ادامه دادن
carry out به انجام رساندن
carry out تحقق بخشیدن
carry out تکمیل کردن
carry out جامه عمل پوشاندن
carry out صورت گرفتن
carry out واقعیت دادن
carry out عملی کردن
carry out واقعی کردن
carry out انجام دادن
carry out اجرا کردن
to carry off ربودن
carry (something) out <idiom> گماردن ،قراردادن
carry over <idiom> برای بعد نگهداری کردن
Carry the one [two] . یک [دو] در ذهن داریم. [ریاضی] [در جمع یا ضرب دوعدد که حاصلشان دو رقمی باشد]
to carry away ازجادربردن
to carry away ربودن
carry out به اجرا در آوردن
carry out صورت دادن
carry گذشتن گوی از یک نقطه یا شی ء مسافتی که گوی در هوا می پیماید
carry رقم ناشی از نتیجه زیادی که از عدد پایه استفاده شده بزرگتر است
carry خیر ناشی از جمع کننده در وام ایجاد شده
carry انتقال دادن
carry محل ذخیره سازی وام های ایجاد شده در جمعهای موازی به جای ارسال مستقیم
carry وام ایجاد شده در جمع کننده ناشی از سیگنال وام ورودی
carry با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
carry جبران ضعف یار
carry عملی که در آن یک وام در جمع کننده تولید وام میکند و همه در یک عمل رخ می دهند
carry وام ایجاد شده در وام توسط جمع کننده
carry نشانه وقوع وام
carry رانینگ
carry سیگنال مدار جمع کننده برای بیان کامل بودن تمام عملیات وام ها
carry گرفتن توپ ودویدن برای کسب امتیاز
carry زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carry انداختن یک یا دو میله بولینگ
carry حمل غیرمجاز توپ
carry حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carry بردن
to carry through انجام دادن
carry بدوش گرفتن
carry حمل کردن
to carry off کشتن
carry حمل ونقل کردن
carry رقم نقلی
Carry the one [two] . یک [دو] بر دست. [ریاضی] [در جمع یا ضرب دوعدد که حاصلشان دو رقمی باشد]
carry تیررسی حالت دوش فنگ
carry on ادامه دادن
carry روپوش پرچم
carry-on ادامه دادن
carry تیر رسی داشتن
carry into effect صورت دادن
carry into effect واقعی کردن
carry ineffect واقعی کردن
to carry a cane عصادست گرفتن
carry ineffect تکمیل کردن
carry ineffect عملی کردن
carry into effect عملی کردن
carry ineffect به انجام رساندن
carry into effect تکمیل کردن
carry ineffect صورت دادن
carry into effect به انجام رساندن
to carry a watch ساعت همراه داشتن
to carry a watch ساعت دربغل گذاشتن
carry ineffect واقعیت دادن
carry into effect واقعیت دادن
to carry out a proposal پیشنهادی را اجرا کردن پیشنهادی را بموقع اجراگذاشتن
to carry weight نفوذ یا اهمیت داشتن
to carry sword شمشیر جستن
to carry the day فیروزشدن
to carry the day فتح کردن
carry into effect انجام دادن
carry ineffect اجرا کردن
carry into effect اجرا کردن
to carry one off his feet کسیراسرغیرت اوردن یاتحریک کردن
to carry off to prison بزندان کشیدن
to carry arms سربازشدن
to carry arms سلاح برداشتن
to carry authority نفوذیاقدرت داشتن
to carry costs هزینه مرافعه دادن
to carry forward منقول ساختن
to carry into effect اجراکردن
to carry into effect بموقع اجراگذاشتن
to carry into execution اجراکردن
to carry into execution انجام دادن
to carry to excess افراط کردن در
to carry to excess بحدافراط رساندن
cash-and-carry نحوه پرداختی که در ان مشتری مبلغ مربوطه راپرداخته و کالا را با خودمیبرد
carry lookahead با پیش بینی رقم نقلی
carry on business داد و ستد کردن
carry one's bat تا پایان بازی ادامه دادن کارتوپزن بدون سوختن
carry out the obligations اجرای تعهدات
carry ship کشتی حامل زندانیان جنگی کشتی غیر مسلحی که تضمین عبور داشته باشد
crawl carry انتقال خزشی
to carry a weapon اسلحه ای با خود حمل کردن
fireman's carry یک دست و یک پا
end around carry رقم نقلی دورگشتی
end around carry رقم نقلی دور گشتی
carry light نورافکن روشن نگهداشتن هدف برای تعقیب
carry into execution اجرا کردن
To carry ones point. To have ones way. حرف خود را به کرسی نشاندن ( پیش بردن )
to carry a weapon مسلح بودن
cash and carry نحوه پرداختی که در ان مشتری مبلغ مربوطه راپرداخته و کالا را با خودمیبرد
cascade carry وام ایجاد شده در یک جمع کننده ناشی از سیگنال وام ورودی, رقم نقلی ابشاری
cascaded carry رقم نقلی ابشاری
carry arms دوش فنگ
carry forward منقول ساختن
carry forward مبلغ منقول
carry into effect اجرا کردن
carry the ball <idiom> قسمت مهم وسخت را به عهده داشتن
carry the day <idiom> برنده یا موفق شدن
carry the torch <idiom> نشان دادن وفاداری به کسی
to carry out a transaction معامله ای انجام دادن
carry into effect جامه عمل پوشاندن
propagated carry رقم نقلی پخش شده
carry ineffect تحقق بخشیدن
carry into effect به اجرا در آوردن
carry ineffect به اجرا در آوردن
ripple through carry عملیاتی که رقم نقلی خروجی از جمع و رقم نقلی ورودی ایجاد کند
carry ineffect جامه عمل پوشاندن
carry ineffect انجام دادن
partial carry فضای ذخیره سازی موقت تمام ارقام نقلی جمع کننده موازی بجای ارسال مستقیم
it does not carry the point مقصودرا نمیرساند
carry propagation پخش رقم نقلی
Could you help me carry my luggage? ممکن است در حمل اسباب و اثاثیه ام به من کمک کنید؟
to carry a motion پیشنهادی را اجرا کردن
partial carry رقم تقلی جزئی
carry into effect تحقق بخشیدن
Did you carry (deliver) the letter ? نامه را بردی یا نه ؟
to carry something to a successful issue چیزی را با موفقیت به پایان رساندن
to carry a motion by acclamation درخواستی [رأیی] را بوسیله بله گفتن اکثریت پذیرفتن
To carry iron to india . <proverb> آهن به هند بردن .
cross to bear/carry <idiom> رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
To carry out to the letter . To do something very meticulously . موبه مو انجام دادن
to carry water in a sieve ساییدن مگس درهوارگ زدن
to carry water in a sieve اب درهاون کوبیدن
fireman's carry from outside and reverse پیچ یک دست و یک پا از پشت دست
to carry a piece at safety تفنگی رادرحالی که ضامن ان انداخته است باخود بردن
fireman's carry from outside & semisoupl پیچ یک دست و یک پای مخالف
fireman's carry and barrel roll یک دست از کمر
fireman's carry from kneeling position نوعی یک دست و یک پا
fireman's carry and leg block نوعی فن کشتی یک دست و یک پا
When told to carry a load , the ostrich was a bird. <proverb> به شتر مرغ گفتند بار ببر گفت مرغم گفتند پرواز کن گفت شترم.
to keep oneself to oneself ازامیزش بادیگران خود داری کردن
to keep oneself to oneself کناره گیری ازمردم کردن
oneself در حال عادی
beside oneself از خودبیخود
to please oneself برای خوش ایند خود
to f.to oneself پیش خودتصورکردن
to f. oneself out خودراسیرکردن
to f. oneself بخود دلخوشی دادن
to take oneself off <idiom> ترک کردن [رهسپار شدن ]
to take oneself off رفتان
to look oneself again پشم بازی کردن
oneself نفس
oneself خودشخص
Keep oneself to oneself. پیش کسی نرفتن (معاشرت نکردن )
by oneself تنها
by oneself به تنهایی
oneself خود
to take oneself off دور شدن
look oneself again بهبود یافتن
to look oneself again بهبود یافتن
to come to oneself <idiom> به هوش آمدن [پس از غش یا بیهوشی]
to a oneself to سازش کردن
see for oneself از نزدیک مشاهده کردن بچشم خود دیدن
to a. oneself مبادرت کردن
to a oneself to ساختن احوال خودراوفق دادن
to a. oneself مشغول شدن اماده شدن
to a. oneself سخن گفتن
to a oneself خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
to a oneself for help درخواست کمک کردن
to a oneself in شرکت کردن یاشریک شدن
to d. oneself up بدن راراست نگاهداشتن
to d. oneself up خودرا گرفتن
to a oneself for help یاری خواستن
to let oneself go غفلت کردن از خود
to let oneself go کنترل از دست دادن
to veil oneself باتور
to unbend oneself رفع خستگی کردن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com