English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
to carry weight نفوذ یا اهمیت داشتن
Other Matches
To carry out . To implement . To carry into action . عمل کردن
weight average molecular weight میانگین وزنی وزن مولکولی
to carry to a بحساب بردن
carry out جامه عمل پوشاندن
carry out صورت دادن
carry out عملی کردن
to carry out کاربستن
Carry the one [two] . یک [دو] در ذهن داریم. [ریاضی] [در جمع یا ضرب دوعدد که حاصلشان دو رقمی باشد]
to carry through بپایان رساندن
to carry through انجام دادن
carry-on ادامه دادن
to carry off کشتن
to carry off ربودن
carry out تکمیل کردن
to carry away ازجادربردن
to carry away ربودن
to carry over انتقال دادن
to carry over منقول ساختن
carry all درشکه یک اسبه وچهارچرخه چنته یا خورجین
carry (something) out <idiom> گماردن ،قراردادن
carry over انتقال دادن
carry too far بدرجه جدی رساندن
carry out اجرا کردن
carry out انجام دادن
carry out به انجام رساندن
carry out واقعیت دادن
carry over انتقال به صفحه بعد دادن
carry out اجرا کردن
carry away ربودن
carry away از جا در بردن
carry over <idiom> برای بعد نگهداری کردن
carry out واقعی کردن
carry it all همه رامیدید
carry through <idiom> برای کاری نقشهای کشیدن
carry one ده بر یک
carry out انجام دادن
carry on ادامه دادن
carry بردن
carry انداختن یک یا دو میله بولینگ
carry زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carry سیگنال مدار جمع کننده برای بیان کامل بودن تمام عملیات وام ها
carry نشانه وقوع وام
carry وام ایجاد شده در وام توسط جمع کننده
carry عملی که در آن یک وام در جمع کننده تولید وام میکند و همه در یک عمل رخ می دهند
carry با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
carry وام ایجاد شده در جمع کننده ناشی از سیگنال وام ورودی
carry محل ذخیره سازی وام های ایجاد شده در جمعهای موازی به جای ارسال مستقیم
carry خیر ناشی از جمع کننده در وام ایجاد شده
carry رقم ناشی از نتیجه زیادی که از عدد پایه استفاده شده بزرگتر است
carry حمل غیرمجاز توپ
carry گذشتن گوی از یک نقطه یا شی ء مسافتی که گوی در هوا می پیماید
carry بدوش گرفتن
carry حمل کردن
carry حمل ونقل کردن
carry روپوش پرچم
carry تیر رسی داشتن
carry تیررسی حالت دوش فنگ
carry انتقال دادن
carry جبران ضعف یار
carry رانینگ
carry گرفتن توپ ودویدن برای کسب امتیاز
carry حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
to carry on پیش بردن
Carry the one [two] . یک [دو] بر دست. [ریاضی] [در جمع یا ضرب دوعدد که حاصلشان دو رقمی باشد]
carry رقم نقلی
carry out به اجرا در آوردن
to carry on ادامه دادن
carry out تحقق بخشیدن
carry out صورت گرفتن
to carry out اجراکردن
to carry one off his feet کسیراسرغیرت اوردن یاتحریک کردن
to carry out a transaction معامله ای انجام دادن
to carry into effect اجراکردن
to carry forward منقول ساختن
to carry off to prison بزندان کشیدن
to carry a watch ساعت دربغل گذاشتن
to carry into execution اجراکردن
to carry out a proposal پیشنهادی را اجرا کردن پیشنهادی را بموقع اجراگذاشتن
fireman's carry یک دست و یک پا
cash-and-carry نحوه پرداختی که در ان مشتری مبلغ مربوطه راپرداخته و کالا را با خودمیبرد
to carry into effect بموقع اجراگذاشتن
end around carry رقم نقلی دورگشتی
end around carry رقم نقلی دور گشتی
to carry costs هزینه مرافعه دادن
carry the ball <idiom> قسمت مهم وسخت را به عهده داشتن
to carry oneself سلوک کردن
to carry a motion پیشنهادی را اجرا کردن
To carry ones point. To have ones way. حرف خود را به کرسی نشاندن ( پیش بردن )
to carry the day فیروزشدن
to carry the day فتح کردن
partial carry رقم تقلی جزئی
partial carry فضای ذخیره سازی موقت تمام ارقام نقلی جمع کننده موازی بجای ارسال مستقیم
propagated carry رقم نقلی پخش شده
to carry into execution انجام دادن
ripple through carry عملیاتی که رقم نقلی خروجی از جمع و رقم نقلی ورودی ایجاد کند
to carry to excess بحدافراط رساندن
to carry sword شمشیر جستن
to carry oneself خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
Could you help me carry my luggage? ممکن است در حمل اسباب و اثاثیه ام به من کمک کنید؟
to carry authority نفوذیاقدرت داشتن
to carry arms سلاح برداشتن
carry the torch <idiom> نشان دادن وفاداری به کسی
carry the day <idiom> برنده یا موفق شدن
to carry arms سربازشدن
it does not carry the point مقصودرا نمیرساند
to carry a watch ساعت همراه داشتن
to carry a cane عصادست گرفتن
to carry to excess افراط کردن در
carry into effect صورت دادن
cascaded carry رقم نقلی ابشاری
carry arms دوش فنگ
carry forward منقول ساختن
carry forward مبلغ منقول
carry into effect اجرا کردن
carry into execution اجرا کردن
carry light نورافکن روشن نگهداشتن هدف برای تعقیب
carry ineffect به اجرا در آوردن
carry into effect به اجرا در آوردن
cascade carry وام ایجاد شده در یک جمع کننده ناشی از سیگنال وام ورودی, رقم نقلی ابشاری
carry into effect تحقق بخشیدن
carry into effect تکمیل کردن
carry ineffect جامه عمل پوشاندن
carry into effect جامه عمل پوشاندن
carry ineffect تحقق بخشیدن
carry into effect به انجام رساندن
carry ineffect به انجام رساندن
carry into effect عملی کردن
carry ineffect صورت دادن
carry ineffect عملی کردن
carry into effect واقعی کردن
carry lookahead با پیش بینی رقم نقلی
to carry a weapon اسلحه ای با خود حمل کردن
carry ineffect واقعی کردن
carry ship کشتی حامل زندانیان جنگی کشتی غیر مسلحی که تضمین عبور داشته باشد
carry ineffect اجرا کردن
crawl carry انتقال خزشی
carry into effect انجام دادن
carry into effect اجرا کردن
carry ineffect واقعیت دادن
carry ineffect تکمیل کردن
carry into effect واقعیت دادن
carry propagation پخش رقم نقلی
cash and carry نحوه پرداختی که در ان مشتری مبلغ مربوطه راپرداخته و کالا را با خودمیبرد
to carry a weapon مسلح بودن
carry ineffect انجام دادن
carry one's bat تا پایان بازی ادامه دادن کارتوپزن بدون سوختن
carry out the obligations اجرای تعهدات
carry on business داد و ستد کردن
weight فشار
weight بالا کشیدن لنگر نیروی لازم برای کشیدن زه
weight in وزن کشی
self weight خود وزن
self weight ویژه وزن
weight میزان
weight قطعه سرب درکیف زین برای جبران کمبودوزن اسب
weight لنگر
it is of no weight قدرواهمیتی ندارد
weight وزن دادن
weight سنگین کردن
weight نزن
weight سنگینی
weight سنگ وزنه
weight چیزسنگین
weight گرانی
weight وزن
weight بارکردن
Did you carry (deliver) the letter ? نامه را بردی یا نه ؟
to carry water in a sieve ساییدن مگس درهوارگ زدن
to carry water in a sieve اب درهاون کوبیدن
To carry iron to india . <proverb> آهن به هند بردن .
cross to bear/carry <idiom> رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
to carry something to a successful issue چیزی را با موفقیت به پایان رساندن
to carry a motion by acclamation درخواستی [رأیی] را بوسیله بله گفتن اکثریت پذیرفتن
To carry out to the letter . To do something very meticulously . موبه مو انجام دادن
to carry a piece at safety تفنگی رادرحالی که ضامن ان انداخته است باخود بردن
fireman's carry from outside & semisoupl پیچ یک دست و یک پای مخالف
fireman's carry from outside and reverse پیچ یک دست و یک پا از پشت دست
light-weight سر خالی
toe weight وزنه فلزی وصل به سم جلویی اسب در ارابه رانی برای تنظیم گامهای اسب
weight throw پرتاب وزنه
weight ton تن سنگین
weight training بدن سازی
weight zone مربع وزن گلوله
wet weight وزن خالص مایعاتی که معمولا هنگام کارکردن وجوددارند
where is the kilogramme weight ? سنگ کیلوگرم کجاست
where is the kilogramme weight ? وزنه ....
sliding weight وزنمتحرک
weight trainer آموزندهوزنه
You are going to gain weight. if you let yourself go. اگر جلوی خودت را نگیری چاق می شوی
pull one's weight <idiom> کارها را تقسیم کردن
put on weight <idiom> افزایش وزن
throw one's weight around <idiom> ازنفوذ کسی برای رسیدن به چیزی استفاده کردن
to lose weight لاغر شدن
carpet weight وزن فرش
weight the sugar قند را بکشید
weight program تمرین وزنه برداری
weight percent درصد وزنی
total weight وزن کل
unit weight وزن مخصوص
unit weight وزن واحد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com