English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
to sleep away one's time بخواب گذراندن
Other Matches
sleep خوابیدن
get off to sleep خواب رفتن
sleep خواب
sleep in درمحل کار خود جای خواب داشتن
sleep on it <idiom> به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
sleep پیش از انجام کاری
sleep خواب رفتن خفتن
sleep وضعیت سیستم که منتظر سیگنال است
get off to sleep خواب کردن خواباندن
to go to sleep خوابیدن
sleep out بیرون خوابیدن
sleep out در محلی غیراز محل کار خود خوابیدن
go to sleep اصطلاحی برای توقف کامیپوتریا عدم امکان انجام عملی توسط کامپیوتر به دلیل گرفتار شدن در یک حلقه نامحدود
profound sleep خواب سنگین
i read him to sleep برایش خواندم تا خوابش برد انقدر خواندم تا خوابش برد
beauty sleep قیلوله
i did not sleep a wink چشم بهم نزدم
I didnt get much sleep. زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
he hummed me to sleep زمزمه کرد تا من خوابم برد با زمزمه مرا خوابانید
to break the sleep از خواب بیخواب کردن
cat sleep چرت روی صندلی
sleep a wink <idiom> یه لحظه چشم روی هم گذاشتن
sleep spindles دوکهای خواب
sleep talking خواب گفتاری
sleep walker خوابیده شب روان
sleep walker خوابیده رو
sleep walking خوابیده گردی
sleep walking خوابیده روی انتقال نومی
sleep was lost to me خواب بمن حرام شد
sleep deprivation محرومیت از خواب
sleep center مرکز خواب
they sankto sleep خوابشان برد
She wept herself to sleep . آنقدر گریه کرد تا خوابش برد
beauty sleep خواب اضافی
beauty sleep خواب پیش از نیمه شب
deep sleep مراحل سوم و چهارم خواب [روانشناسی]
to rock to sleep خواب کردن
To sleep on ones side. روی پهلو خوابیدن
i did not sleep a wink مژه بهم نزدم
deep sleep خواب عمیق [روانشناسی]
to rock to sleep جنباندن
to sleep sound خواب راحت یاسنگین رفتن
paradoxical sleep خواب تناقضی
to lull to sleep خواب کردن
to lull to sleep خواباندن
to sleep like a baby <idiom> مثل نوزاد راحت و بی دغدغه خوابیدن
Beauty sleep . خواب ناز
to sing to sleep با اواز یا لالایی خوابندن
to sleep off my headach باخواب سردردرابرطرف کردن
He eats and sleep little . کم خواب وخوراک است
to lose sleep over something [someone] <idiom> بخاطر چیزی [کسی] دلواپس بودن [صطلاح روزمره]
to sleep fast رفتن
to lose sleep over something [someone] <idiom> بخاطر چیزی [کسی] نگران بودن ا [صطلاح روزمره]
broken sleep خواب بریده بریده
to sleep fast خواب خوش
I couldnt get to sleep last night. دیشب خوابم نمی برد
He will not sleep in a place which can get wt unde. <proverb> جایى نمى خوابد که آب زیرش برود .
I didnt sleep a wink. خواب به چشمم نیامد
Sleep (lie down) on your back. به پشت بخوابید
I just couldnt go back to sleep again. خواب از سرم پرید.
The Watchmans sleep is the thiefs lantern . <proverb> چراغ دزد خواب پاسبان است .
slow-wave sleep [SWS] خواب عمیق [روانشناسی]
sweet words (voice,sleep کلمات ( صدا خواب )شیرین
slow-wave sleep [SWS] مراحل سوم و چهارم خواب [روانشناسی]
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
down time زمان تلف
for the time being <idiom> برای مدتی
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
down time زمان بیکاری
down time مرگ
down time زمان توقف
down time وقفه
all the time <idiom> به طور مکرر
down time مدت از کار افتادگی
about time <idiom> زودتراز اینها
from time to time <idiom> گاهگاهی
There is yet time. هنوز وقت هست.
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
take your time عجله نکن
time will tell در آینده معلوم می شود
time is up وقت گذشت
It's time وقتش رسیده که
time in ادامه بازی پس از توقف
behind time دیر
at the same time در عین حال
at another time در زمان دیگری
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
time out <idiom> پایان وقت
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
on time <idiom> سرساعت
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
time after time <idiom> مکررا
behind time بی موقع
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
at the same time در ان واحد
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
what is the time? چه ساعتی است
what is the time? وقت چیست
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
all-time همیشگی
all-time بیسابقه
all-time بالا یا پایینترین حد
i time time Instruction
many a time چندین بار
one-time پیشین
one-time قبلی
one-time سابق
mean time زمان متوسط
what time is it? چه ساعتی است
in no time خیلی زود
in the mean time ضمنا
just in time درست بموقع
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
two time دو حرکت ساده
to know the time of d اگاه بودن
up time زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
to know the time of d هوشیاربودن
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
many a time بارها
in time بجا
in time بموقع
in the time to come اینده
in the time to come در
mean time ساعت متوسط
some time or other یک روزی
once upon a time روزگاری
once upon a time یکی بودیکی نبود
one at a time یکی یکی
f. time روزهای تعطیل دادگاه
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
At the same time . درعین حال
out of time بیموقع
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
out of time بیگاه
off time مرخصی
out of time بیجا
Our time is up . وقت تمام است
once upon a time روزی
on time مدت دار
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
four-four time چهارهچهارم
three-four time نت
two-two time نتدودوم
specified time وقت معین
from time to time هرچندوقت یکبار
from time to time گاه گاهی
off time وقت ازاد
from this time forth ازاین ببعد
from this time forth زین سپس
from this time forth ازاین پس
for the time being عجالت
old time قدیمی
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
time out تایم
some time or other یک وقتی
time TIفرمان E
time اندازه گیری زمان یک عملیات
time زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time ثیر قرار میدهد
time سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
some time مدتی
some time یک وقتی
time out ایست
time out وقفه فاصله
time out ساعت غیبت کارگر
any time <adv.> همیشه
at any time <adv.> درهمه اوقات
any time <adv.> درهمه اوقات
What have you been up to this time? حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
for the first [last] time برای اولین [آخرین] بار
time and again چندین بار
time and again بکرات
she is near her time وقت زاییدنش نزدیک است
time مرورزمان را ثبت کردن
there is a time for everything دارد
there is a time for everything هرکاری وقتی
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time ساعتی
time زمانی موقعی
time متقارن ساختن
time وقت معین کردن
time مدت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com