Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
touch in goal line
ادامه خط بین خط دروازه و خط مرزی
Other Matches
touch in goal
محدوده بین خط دروازه و خط مرزی
goal area line
خط دروازه
goal keeper line
خط دروازه بان
goal line referee
داورخطگل
touch line
خط کناری زمین
keep goal
دروازه بانی
goal
گل
[ورزش]
in goal
دروازه بان
goal
1-هدف یا آنچه سعی در انجامش دارید.2-موقعیت نهایی پس از اتمام کاری که نتایج موفیت آمیز تولید کرده است
goal
گل
goal
هدف کلی
goal
گل زدن هدفی در پیش داشتن
goal
هدف
goal
مقصد
goal
دروازه
own goal
گل به دروازه خودی
goal
دروازه بان
goal third
گلسوم
goal-oriented
<adj.>
مقصد گرا
goal-oriented
<adj.>
هدف گرا
goal umpire
دروازه بان واترپولو
goal difference
تفاضلگلدرفوتبال
goal scorer
گلزن
[ورزش]
To score a goal .
گل زدن ( درفوتبال وغیره )
goal area
منطقه دروازه
drop goal
رد کردن توپ از فراز دروازه با ضربه پا
goal-oriented
<adj.>
هدف دار
goal defence
دفاعگل
goal tender
دروازه بان
goal shooter
گلزن
drop a goal
ضربه زدن بر فراز دروازه
dropped goal
رد کردن توپ از فراز دروازه با ضربه پا
goal circle
محدودهگل
field goal
گل از راه دور
field goal
گل
field goal
رد کردن توپ از فراز دروازه با ضربه پا
goal attack
گلزن
to attain ones goal
بارزوی خودنائل شدن
penalty goal
پنالتی گل شده
goal kick
شوت بسوی دروازه
goal kick
ضربه ازاد مستقیم روی دروازه
goal average
گل اواژ
tend goal
حفظ دروازه
goal tending
خطای اثر گذاردن روی توپ حلقه
goal keeper
دروازه بان
goal average
گل شماری
goal box
جعبه هدف
goal crease
محوطه دروازه
goal judge
داور پشت دروازه لاکراس داور دروازه واترپولو
goal gradient
شیب هدف
goal crease
نیمدایره جلودروازه لاکراس
goal directed
هدف گرا
goal games
بازیهای دروازه دار
to miss the goal
گل نکردن
[ورزش]
goal light
چراغ قرمز پشت دروازه لاکراس برای نشان دادن امتیاز در هر بار
goal throw
پرتاب ازاد دروازه بان واترپولو
tend goal
دروازه بانی
goal programming
برنامه ریزی ارمانی
goal posts
پایههای دروازه
to make a goal
توپ راازدروازه طرف مقابل بیرون کردن
to make a goal
یک بازی بردن
goal oriented
هدف گرا
mallet goal
نمره دادن از صفر تا 01 به بازیگر به نسبت مهارت او
goal object
شیئی هدف
goal oriented
مقصد گرا
to miss the goal
به گل نزدن
[ورزش]
to attain ones goal
بمقصد
to attain ones goal
خودرسیدن
goal mouth
دهانه دروازه
goal predicates blackness
زغال از سیاهی خبر میدهد
to rifle the ball into the goal
با ضربه خیلی محکم توپ را به دروازه شوت کردن
changing the goal keeper
تعویض دروازه بان
shot direct at goal
شوت مستقیم به دروازه
high goal polo
چوگان بین تیمهای دارنده 91امتیاز تعادلی یا بیشتر
fractional antedating goal response
خرده پاسخ انتظار هدف
to touch on
مطرح کردن
to touch something
دست زدن به چیزی
to touch upon
مطرح کردن
to touch upon
نام بردن
get in touch with someone
<idiom>
باکسی تماس گرفتن
touch up
<idiom>
اصلاح کردن تغییرات
touch up
<idiom>
لاک گرفتن
touch on (upon)
<idiom>
خلاصه وار نوشتن ،چکیده گویی
touch off
<idiom>
شروع کاری
touch off
<idiom>
باعث انفجارشدن
touch and go
<idiom>
نامطمئن
Keep in touch!
<idiom>
در تماس باش!
touch
لمس کردن
to touch on
نام بردن
touch
پرماس حس لامسه
touch
بساوایی
touch
بساوش
touch
برخورد شمشیر به بدن ضربه فنی کشتی
touch
دست زدن به خوردن به تماس یافتن با تماس
touch
وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
Please do not touch!
لطفا دست نزن
[نزنید]
!
touch
تماس برقرار کردن با چیزی با انگشتان
touch
متاثر شدن لمس دست زنی
touch
رسیدن به متاثر کردن
touch
زدن
to touch upon
اشاره کردن
out of touch
ناآگاهبهشرایطجدید
to touch on
اشاره کردن
in touch
<idiom>
بایکدیگر صحبت کردن،درارتباط داشتن
to touch on
ذکر کردن
touch
دست زدن به
touch
لمس کردن پرماسیدن
to keep in touch with any one
باکسی تماس داشتن
to keep in touch with any one
از حال کسی اگاه بودن
touch and go
در معرض خطر
to touch somebody
[something]
به کسی
[چیزی]
دست زدن
touch me not
گل حنا
to touch up
شلاق زدن
to touch something
لمس کردن چیزی
to touch up
بکارانداختن
to touch somebody
[something]
کسی
[چیزی]
را لمس کردن
touch and go
مشکوک
to touch up
حک واصلاح کردن
to touch upon
ذکر کردن
to touch off
با شتاب درست کردن زودرسم کردن
to touch off
درکردن خالی کردن
to touch up
دست کاری کردن
d. touch
نازک کاری
d. touch
دستکاری استادانه
to touch upon
[a topic]
ذکر کردن
[موضوعی]
touch judge
هریک از داوران مامورمراقبت در طرفین زمین برای تماس توپ با زمین
Don't touch it!
دست نزن !
Don't touch!
دست نزن
[نزنید]
!
touch me not ish
گل حنا
touch me not ish
امر ممنوعه
Make sure not to touch anything!
به چیزی دست نزنی ها !
alternate to touch
نرمش کمر
touch hole
جای فتیله
to put to the touch
ازمودن
easy touch
زیرک-زبل
lose touch with
<idiom>
از دست دادن شانس ملاقات وارتباط
touch-typed
نگارش با روش پرماسی
common touch
<idiom>
با همه رفتار مناسب داشتن
To touch someone for money.
کسی راتیغ زدن ( ازاو پول گرفتن )
finishing touch
دست کاری تکمیلی
find touch
بیرون فرستادن توپ نزدیک خط دروازه برای تجمع نزدیک
touch football
نوعی فوتبال با 6 یا 9 بازیگردر هر تیم که سد کردن مجازاست ولی حمله بدنی مجازنیست و فقط لمس حریف کافی است
To be in touch ( contact) with someone.
با کسی درتماس بودن
to touch ground
بجای ثابت یابموضوع اصلی رسیدن
Don't touch me!; Don't you touch me!
به من خیلی نزدیک نشو !
[یک متر در فرهنگ باختر]
touch wood
اتش افروزنه اتش زنه
touch wood
یکجوربازی کودکان
delicacy of touch
فرافتکاری
double touch
ضربه شمشیر دو حریف در یک لحظه
delicacy of touch
ریزه کاری
soft touch
آدمی که سختگیر نیست و میشود زود از او پول قرض کرد
touch-type
نگارش با روش پرماسی
to be hot to the touch
داغ به نظر رسیدن
touch-types
نگارش با روش پرماسی
touch-typing
نگارش با روش پرماسی
touch paper
فتیله
common touch
استعدادایجاد حس همدردی وتعاون در اشخاص
touch wood
قو
the animal is not s. to touch
دست زدن به ان جانورشرط سلامت نیست
Don't touch me!; Don't you touch me!
وارد منطقه شخصی من نشو !
[یک متر در فرهنگ باختر]
Don't touch me!
به من دست نزن !
touch me not ish
مغرور
Don't you touch me!
به من دست نزن !
touch move
لمس مهره شطرنج
to put to the touch
محک زدن
touch needle
سوزن محک
touch panel
صفحه حساس به تماس
touch receptors
گیرندههای بساوشی
touch screen
صفحه نمایش لمسی
touch spot
ناحیه بساوشی
touch sensitive panel
صفحه حساس به تماس
He has a delightful touch on the guitar .
گیتار را با پنجه گرمی می نوازد
touch sensitive display
صفحه نمایش حساس لمسی
touch sensitive tablet
تابلو حساس به تماس
touch tone telephone
تلفن دکمهای در سیستمهای پردازش از راه دور
not touch something with a ten-foot pole
<idiom>
تصمیم گیری چیزی به طور کامل
Touch wood . Lets keep our fingers crossed . She is extremely cunning .
گوش شیطان کر (بزن بچوب )
line by line milling
فرز کردن سطری
line by line milling
فرز کردن سطر به سطر
line to line fault
اتصال کوتاه بین دو فاز
line by line analysis
تجزیه سطر به سطر
line to line voltage
ولتاژ بین دو خط
line to line voltage
ولتاژ زنجیر شده
line to line spacing
فاصله سطور
line to line fault
تماس خطوط
line to line fault
اتصال کوتاه خط به خط
line to line fault
اتصال کوتاه دوقطبی
line
لوله منفردی در سیستم سیالات
line
لاین
line
محصول
line
شعبه
line
اتصال فیزیکی به ارسال داده
line
رانی در پیست مقدر امتیازاعطایی در شرطبندی روی اسب طناب مورد استفاده درقایق
to come in to line
موافقت کردن
line
خط زدن
line
حدود رویه
line
طرز
line
نسب
line
رشته
to come in to line
در صف امدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com