Dictiornary-Farsi | traitor to one's country | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 114 (1 milliseconds)

English	Persian
traitor to one's country	خائن به کشور
traitor to one's country	وطن فروش


Other Matches

traitor	خائن به کشور
traitor	خائن
traitor	خیانتکار
we abhor a traitor	از شخص خائن تنفر و بیم داریم
to turn traitor	خائن شدن
he is a manifold traitor	چندطرفه خائن است
he is a manifold traitor	از چند جهت خائن است
He has been exposed as a traitor.	هویت مخفی او [مرد] بعنوان خائن افشا شد.
traitor to the countruy	خائن کشور
to proclam someone a traitor	کسیرا بعموم خائن معرفی کردن
traitor to the countruy	خائن نسبت به کشور
in the country	در حومه شهر
one country or another	این یا یک کشور دیگری
US (country)	کشورآمریکاStates Unilted
the country is ours	کشور مال ما است
old country	وطن اصلی مهاجرین امریکایی
up country	نواحی داخل کشور
up country	ییلاقی
in the country	درییلاق
country	کشور
country	ییلاق
country	مملکت
country	بیرون شهر دهات
in this country <adv.>	در اینجا
in this country <adv.>	در این کشور
country	دیار
airspace [over a country]	فضای هوایی [در کشوری]
north country	انگلستان شمالی
to bleed for one's country	برای میهن خود خون دادن
the youth of the country	جوانان کشور
the talnet of the country	مردم با استعداد کشور
self supporting country	کشور خود کفا
bordering country	ملت همسایه
to export something [from / to a country]	صادر کردن [به یا از کشوری]
country town	شهرستان
To smuggle in to ( out of ) a country .	جنسی را بداخل ( بخارج ) کشور قاچاق کردن
Turkey (country)	ترکیه
country house	خانهروستایی
country dancing	نوعیرقص
country-and-western	رجوع شود به music country
country seats	خانهی اربابی
country seats	خانهی بزرگ روستایی
country seat	خانهی اربابی
tropical country	گرمسیر
country seat	خانهی بزرگ روستایی
bordering country	کشور همسایه
self supporting country	کشوری که از جهات مختلف به خودمتکی و از خارج بی نیازباشد
self supporting country	کشور متکی به خود
country club	باشگاه خارج از شهر
country man	هم میهن
country of origin	کشور مبداء
country party	حزب هواخواه پیشرفت فلاحتی
mother country	میهن
country side	بیرون شهر حومه شهر
country teams	تیمهای اعزامی به کشورها
cross country	خارج از جاده وشارع اصلی در فضاهای بازدهات صحرایی
cross country	درسرتاسرمزرعه ورزشهای میدانی وصحرایی
cross country	خارج از جاده
country life	زندگی روشنایی
country file	را برای کشورهای مختلف تعریف میکند
country file	فایلی در سیستم که پارامترها
country clubs	باشگاه ورزشی وتفریحی
country clubs	باشگاه خارج از شهر
mother country	کشور اصلی
cross-country	دو صحرانوردی
best governed country	کشوری که بهترین طرزحکومت رادارد
broken country	زمین مضرس
broken country	زمین دوعارضه
country club	باشگاه ورزشی وتفریحی
country court	دادگاه بخش
cross country	میان بر
donee country	کشور کمک گیرنده
natire country	میهن
home country	محل تولید
native country	وطن
native country	میهن
home country	کشور اصلی
open country	زمین باز
host country	کشور میزبان
forwarding country	کشور فرستنده
p was restored in the country	کشورامن شد
donner country	کشوربخشنده
rough country	سرزمین ناهموار
rough country	تپه ماهور
rolling country	زمین پوشیده
p was restored in the country	ارامش درکشوربرقرارشد
donner country	کشور کمک کننده
country cover diagram	دیاگرام نشان دهنده اجرای عکاسی هوایی در هر کشور دیاگرام پوشش عکاسی هوایی در سطح کشور
labor rich country	کشور با نیروی کار فراوان
neighbouring country [British E]	کشور همسایه
neighbouring country [British E]	ملت همسایه
this country breeds poets	این کشورشاعر می پرورد
The route runs across this country.	خط مسیر از این کشور می گذرد.
to face a serious problem for the country	مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
cross country mobility	قابلیت حرکت چلیپایی
cross country mill	نورد چلیپایی
cross-country skier	اسکیبازرویچمن
To drag a country into war .	کشوری را بجنگ کشیدن ( غالبا" بصورت جنگ تحمیلی )
cross-country ski	اسکیرویچمن
They have seized ( dominated) the country.	مملکت را قبضه کرده اند
fenow country men	هم میهن
small country town	شهرستان کوچک
to mandate a territory to a country	منطقه ای را تحت قیمومت کشوری درآوردن
to face a serious problem for the country	روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
west country whipping	بست غربی
He laid down his life in the service of his country .	عمرش را درراه خدمت به وطن صرف کرد
The country has recalled its ambassador from Indonesia.	این کشور سفیر خود را از اندونزی فراخواند.
to raise big problems for the country	روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
bourse [in a non-English-speaking country]	بورس اوراق بهادار
bourse [in a non-English-speaking country]	بورس سهام
to raise big problems for the country	مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
We planned to do a cross-country trip in the US, but our parents ruled that out/vetoed it.	ما برنامه ریختیم سفری سرتاسری در ایالات متحده بکنیم اما پدر و مادرمان جلویمان را گرفتند [مخالفت کردند ] .