Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
revendication
استردادزمین ازدست رفته
Other Matches
damped wave
موجی که دامنه ان رفته رفته کاهش میابد
critical mach number
عدد ماخی که در ان جریانهای شتابدار اطراف یک جسم دربعضی نقاط رفته رفته به سرعتهای مافوق صوت میرسند
The sun has set (hadd set).
آفتاب رفته است ( رفته بود )
to peter out
رفته رفته کوچک شدن
dwindle
رفته رفته کوچک شدن
dwindled
رفته رفته کوچک شدن
dwindles
رفته رفته کوچک شدن
dwindling
رفته رفته کوچک شدن
disposable
ازدست دادنی
give-away
ازدست دادن
give-aways
ازدست دادن
to give away
ازدست دادن
to chuck away
ازدست دادن
to take time by the forelock
را ازدست ندادن
loss
ازدست دادن
forfoitable
ازدست دادنی
give away
ازدست دادن
get the sack
<idiom>
ازدست کار
lapsable
ازدست رفتنی
to let ship
ازدست دادن
tumble
ازدست دادن تعادل
to game away one's money
درقمارپول ازدست دادن
etiolation
ازدست دادن رنگ
miss the boat
<idiom>
ازدست دادن فرصت
miss out on
<idiom>
ازدست دادن فرصت
to miss the buy
فرصت را ازدست دادن
tumbles
ازدست دادن تعادل
I am tired of him .
ازدست اوخسته شده ام
tumbled
ازدست دادن تعادل
spent
نیروی خود را ازدست داده
effete
نیروی خود را ازدست داده
let off steam
<idiom>
ازدست دادن انرژی اضافه
to lose one's reason
عقل خود را ازدست دادن
lose ground
فرصت خود را ازدست دادن
to guzzle away one's money
پول خودرادرمیگساری ازدست دادن
to lose the t. of a discourse
رشته سخن را ازدست دادن
elapsation
ازدست رفتن حق به واسطه مرور زمان
lose track of
<idiom>
ازدست دادن تماس باکسی یاچیزی
toss out
<idiom>
مجبور به ترک شدن ،ازدست دادن
i parted from
تمام ان دارایی یا مال را ازدست دادم
he lost his reason
عقل یا هوش خودرا ازدست داد
to lose face
نام نیک یا اعتبارخودرا ازدست دادن
deflorate
تصرف شده بکارت ازدست داده
creeps
رها شدن ناخواسته تیر ازدست تیرانداز
creep
رها شدن ناخواسته تیر ازدست تیرانداز
She was crying over her misfortunes.
ازدست بدبختی هایش ناله وفریاد داشت
to barter away
بطریق معاوضه ازدست دادن باکالای دیگرمعاوضه کردن
to catch out a batsman
گوی رادرهواگرفتن وبدین وسیله نوبت را ازدست چوگان زن بیرون کرد
curie point
دمای بحرانی منحصر به فردبرای هر ماده که بالاتر از ان مواد فرومانیتیک خاصیت مغناطیسی دائم یاموقت خودرا ازدست میدهند
dislocated
در رفته
by inches
رفته رفته
by degrees
<adv.>
رفته رفته
bit by bit
<adv.>
رفته رفته
in process of time
رفته رفته
inchmeal
رفته رفته
gradually
رفته رفته
gradually
<adv.>
رفته رفته
short tempered
از جا در رفته
thrawart
در رفته
departed
رفته
frenetical
از جا در رفته
off shade
رنگ رفته
he knew that i had gone
او میدانست که من رفته ام
unbridle
مهاردر رفته
truncated soil
خاک رو رفته
on average
[on av.]
روی هم رفته
gone
<adj.>
از دست رفته
cavetto
[پخی تو رفته]
deep-set
فرو رفته
i have been to paris
پاریس رفته ام
smudgier
رنگ و رو رفته
madding
از کوره در رفته
by and large
<idiom>
روی هم رفته
on a par
روی هم رفته
I'm glad he's gone.
خوشحالم که او رفته.
it has escaped my remembrance
از خاطرم رفته
in the lump
روی هم رفته
weatherbeaten
رنگ و رو رفته
smudgy
رنگ و رو رفته
smudgiest
رنگ و رو رفته
in the a
روی هم رفته
iam bored
حوصله ام سر رفته
averaged
روی هم رفته
red-hot
ازجادر رفته
altogether
روی هم رفته
exhausted
تحلیل رفته
overseen
غلط رفته
frenzied
ازجا در رفته
averaged
روی هم رفته
average
روی هم رفته
windswept
بر باد رفته
averaging
روی هم رفته
consumptives
تحلیل رفته
chafed
پوست رفته
overalls
رویهم رفته
overall
رویهم رفته
extinct
ازبین رفته
emaciated
گوشت رفته
pallid
رنگ رفته
frantic
ازکوره در رفته
consumptive
تحلیل رفته
defunct
ازبین رفته
sunken
فرو رفته
neatest
شسته و رفته
first and last
روی هم رفته
averages
روی هم رفته
neater
شسته و رفته
averagly
روی هم رفته
away
غایب رفته
neat
شسته و رفته
day a day
روی هم رفته
all told
روی هم رفته
all in all
روی هم رفته
applied
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
appointed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
inserted
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
deployed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
pulled
تحلیل رفته
jitters
از کوره در رفته
retreating forehead
پیشانی تو رفته
installed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
what is done cannot be undone
اب رفته بجوی برنمیگردد
we cannot undo the past
اب رفته بجوی برنمیگردد
washed up
بکلی تحلیل رفته
powering
توان از دست رفته
you are mistaken
خطا رفته اید
powers
توان از دست رفته
neater
شسته و رفته مرتب
neat
شسته و رفته مرتب
go out the window
<idiom>
اثرش از بین رفته
He is on leave of absence .
مرخصی رفته است
neatest
شسته و رفته مرتب
The child
[kid,baby]
has taken after her mother.
بچه به مادرش رفته.
I feel pins and needles in my foot.
پایم خواب رفته
Have you been there recently (lately)
تازگیها آنجا رفته ای ؟
Vanished(shattered, dashed) hopes.
امیدها ی بر باد رفته
power
توان از دست رفته
ha-ha
دیوار فرو رفته
lorn
از دست رفته بربادرفته
powered
توان از دست رفته
he must have gone
باید رفته باشد
advanced pawn
پیاده پیش رفته
income forgone
درامداز دست رفته
sunken eyes
چشمان فرو رفته
immersed in debt
فرو رفته در فرض
As limp as a rag.
شل واز حال رفته
saddle nose
بینی فرو رفته
lost
از دست رفته ضایع
he is off to the war
رفته است به جنگ
furibund
اشفته ازجادر رفته
pale
رنگ رفته بی نور
paler
رنگ رفته بی نور
palest
رنگ رفته بی نور
retreating chin
چانه عقب رفته
tacky
رنگ ورو رفته
forged side
سطح فرو رفته
lost chain
زنجیره از دست رفته
ingesta
موادی که داخل بدن رفته
macaroni
ماکارونی جوان خارج رفته
wear off
فرسوده و از بین رفته شدن
sold
فروخته شده بفروش رفته
opportunity cost
هزینه فرصت از دست رفته
to count for lost
از دست رفته بحساب آوردن
to have arrived
[expected moment]
رسیدن
[به زمان انتظار رفته]
lost
از دست رفته تلف شده
up to the ears
غرق سرا پا فرو رفته
lost causes
جنبش یا آرمان از دست رفته
Time hangs heavily on my hands.
از زور بیکاری حوصله ام سر رفته
lost cause
جنبش یا آرمان از دست رفته
He wont be back for another six months.
رفته که تا 6 ماه دیگه بر گردد
I have lost a lot of blood.
خون زیادی از من رفته است
I have something in my eye.
چیزی توی چشمم رفته.
the cork went off with apop
چوب پنبه در رفته تپ صداکرد
intakes
جای ابگیری نیروی بکار رفته
to join the majority
رفتن بجایی که بیشترمردم رفته اند
intake
جای ابگیری نیروی بکار رفته
shopworn
کهنه ورنگ رفته در اثرماندن در مغازه
She wI'll be a loser if she refuses.
اگر قبول نکند از کیسه اش رفته
My brother has gone abroad.
برادرم رفته خارجه
[خارج از کشور]
To make amends to someone for an injury.
وقت از دست رفته جبران کردن
I dont know ( dont have the faintest idea) where the hell she has gone .
نمی دانم کدام گوری رفته است
It is an absolute chaos.
همه رشته کارها از دست در رفته است
applied
برای هدف معین بکار رفته کاربسته
sell out
تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته
cost of sales
قیمت تمام شده کالای فروش رفته
sell-outs
تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته
I areraged six hours a day.
روی هم رفته روزی شش ساعت کار کردم.
i p that they are both gone
احتمال کلی می دهم که هردو رفته باشند
sell-out
تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته
hinting
در فن چاپ دیجیتال یا رقمی کاهش وزن یا میزان طرح حرف بطوریکه فونتهای کوچک از نظر اندازه بدون ازدست دادن جزئیات خود روی چاپگرهای dpi003 قابل چاپ باشند
drag
مقداری که پاشنه ناو در اب فرو رفته باشدکشیدن روی زمین
Vxtreme
قالب به کار رفته برای محل رشته ویدیویی در اینترنت
mattoid
کسیکه مغز غیر عادی داردولی روی هم رفته خل است
quasi
بصورت پیشوندنیز بکار رفته و بمعنی "شبه " و "بظاهرشبیه " است
drags
مقداری که پاشنه ناو در اب فرو رفته باشدکشیدن روی زمین
dragged
مقداری که پاشنه ناو در اب فرو رفته باشدکشیدن روی زمین
gapeworm
یکجورکرم که درگلوی مرغ رفته راه نفس کشیدن انرامی بند د
Nothing can.compensate for the loss ones health.
هیچ چیز سلامت از دست رفته انسان رانمی تواند جبران کند
weathered rocks
خاره هایی که در تحت تاثیرهوا خردشده اند یا رنگ انها رفته است
poppyhead
تزئیناتی بشکل سرگل شقایق که درمعماری سبک گوتیک درکلیساها بکار رفته
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com