Dictiornary-Farsi | باهم پیوستن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 208 (10 milliseconds)

English	Persian
combine	باهم پیوستن
combines	باهم پیوستن
combining	باهم پیوستن
to grow together	باهم پیوستن


Search result with all words

add	جمع زدن باهم پیوستن
adding	جمع زدن باهم پیوستن
adds	جمع زدن باهم پیوستن
to interlock levers	اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
Other Matches

to set by the ears	باهم بدکردن باهم مخالف کردن
to set at loggerheads	باهم بد کردن باهم مخالف کردن
ally	پیوستن
sorts	پیوستن
sorted	پیوستن
sort	پیوستن
attaching	پیوستن
attaches	پیوستن
attach	پیوستن
couple	پیوستن
affixed	پیوستن
affixes	پیوستن
coupled	پیوستن
couples	پیوستن
join up	به هم پیوستن
adjoin	پیوستن
affix	پیوستن
allying	پیوستن
to bring into contact	پیوستن
affiliate	پیوستن
annex	پیوستن
annexes	پیوستن
annexing	پیوستن
to make contact	پیوستن
to go in with	پیوستن با
link-ups	پیوستن
link-up	پیوستن
link up	پیوستن
affixing	پیوستن
adjoined	پیوستن
adjoins	پیوستن
cements	پیوستن
cementing	پیوستن
cemented	پیوستن
join	پیوستن
connect	پیوستن
meet	پیوستن
cement	پیوستن
connects	پیوستن
enlink	پیوستن
coalescence	پیوستن
interlocked	پیوستن
conjoin	پیوستن
joins	پیوستن
joined	پیوستن
interlock	پیوستن
interlocking	پیوستن
interlocks	پیوستن
anastomois	به هم پیوستن
meets	پیوستن
link	به هم پیوستن
conjointly	باهم
concurrently	باهم
jointly	باهم
simoltaneous	باهم
vis-a-vis	باهم
simoltaneously	باهم
simultaneously	باهم
tutti	باهم
at once	باهم
concerted	باهم
one with a	باهم
together	باهم
inchorus	باهم
vis a vis	باهم
knit	بهم پیوستن
binds	بهم پیوستن
knits	بهم پیوستن
reconstituted	بهم پیوستن
interlock	بهم پیوستن
reconstitute	بهم پیوستن
to piece together	بهم پیوستن
cling	چسبیدن پیوستن
clings	چسبیدن پیوستن
rejoin	دوباره پیوستن به
rejoined	دوباره پیوستن به
rejoining	دوباره پیوستن به
rejoins	دوباره پیوستن به
pan	بهم پیوستن
adhere	چسبیدن پیوستن
adhered	چسبیدن پیوستن
adheres	چسبیدن پیوستن
adhering	چسبیدن پیوستن
pan-	بهم پیوستن
pans	بهم پیوستن
to grow into one	بهم پیوستن
interlink	بهم پیوستن
interlinked	بهم پیوستن
interlinking	بهم پیوستن
interlinks	بهم پیوستن
affiliating	پیوستن اشناکردن
affiliates	پیوستن اشناکردن
affiliated	پیوستن اشناکردن
bind	بهم پیوستن
link	بهم پیوستن
concatenate	بهم پیوستن
to put together	بهم پیوستن
admix	بهم پیوستن
inone	بهم پیوستن
interconnect	بهم پیوستن
interconnected	بهم پیوستن
interconnecting	بهم پیوستن
interconnects	بهم پیوستن
to jury-rig something	چیزی را به هم پیوستن
glutinate	بهم پیوستن
interlocking	بهم پیوستن
welds	بهم پیوستن
filiate	اشناکردن پیوستن
adequateness	چسبیدن پیوستن
seam	بهم پیوستن
seams	بهم پیوستن
weld	بهم پیوستن
anastomose	بهم پیوستن
welded	بهم پیوستن
anastomosis	بهم پیوستن
inosculate	بهم پیوستن
incorporating	بهم پیوستن
patches	بهم پیوستن
knots	بهم پیوستن
knot	بهم پیوستن
interlocks	بهم پیوستن
joint	بهم پیوستن
reconstituting	بهم پیوستن
reconstitutes	بهم پیوستن
interlocked	بهم پیوستن
patch	بهم پیوستن
incorporates	بهم پیوستن
incorporate	بهم پیوستن
contemporaneously	بطورمعاصر باهم
all at once	همه باهم
collaborating	باهم کارکردن
collaborates	باهم کارکردن
concomitancy	باهم بودن
collaborated	باهم کارکردن
one anda	همه باهم
kissing kind	باهم دوست
collaborate	باهم کارکردن
simultaneous with each other	باهم رخ دهنده
cowork	باهم کارکردن
coadunate	باهم روییده
cooperate	باهم کارکردن
collocation	باهم گذاری
to whip in	باهم نگاهداشتن
interwove	باهم امیختن
interweaving	باهم امیختن
interweave	باهم امیختن
coinciding	باهم رویدادن
coincides	باهم رویدادن
coincided	باهم رویدادن
coincide	باهم رویدادن
We went together .	باهم رفتیم
coexisting	باهم زیستن
coexisted	باهم زیستن
coexist	باهم زیستن
cohabitation	زندگی باهم
at loggerheads <idiom>	باهم جنگیدن
coexists	باهم زیستن
to act jointly	باهم کارکردن
to huddle together	باهم غنودن
to keep company	باهم بودن
interweaves	باهم امیختن
to work together	باهم کارکردن
to be together	باهم بودن
welds	جوش دادن پیوستن
in store <idiom>	آماده بوقوع پیوستن
compaginate	محکم بهم پیوستن
weld	جوش دادن پیوستن
cleaves	پیوستن تقسیم شدن
cleaved	پیوستن تقسیم شدن
cleave	پیوستن تقسیم شدن
welded	جوش دادن پیوستن
join	شرکت کردن در پیوستن
joined	شرکت کردن در پیوستن
assisting	پیوستن به حمایت کردن از
catenate	پیوستن متصل کردن
joins	شرکت کردن در پیوستن
assists	پیوستن به حمایت کردن از
assisted	پیوستن به حمایت کردن از
consociate	متحد کردن پیوستن
repiece	دوباره بهم پیوستن
assist	پیوستن به حمایت کردن از
clobber	بهم پیوستن زدن
clobbered	بهم پیوستن زدن
reunites	دوباره بهم پیوستن
reuniting	دوباره بهم پیوستن
annexing	پیوستن ضمیمه سازی
annexes	پیوستن ضمیمه سازی
annex	پیوستن ضمیمه سازی
clobbers	بهم پیوستن زدن
associate	همدم شدن پیوستن
associated	همدم شدن پیوستن
associates	همدم شدن پیوستن
associating	همدم شدن پیوستن
to go to glory	برحمت ایزدی پیوستن
reunited	دوباره بهم پیوستن
put to	بگروه شکارچی پیوستن
clobbering	بهم پیوستن زدن
reunite	دوباره بهم پیوستن
to bill and coo	باهم غنج زدن
to set at variance	با هم بد کردن باهم مخالف ت