English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
to go down to the wire <idiom> تا آخرین لحظه با تهیج نا معلوم ماندن
Other Matches
to go down to the wire <idiom> تا آخرین لحظه با تهیج معلق ماندن
snapshots 1-ضبط وضعیتهای کامپیوتر در یک لحظه . 2-ذخیره سازی محتوای صفحه پر در حافظه اصلی در یک لحظه
snapshot 1-ضبط وضعیتهای کامپیوتر در یک لحظه . 2-ذخیره سازی محتوای صفحه پر در حافظه اصلی در یک لحظه
zero hour لحظه شروع ازمایشات سخت لحظه بحرانی
excited تهیج شده
his parentage isunknown اصل و نسبتش معلوم نیست پدرو مادرش معلوم نیست کی هستند
inexcitable دیر غضب تهیج نشدنی
trendy مطابق آخرین مد
trendiest مطابق آخرین مد
trendier مطابق آخرین مد
at the eleventh hour در آخرین لحظات
last-ditch آخرین فرصت
swan song <idiom> آخرین سیما
flashes لحظه
flashed لحظه
momentarily لحظه لحظه
momentarily یک لحظه
moment لحظه
flash لحظه
seconding لحظه
simultaneous در یک لحظه
seconded لحظه
second لحظه
stound لحظه
momently هر لحظه
jiff یک لحظه
in two shakes در یک لحظه
seconds لحظه
instant لحظه
periods لحظه
period لحظه
instants لحظه
trice لحظه
moments لحظه
minute ان لحظه
jiffy یک لحظه
The last school day. آخرین روز مدرسه
last-ditch وابسته به آخرین تلاش
billionths آخرین عدد یک میلیارد
billionth آخرین عدد یک میلیارد
instantaneous acceleration شتاب لحظه ای
in an instant دریک لحظه
takeoffs لحظه اغازپرش
takeoff لحظه اغازپرش
nick of time <idiom> درآخرین لحظه
instance لحظه مورد
chronoscope لحظه شمار
instances لحظه مورد
now در این لحظه
She was dressed in the latest fashion . آخرین مد لبا ؟ پوشیده بود
What is the latest news? آخرین خبرها ( اخبار ) چیست ؟
for the first [last] time برای اولین [آخرین] بار
print آخرین صفحه چاپ شده
printed آخرین صفحه چاپ شده
prints آخرین صفحه چاپ شده
last straw <idiom> [آخرین مشکل از یک سری مشکلات]
aft flap آخرین قسمت فلپهای سه قسمتی
ended کد ارسالی پس از آخرین حرف متن
ends کد ارسالی پس از آخرین حرف متن
ended نمایش گر پس از آخرین رکورد فایل
printout آخرین صفحه چاپ شده
son file آخرین گونه کاری یک فایل
printouts آخرین صفحه چاپ شده
end کد ارسالی پس از آخرین حرف متن
ends نمایش گر پس از آخرین رکورد فایل
end نمایش گر پس از آخرین رکورد فایل
He entered at that very moment . درهمان لحظه وارد شد
last-minute hitch گیریی در لحظه آخر
anon چند لحظه بعد
moment لحظه گشتاور چرخشی
spot زمان مختصر لحظه
spots زمان مختصر لحظه
moments لحظه گشتاور چرخشی
It was the work of a moment . کا ریک لحظه بود
active معلوم
to the fore معلوم
intelligible معلوم
given معلوم
sharp cut معلوم
inevidence معلوم
illiquid نا معلوم
the active voice معلوم
determinate معلوم
assignable معلوم
obvious معلوم
pronounced معلوم
known معلوم
invisible نا معلوم
overt معلوم
It was revealed that … It transpired that . . . معلوم شد که ...
indistinct نا معلوم
definite معلوم
dates افزودن آخرین و جدیدتری اطلاعات به چیزی
last but not least <idiom> آخرین موقعیت وپر اهمیت ترین
queueing ترتیب آن متناسب با آخرین عنصر است
queues ترتیب آن متناسب با آخرین عنصر است
to give somebody an ultimatum به کسی آخرین پیشنهاد را دادن [در معامله ای]
He emptied the glass to the last drop . لیوان را تا آخرین قطره خالی کرد
This is my last chance . این برایم آخرین فرصت است
queued ترتیب آن متناسب با آخرین عنصر است
This is the latest mens fashion. این آخرین مد لباس مردانه است
To play ones last card آخرین تیر ترکش رارها کردن
queue ترتیب آن متناسب با آخرین عنصر است
date افزودن آخرین و جدیدتری اطلاعات به چیزی
zero hour <idiom> لحظه دقیق حمله درجنگ
from now on <idiom> درست از همین لحظه به بعد
sleep a wink <idiom> یه لحظه چشم روی هم گذاشتن
The moment I set eyes on you. , از آن لحظه که چشمم بتو افتاد
double touch ضربه شمشیر دو حریف در یک لحظه
double hi ضربه شمشیر دو حریف در یک لحظه
known target هدف معلوم
to bring tl light معلوم کردن
the date was not specified تاریخ ان معلوم
presumedly از قرار معلوم
seemingly از قرار معلوم
the active voice فعل معلوم
evidently از قرار معلوم
that depends معلوم نیست
to come to light معلوم شدن
ascertain معلوم کردن
ascertained معلوم کردن
ascertaining معلوم کردن
manifestly بطور معلوم
kithe معلوم شدن
cretain معلوم بعض
known distance فاصله معلوم
discernibly بطور معلوم
given conditions شرایط معلوم
known data عناصر معلوم
known datum point ایستگاه معلوم
familiarizing معلوم کردن
familiarizes معلوم کردن
familiarized معلوم کردن
familiarize معلوم کردن
familiarising معلوم کردن
familiarises معلوم کردن
familiarised معلوم کردن
ascertains معلوم کردن
to make known معلوم کردن
noticeably بطوربرجسته یا معلوم
To make known . To signify . معلوم کردن
vaguest غیر معلوم
known معلوم کردن
Presumably … indications are … Evidently … by the look of it … از قرار معلوم ...
vaguer غیر معلوم
vague غیر معلوم
verb active فعل معلوم
known distance مسافت معلوم
It was clear that she had lied . دروغش معلوم شد
pops خواندن و یا حفظ کردن آخرین داده از پشته
popped خواندن و یا حفظ کردن آخرین داده از پشته
pop خواندن و یا حفظ کردن آخرین داده از پشته
Let me think a moment . بگذارید یک دقیقه ( لحظه ) فکر کنم
pullout لحظه بیرون امدن موج سواراز اب
job کارهایی که در هر لحظه در سیستم پردازش می شوند
If you wI'll wait a moment. اگر یک لحظه تلفن زد مرا خبرکن
transient باس ولتاژ خیلی کوتاه در یک لحظه
half مودمی که در هر لحظه در یک حالت کار میکند.
simultaneous foul خطای متقابل در یک لحظه واخراج هر دو بازیگر
jobs کارهایی که در هر لحظه در سیستم پردازش می شوند
transients باس ولتاژ خیلی کوتاه در یک لحظه
time will tell در آینده معلوم می شود
taskwork کار معلوم کارناخوشایند
he proved to know the secret معلوم شد راز را میداند
at a specified time در وقت معین یا معلوم
apparent معلوم وارث مسلم
obviously بطور اشکار یا معلوم
It is not known yet . It is not settled yet . هنوز معلوم نیست
it will manifest it self معلوم خواهد گشت
present participles وجه وصفی معلوم
present participle وجه وصفی معلوم
fatherless فاقد مولف معلوم
deponent درفاهرمجهول ودرمعنی معلوم
participle وجه وصفی معلوم
participles وجه وصفی معلوم
identities مجموعه رنگهایی که اولین و آخرین آن رنگهای سیستم هستند
identity مجموعه رنگهایی که اولین و آخرین آن رنگهای سیستم هستند
trailers آخرین رکورد فایل که حاوی خصوصیات و کنترل است
Last stop. All out. آخرین ایستگاه. همه پیاده بشن. [حمل و نقل]
trailer آخرین رکورد فایل که حاوی خصوصیات و کنترل است
lifo سیستم صف که آخرین عنصر ذخیره شده را اول می خواند
When is the last train to Oxford? چه وقت آخرین قطار به سمت آکسفورد حرکت می کند؟
Doom [نمایش تصویری از آخرین قضاوت عیسی مسیح در کلیسا]
to give somebody an ultimatum به کسی آخرین مدت را دادن [برای اجرای قراردادی]
ring لیست داده که آخرین عنصر آن به اولین اشاره کند
feed وسیلهای که در هر لحظه یک ورق وارد چاپگر میکند
feeds وسیلهای که در هر لحظه یک ورق وارد چاپگر میکند
maximum بزرگترین حجم داده که هر لحظه ارسال میشود
ultimate stress تنش یک تکه از ماده در لحظه گسستگی یا شکست
maximum بزرگترین عدد کاربران که سیستم در هر لحظه می پذیر
cps تعداد حروفی که هر لحظه چاپ یا پردازش می شوند
I just had dinner. درست چند لحظه قبل شام خوردم
pedigreed دارای نسب یادودمان معلوم
they are of a doubtful paterni اصل انها معلوم نیست
we shall see تا ببینم بعد معلوم میشود
It was evident from the start. از اول کار معلوم بود
Is the departure time certain ? وقت حرکت معلوم است؟
deponont در فاهر مجهول و در باطن معلوم
his fate is sealed سرنوشت اوازقبل معلوم گردیده
Known and unknown . معلوم ومجهول ( درریاضیا ؟ وغیره )
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com