English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (34 milliseconds)
English Persian
assist حضور بهم رساندن توجه کردن
assisted حضور بهم رساندن توجه کردن
assisting حضور بهم رساندن توجه کردن
assists حضور بهم رساندن توجه کردن
Other Matches
to put in an appearance حضور بهم رساندن
to make ones a حضور بهم رساندن
processes تکلیف به حضور کردن
process تکلیف به حضور کردن
call the roll حضور و غیاب کردن
draw attention توجه کسی را جلب کردن توجه جلب شدن
screamer اگهی درشت وجالب توجه در روزنامه مطالب جالب توجه
to work off بفروش رساندن اب کردن
put in مداخله کردن رساندن
refers توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
refer توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
referred توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
processes بانجام رساندن تمام کردن
accomplishes بانجام رساندن وفا کردن
accomplish بانجام رساندن وفا کردن
process بانجام رساندن تمام کردن
accomplishing بانجام رساندن وفا کردن
incommode ازار رساندن گیج کردن
impairing زیان رساندن معیوب کردن
injuring زخمی کردن ضرر رساندن
injures زخمی کردن ضرر رساندن
wind up <idiom> به پایان رساندن ،تسویه کردن
impair زیان رساندن معیوب کردن
impairs زیان رساندن معیوب کردن
injure زخمی کردن ضرر رساندن
mar زیان رساندن معیوب کردن
marring زیان رساندن معیوب کردن
impaired زیان رساندن معیوب کردن
marred زیان رساندن معیوب کردن
welfare توجه کردن
tent توجه کردن
marks توجه کردن
perpend توجه کردن
mark توجه کردن
attends توجه کردن
to take keep توجه کردن
to watch over توجه کردن
get with it <idiom> توجه کردن
to llok توجه کردن
tents توجه کردن
figure on توجه کردن
attending توجه کردن
attend توجه کردن
pay attention <idiom> توجه کردن
take care of توجه کردن از
publicising اگهی کردن باطلاع عمومی رساندن
publicises اگهی کردن باطلاع عمومی رساندن
publicizes اگهی کردن باطلاع عمومی رساندن
publicised اگهی کردن باطلاع عمومی رساندن
publicized اگهی کردن باطلاع عمومی رساندن
help مدد رساندن بهترکردن چاره کردن
publicize اگهی کردن باطلاع عمومی رساندن
helped مدد رساندن بهترکردن چاره کردن
publicizing اگهی کردن باطلاع عمومی رساندن
helps مدد رساندن بهترکردن چاره کردن
focussing متمرکز کردن توجه
attend توجه یا رسیدگی کردن
to call توجه کسیراجلب کردن
distract منحرف کردن توجه
attends توجه یا رسیدگی کردن
distracts منحرف کردن توجه
focussed متمرکز کردن توجه
focuses متمرکز کردن توجه
focused متمرکز کردن توجه
attending توجه یا رسیدگی کردن
to come in to notice جلب توجه کردن
focusses متمرکز کردن توجه
focus متمرکز کردن توجه
to palm off a thing on aperson چیزیرا با تردستی بکسی رساندن یابراوتحمیل کردن
to vindicate a religion دیانتی را بثبوت رساندن یاازان دفاع کردن
reference توجه کردن یا کار کردن با چیزی
references توجه کردن یا کار کردن با چیزی
catch one's eye <idiom> توجه کسی را جلب کردن
to turn a d. ear to توجه نکردن به بی اعتنایی کردن به
feather one's nest <idiom> به علائق خود توجه کردن
to take notice ملتفت بودن توجه کردن
to pay attention to something [someone] به چیزی [کسی ] توجه کردن
upstages توجه دیگران را به خود جلب کردن
to court favour توجه و التفات کسی را طلب کردن
upstaged توجه دیگران را به خود جلب کردن
upstaging توجه دیگران را به خود جلب کردن
to put [throw] [toss] somebody on to the scrap heap به کسی کمتر توجه کردن [اصطلاح مجازی]
attentions توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
attention توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
adverts توجه کردن مخفف تجارتی کلمهء advertisement
to put somebody in a backwater به کسی کمتر توجه کردن [اصطلاح مجازی]
to put somebody on the back burner به کسی کمتر توجه کردن [اصطلاح مجازی]
to shunt somebody aside به کسی کمتر توجه کردن [اصطلاح مجازی]
advert توجه کردن مخفف تجارتی کلمهء advertisement
lionize مورد توجه زیاد قرار گرفتن شیر کردن
audits توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
auditing توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
audit توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
audited توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
noting توجه کردن ذکر کردن
ward نگهداری کردن توجه کردن
notes توجه کردن ذکر کردن
to notice توجه کردن [ملاحضه کردن ]
note توجه کردن ذکر کردن
wards نگهداری کردن توجه کردن
audited یات استفاده از سیستم با توجه کردن به تراکنشهای انجام شده .
auditing یات استفاده از سیستم با توجه کردن به تراکنشهای انجام شده .
to ingratite oneself خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
audits یات استفاده از سیستم با توجه کردن به تراکنشهای انجام شده .
zero in on <idiom> تمام توجه شخصی را جلب کردن(میخ کسی شدن)
audit یات استفاده از سیستم با توجه کردن به تراکنشهای انجام شده .
tendance حضور
presence حضور
in the presence of ... در حضور ...
attendances حضور
attendance حضور
weighting مرتب کردن کاربران , برنامه ها یا تاریخ با توجه به اهمیت یا اولویت آنها
questionof interest پرسشهای جالب توجه موضوعهای جالب توجه
favourites طرف توجه شخص طرف توجه شی مطلوب
favorites طرف توجه شخص طرف توجه شی مطلوب
favourite طرف توجه شخص طرف توجه شی مطلوب
in your presence در حضور شما
immanence حضور درهمه جا
immanency حضور درهمه جا
tact حضور ذهن
presence of mind حضور ذهن
savoir faire حضور ذهن
presentment بیان حضور
roll call حضور و غیاب
audiences اجازه حضور
audience اجازه حضور
non attendance عدم حضور
non attandance عدم حضور
non appearance عدم حضور در
before the jvdges در حضور قاضی
common sense حضور ذهن
attends حضور داشتن
attending حضور داشتن
in my presence در حضور من [حقوق]
attend حضور داشتن
service منفعه توجه و حفظ کردن خدمات دولتی و عمومی وفیفه مامور دولت
serviced منفعه توجه و حفظ کردن خدمات دولتی و عمومی وفیفه مامور دولت
omnipresence حضور در همه جا در ان واحد
pluripresence حضور در چند جا در یک زمان
absence of mind عدم حضور ذهن
ubiquity حضور در همه جا در یک وقت
roll call حضور و غیاب سازمانی
to request the company of: حضور کسی را خواستن
presence [of somebody] حضور [کسی] [حقوق]
locus standi حق حضور در دادگاه یامجلس
arrival حضور در خدمت فرستی
arrivals حضور در خدمت فرستی
coram judice در حضور قاضی اصاع
immediacy اگاهی حضور ذهن
skim سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skims سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skimmed سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
libation تقدیم شراب به حضور خدایان
to bring the matter before a court [the judge] دعوایی را در حضور قاضی آوردن
show up حاضر شدن حضور یافتن
to bring somebody before the judge کسی را در حضور قاضی آوردن
sit in حضور درمحلی بعنوان اعتراض
libations تقدیم شراب به حضور خدایان
sit-ins حضور درمحلی بعنوان اعتراض
bases boaded ضربه با حضور بازیگران درپایگاههای 1 و 2 و 3
Is my presence absolutely necessary? آیا حضور من لازم است؟
sit-in حضور درمحلی بعنوان اعتراض
to be in attendance [at an event] حضور داشتن [در مراسمی ] [اصطلاح رسمی]
recusancy سرپیچی امتناع از حضور در مجالس عبادت
recusance سرپیچی امتناع از حضور در مجالس عبادت
attendance of a doctor حضور پزشک روی رینگ بوکس
your presence is requested خواهشمند است حضور بهم رسانید
bases empty ضربه بدون حضور بازیگر درپایگاهها
subpoena کتبا" کسی را به دادگاه یا به حضور مامورتحقیق فراخواندن
subpoenaed کتبا" کسی را به دادگاه یا به حضور مامورتحقیق فراخواندن
subpoenaing کتبا" کسی را به دادگاه یا به حضور مامورتحقیق فراخواندن
subpoenas کتبا" کسی را به دادگاه یا به حضور مامورتحقیق فراخواندن
preconception عقیده از قبل تشکیل شده حضور پیش از وقت
banc جلسهای که با حضور کلیه قضات یک دادگاه تشکیل شود
preconceptions عقیده از قبل تشکیل شده حضور پیش از وقت
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to watch for certain symptoms توجه کردن به نشانه های ویژه [علایم ویژه مرض ]
make a diplomatic representation به دولتی تذکر دادن یا توجه دولتی را به موضوعی جلب کردن
nonduty status حالت یا وضعیت بدون کاری عدم حضور در سر خدمت معلق
barristers وکیل مدافع وکیلی که حق حضور دردادگاه و دفاع شفاهی را دارد
barrister وکیل مدافع وکیلی که حق حضور دردادگاه و دفاع شفاهی را دارد
appearance money پولی که به افراد مشهور برای حضور در محافل پرداخت میشود
nuncupative will وصیتی که ابتدا در حضور عدهای ازشهود اعلام و متعاقبا"نوشته میشود
two man rule قانون حضور یاتصویب دونفره یا تصویب به وسیله دونفر برای انجام کار
time card کارتی که ساعت حضور وغیاب کارگر روی ان قید میشود گاه برگ
bring رساندن به
bringing رساندن به
brings رساندن به
understands رساندن
implies رساندن
conveys رساندن
conveyed رساندن
convey رساندن
understand رساندن
implying رساندن
imply رساندن
conveying رساندن
supplying رساندن
supplied رساندن
supply رساندن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com