Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (25 milliseconds)
English
Persian
to vote plump
رای خود را بیک تن دادن جایی که بتوان برای بیش ازیک تن رای داد
Other Matches
googolplex
عدد یک با تعداد صفرهای بتوان ده بتوان ده بتوان صد
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
colourably
چنانکه بتوان برای ان بهانهای اورد
entrance head
بار لازم برای ایجاد جریان ازیک لوله
gybe
ازیک سوبسوی دیگرجنبیدن تغییرجهت دادن
to ring the changes
کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
cipher
رمزی که از یک کلید عمومی برای رمزی کردن پیام و ازیک کلید رمز برای رمز گشایی آن استفاده میکند.
ciphers
رمزی که از یک کلید عمومی برای رمزی کردن پیام و ازیک کلید رمز برای رمز گشایی آن استفاده میکند.
cyphers
رمزی که از یک کلید عمومی برای رمزی کردن پیام و ازیک کلید رمز برای رمز گشایی آن استفاده میکند.
retrieval
عمل جستجو, محل دادن وبهبود اطلاعات ازیک فایل یا رسانه ذخیره سازی
bone-house
[جایی برای نگهداری استخوان مردگان]
to ride on the bus
سوار اتوبوس شدن
[برای رفتن به جایی]
to admit sombody
[into a place]
راه دادن کسی
[به جایی]
The library is the obvious place for the after-dinner hours.
کتابخانه جایی بدیهی برای ساعت پس از شام است.
to keep the ball moving
توپ را به جایی غلت دادن
[فوتبال]
to let the ball do the work
توپ را به جایی غلت دادن
[فوتبال]
carries
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carrying
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carried
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carry
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
gas fittings
اسبابی که برای گرم کردن یاروشن کردن جایی باگازبکا
feedback
اطلاعاتی از یک منبع که برای تغییر دادن چیزی یا تامین پیشنهادی برای آن میباشد
invitation
عمل پردازنده برای اتصال وسیله دیگر و امکان دادن به آن برای ارسال پیام
invitations
عمل پردازنده برای اتصال وسیله دیگر و امکان دادن به آن برای ارسال پیام
conferencing
اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
skimming
محصولی را با قیمت بالاعرضه کردن برای اطمینان ازمقاومت ان و متعاقبا" تخفیف تدریجی دادن برای توسعه فروش
to prospect for gold
جستجوی زردر محلی کردن برای جستجوی زر در جایی پی کردن
universal
آنچه از همه جا اعمال میشود یا در هر جایی استفاده میشود یا برای چندین کار استفاده میشود
c
استفاده از سیستم کامپیوتری برای اجازه دادن به کاربران برای ارسال و دریافت پیام از سایر کاربران
as much as possible
تا بتوان
uberstreichen
لگام را برای چند گام رهاکردن برای نشان دادن گام مرتب اسب
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
micron
01 بتوان 6- متر
as far as possible
تا انجا که بتوان
exponentiation
بتوان رساندن
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
pliably
چنانکه بتوان خم کرد
his money is more than can
ازانست که بتوان شمرد
undecillion
عدد یک با 63 صفر بتوان 2
quattuordecillion
عدد یک با 54صفر بتوان 2
tredecillion
عدد یک با 24 صفر بتوان 2
quintillion
عدد یک با 81 صفر بتوان 2
passably
چنانکه بتوان پذیرفت
perceptibly
چنانکه بتوان درک کرد
hereditably
چنانکه بتوان ارث برد
interchangeably
چنانکه بتوان بحای یکدیگربکاربرد
intelligibly
واضحا چنانکه بتوان دریافت
evincibly
بطوریکه بتوان اثبات کردن
assumably
چنانکه بتوان فرض کرد
presentably
چنانکه بتوان پیشکش کرد
practicably
چنانکه بتوان اجرا نمود
squaring
بتوان دوم بردن مجذور کردن
squares
بتوان دوم بردن مجذور کردن
squared
بتوان دوم بردن مجذور کردن
square
بتوان دوم بردن مجذور کردن
pardonably
چنانکه بتوان بخشید بطورامرزش پذیر
changeably
چنانکه بتوان تغییرداد بطورقابل تغییر
impressibly
بطوریکه بتوان دران تاثیر کرد
so to peaking
اگر بتوان چنین چیزی گفت
ideally
بطوریکه فقط بتوان تصور کرد
realize
انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realizing the palette
انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realised
انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realises
انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realizing
انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realising
انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realizes
انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realized
انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
microbar
واحد فشار معادل 01 بتوان 6 داین بر سانتیمترمربع
corrigibly
چنانکه بتوان اصلاح کرد بطوراصلاح پذیر
commensurably
چنانکه بتوان بایک پیمانه اندازه گرفت
accountably
بطور مسئول چنانکه بتوان توضیح داد
movably
چنانکه بتوان تکان داد بطورچنبش پذیر
current fund
اموالی که سریعا "بتوان به پول تبدیل کرد
manageably
پنانکه بتوان اداره کردیا از پیش برد
from pillar to post
ازیک دربدردیگر
of the same leaven
ازیک جنس
uniparental
ازیک ولی
ex parte
ازیک طرف
on one hand
ازیک طرف
osmosis
ازیک پرده
hand
وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
handing
وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
inestimably
پیش ازانکه بتوان تقدیر کردیا بران بهاگذارد
extravaganzas
ازیک شخصیت خیالی
to lose an eye
ازیک چشم نابیناشدن
Ask each and every one of them .
ازیک یک آنها بپرسید
from stem to stern
ازیک سربسر دیگر
consubstantiate
ازیک جنس شدن
dual
استفاده ازیک جفت
aliunde
ازیک جای دیگر
extravaganza
ازیک شخصیت خیالی
itineration
ازیک جابجایی دیگر
to solicit an office
درخواست ازیک شرکت
unit cell
کوچکترین چندوجهی را که با یک دستگاه مختصات سه محوری بتوان نشان داد
accessibly
چنانکه بتوان بدان راه یافت بطور قابل دسترس
it is past cure
از علاجش گذشته است مافوق انست که بتوان علاج کرد
lobectomy
برداشتن قسمتی ازیک عضو
personal computing
استفاده ازیک کامپیوتر شخصی
limit velocity
حداقل سرعت ابتدایی توپ یاخمپاره که بتوان با ان نفوذلازم را به دست اورد
it is useful in a way
ازیک جهت سودمنداست تاندازهای مفیداست
out fall
محلی که اب ازیک مجرابه مجرای بزرگترمیریزد
to bite the bullet
<idiom>
باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت تا بتوان به مقصد اصلی رسید
exclusion principle
اگر بتوان مانع استفاده کالا توسط کسانی که حاضر بپرداخت هزینه
nutcrackers
تمرین ضربه سخت خوردن ازیک یا دو بازیگر
nutcracker
تمرین ضربه سخت خوردن ازیک یا دو بازیگر
replay
خواندن مجدد داده یا سیگنال ازیک ضبط
replays
خواندن مجدد داده یا سیگنال ازیک ضبط
replaying
خواندن مجدد داده یا سیگنال ازیک ضبط
replayed
خواندن مجدد داده یا سیگنال ازیک ضبط
lawn sprinkler
برای چمن اب دادن
microsoft
واسط کاربر چند کاره گرافیکی که برای استفاده ساده طراحی شده است . ویندوز از نشانه ها برای نمایش دادن فایل و قط عات استفاده میکند با mouse قابل کنترل است بر عکس DOS-MS که نیاز به دستورات تایپی دارد
eponymy
اشتقاق اسم قبیله یا شخص یاعشیره ازیک کلمه
retrospective search
جستجوی متن ها دریک موضوع مشخص ازیک داده
reconstitution site
قرارگاه یا ستاد بازیافتی ازیک یکان منهدم شده
polyoestrous
دارای بیش ازیک وهله جفت گیری در سال
phew
برای نشان دادن بی تابی
time
وقت قرار دادن برای
phew
برای نشان دادن بیزاری
timed
وقت قرار دادن برای
sancify
برای امرمقدسی تخصیص دادن
to make amends for something
کفاره دادن برای چیزی
smoothing or smoothed varnish
لاک برای جلا دادن
readiness to report
امادگی برای پاسخ دادن
times
وقت قرار دادن برای
to atone for something
کفاره دادن برای چیزی
final set
حالتی که بتن بطور کامل گرفته و بقدرکافی سخت شده که بتوان قالب براری نمود
reproduces
کپی کردن داده یا متن ازیک ماده یا رسانه به دیگری
scrimmage
بازی تمرینی بین دو گروه ازیک تیم تمرین والیبال
scrimmages
بازی تمرینی بین دو گروه ازیک تیم تمرین والیبال
reproduced
کپی کردن داده یا متن ازیک ماده یا رسانه به دیگری
roll forward
تابع پایگاه داده ها که کاربر را ازیک آسیب نجات میدهد.
metastasize
گسترش یافتن مرض ازیک نقطهء بدن به نقطه دیگر
Sept
دسته یا اجتماعی که افرادش معتقداند ازیک جد یا نیا بوجودامده اند
relocating
انتقال داده ازیک محل فضای ذخیره سازی به دیگری
reproduce
کپی کردن داده یا متن ازیک ماده یا رسانه به دیگری
relocate
انتقال داده ازیک محل فضای ذخیره سازی به دیگری
relocated
انتقال داده ازیک محل فضای ذخیره سازی به دیگری
outdegree
تعداد رئوس جهت داری که ازیک گره خارج می شوند
reproducing
کپی کردن داده یا متن ازیک ماده یا رسانه به دیگری
relocates
انتقال داده ازیک محل فضای ذخیره سازی به دیگری
round robin (meeting or discussion)
<idiom>
جلسهای که درآن شخص ازیک گروه شرکت کرده باشد
paragram
جناسی که عبارت است ازتغییرحرف یا حروفی ازیک واژه تصحیف
to empower somebody to do something
اختیار دادن به کسی برای کاری
garden engine
اب پاش تلمبهای برای اب دادن باغ
authorises
اجازه دادن برای انجام کاری
to have done
برای کسی
[دیگر]
انجام دادن
authorizing
اجازه دادن برای انجام کاری
to bleed for one's country
برای میهن خود خون دادن
I have nothing to declare.
چیزی برای گمرک دادن ندارم.
authorize
اجازه دادن برای انجام کاری
put to the question
برای گرفتن اعتراف زجر دادن
put someone in the picture
<idiom>
شرایط را شرح دادن برای کسی
benchrest
سکو برای تکیه دادن تیرانداز
microcycle
برای دادن زمان اجرای دستورات
irresponsiveness
عدم امادگی برای پاسخ دادن
authorizes
اجازه دادن برای انجام کاری
authorising
اجازه دادن برای انجام کاری
distortions
اختلاف ناطلوب بین قبل و بعد از عبور سیگنال ازیک قطعه
systematic theology
بخشی از علوم الهی که مذاهب مختلفه را جزئی ازیک حقیقت کل میداند
distortion
اختلاف ناطلوب بین قبل و بعد از عبور سیگنال ازیک قطعه
burn in
حرارت دادن واکس برای مالیدن به کف اسکی
interrupting
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupts
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
cross voting
رای دادن دوطرف مخالف برای همدیگر
repertoire
فهرست نمایشهای اماده برای نمایش دادن
turboshaft
توربین گاز برای دادن قدرت به شفت
interrupt
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
process
انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
Baa!
بع!
[صدای گوسفند دادن برای جلب توجه]
waff
اهتزاز پرچم یا هر چیزدیگری برای علامت دادن
authorising
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
processes
انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
aid worker
دستیار داوطلب
[برای توسعه دادن کشوری]
to make an effort to do something
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
bobble
برای لحظهای توازن رااز دست دادن
bobbles
برای لحظهای توازن رااز دست دادن
development aid worker
دستیار داوطلب
[برای توسعه دادن کشوری]
development aid volunteer
دستیار داوطلب
[برای توسعه دادن کشوری]
check side
پیچ دادن به گوی برای برگشت به عقب
incorporation
جا دادن ایجاد شخصیت حقوقی برای شرکت
authorises
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
authorize
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
foliage plant
گیاهی که برای برگش پرورش دادن شود
authorizes
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
owenism
اصول عقاید رابرت اون کارخانه دار انگلیس در قرن 91 که شاید بتوان منشاء سوسیالیزم نوینش دانست
aid worker
دستیار مدد کار
[برای توسعه دادن کشوری]
development aid volunteer
دستیار مدد کار
[برای توسعه دادن کشوری]
attack
فشار برای پایان دادن به عمل یک بازیگر کریکت
attacked
فشار برای پایان دادن به عمل یک بازیگر کریکت
attacks
فشار برای پایان دادن به عمل یک بازیگر کریکت
customizing
بهبود دادن به سیستم برای تط ابق با نیاز مشتری
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com