Dictiornary-Farsi | زاویه شکست | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 203 (10 milliseconds)

English	Persian
angle of refraction	زاویه شکست


Search result with all words

burble point	زاویه حملهای که در ان شکست جریان هوا روی بال شروع میشود
parallax	زاویه شکست نور
Other Matches

graduated circle of an alidade	دایره مدرج زاویه یاب صفحه درجه دار زاویه سنج
longitudinal dihedral	اختلاف زاویهای بین زاویه برخورد بال و زاویه برخوردسکانهای افقی که دومی معمولا کمتر است
grivation	زاویه شبکه مغناطیسی زاویه انحراف دستگاه
parallax	پارالاکس ضریب شکست نور جابجایی تصویر در اثر شکست نور
angle of repose	زاویه تعادل زاویه ارامش
loss angle	زاویه تلف زاویه تلفات
angle of rotation	زاویه دوران زاویه چرخش
entering angle	زاویه ورودی زاویه دخول
declination	زاویه انحراف زاویه میل
angle of convergence	زاویه تقرب زاویه پارالاکس
bombing angle	زاویه پرتاب بمب زاویه پروازهواپیما در هنگام رها کردن بمب
distance angle	زاویه مربوط به برد سلاح زاویه مربوط به مسافت هدف
constant angle arch dam	بند قوسی با زاویه یکسان سد کمانی با زاویه یکسان
atmospheric refraction	شکست نور دراثر برخورد به طبقات جوی شکست جوی نور
angle offset method	روش عکاسی تحت یک زاویه معین روش تهیه تصویراشیاء تحت یک زاویه
superelevation	تصحیح تکمیلی تراز توپ زاویه تصحیح زاویه پرش لوله توپ زاویه تصحیح تکمیلی تراز
parallactic angle	زاویه تقارب نصف النهارات زاویه تقارب
lies	زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
lied	زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
lie	زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
apogee	زاویه انحراف ثقل موشک زاویه انحراف مرکز ثقل موشک در روی مسیر
apex angle	زاویه راسی هدف زاویه راسی
grid magnatic angle	زاویه شبکه مغناطیسی زاویه انحراف شبکه مغناطیسی
angle of traverse	زاویه حرکت لوله در سمت زاویه سمت لوله
angle of arrival	زاویه فرود مسیر گلوله زاویه فرود گلوله
set back	شکست
three successive defeats	سه شکست پی در پی
break	شکست
unsuccessfully	شکست
defeat	شکست
breaks	شکست
breakages	شکست
breakage	شکست
defeated	شکست
flunked	شکست
flunks	شکست
failure	شکست
flunking	شکست
flunk	شکست
fall	شکست
miscarriage	شکست
miscarriages	شکست
defeating	شکست
unsuccess	شکست
defeats	شکست
gaps	شکست
gap	شکست
unsuccessful	شکست
loss	شکست
defeature	شکست
defeasance	شکست
refraction	شکست
flopper	شکست
plumper	شکست
prosternation	شکست
deflections	شکست
deflection	شکست
failures	شکست
flunks	شکست خوردن
flunking	شکست خوردن
dielectric strength	استحکام شکست
smite	شکست دادن
smites	شکست دادن
electric break down	شکست الکتریکی
double refraction	شکست دوبل
loses	شکست خوردن
breaking point	نقطهی شکست
lose	شکست خوردن
trouncing	شکست دادن
vincible	شکست خوردنی
double refraction	شکست مضاعف
smiting	شکست دادن
wash out	شکست مردود
birefringence	شکست مضاعف
break down voltage	ولتاژ شکست
checkmate	شکست دادن
upsetting	شکست غیرمنتظره
upsets	شکست غیرمنتظره
upset	شکست غیرمنتظره
sure-fire	شکست ناپذیر
business failure	شکست تجاری
trounces	شکست دادن
trounced	شکست دادن
trounce	شکست دادن
zener breakdown	شکست زنری
yield point	نقطه شکست
flunked	شکست خوردن
breaking capacity	فرفیت شکست
failure by rupture	شکست برشی
break proof	ازمایش شکست
breaking down pass	کالیبر شکست
breaking down roll	نورد شکست
flunk	شکست خوردن
underdogs	سگ شکست خورده
underdog	سگ شکست خورده
losing	شکست خوردن
invincible	شکست ناپذیر
outgeneral	شکست دادن
lose out	شکست خوردن
turkeys	شکست خورده
line breake relay	رله شکست خط
knock out	شکست دادن
invincibility	شکست ناپذیری
insuperability	شکست ناپذیری
point of fracture	نقطه شکست
faulted	شکست زمین
faults	شکست زمین
refractive power	قدرت شکست
refractometer	شکست سنج
refractive index	ضریب شکست
refraction of light	شکست نور
set down	شکست دادن
defeatism	شکست گرایی
defeatism	اعتراف به شکست
turkey	شکست خورده
stickit	شکست خورده
terrestrial refraction	شکست زمینی
impluse breakdown	شکست ضربهای
he received a broken hand	دستش شکست
to lay prostrate	شکست دادن
he broke his neck necessity	گردنش شکست
unstart	شکست ناپایدار
incomplete breakdown	شکست جزئی
vanquishable	شکست پذیر
fracturable	قابل شکست
to sustain a defeat	شکست خوردن
incomplete breakdown	شکست ناقص
to suffer a reverse	شکست خوردن
the ship was wrecked	کشتی شکست
inexpugnable	شکست نا پذیر
to be defected	شکست خوردن
to f.down	شکست دادن
to put to the worse	شکست دادن
fault	شکست زمین
to have the worse	شکست خوردن
index of refraction	ضریب شکست
atmospheric refraction	شکست جوی
bomb	شکست فاحش
conceded	قبول شکست
cry uncle <idiom>	پذیرش شکست
fall flat <idiom>	شکست خوردن
fall through <idiom>	شکست خوردن
concedes	قبول شکست
get the better of (someone) <idiom>	شکست دادن
conceding	قبول شکست
concede	قبول شکست
fail	شکست خوردن
failed	شکست خوردن
fails	شکست خوردن
flop	شکست خوردن
fractures	شکست ترک
fractured	شکست ترک
fracture	شکست ترک
letdown	نومیدی شکست
bombs	شکست فاحش
bombed out	شکست فاحش
bombed	شکست فاحش
fracturing	شکست ترک
defeat	شکست دادن
letdowns	نومیدی شکست
craven	شکست خورده
defeating	شکست دادن
defeated	شکست دادن
failure of negotiations	شکست مذاکرات
come a cropper <idiom>	شکست خوردن
failure	شکست خورده
slip-up	شکست خوردن
failures	شکست ورشکستگی
slip up	شکست خوردن
reflection	شکست نور
fiascos	شکست مفتضحانه
skunks	شکست دادن
fiasco	شکست مفتضحانه
skunk	شکست دادن
failure	شکست ورشکستگی
slip-ups	شکست خوردن
defeats	شکست دادن
flopping	شکست خوردن
flops	شکست خوردن
flopped	شکست خوردن
blow one's own horn <idiom>	شکست درچیزی
failures	شکست خورده
snow under	شکست فاحش خوردن
invulnerable	شکست ناپذیر رویین تن
outclasses	شکست فاحش حریف
outclassed	شکست فاحش حریف
outclass	شکست فاحش حریف
zener breakdown voltage	ولتاژ شکست زنری
outclassing	شکست فاحش حریف
crush	شکست دادن پیروزشدن بر
shut down	شکست دادن حریف
He broken an Olympic record.	رکورد المپیک را شکست
cold shortness	قابلیت شکست سرد
absolute refractive index	ضریب شکست مطلق
lurches	امادگی شکست فاحش
lurching	امادگی شکست فاحش
reverse	شکست وارونه کردن
refractive index	ضریب شکست نور
vote down <idiom>	شکست در رای گیری
absolute index of refraction	ضریب مطلق شکست