English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
endorcement procedure شیوه اجرا
Other Matches
Gigantic Order [شیوه ستون سازی توسکاری همراه با شیوه غول ستونی] [معماری]
standard تابعی که یک تابع که زیاد اجرا شود را اجرا میکند مثل ورودی صفحه کلید یا صفحه نمایش
standards تابعی که یک تابع که زیاد اجرا شود را اجرا میکند مثل ورودی صفحه کلید یا صفحه نمایش
asynchronous تابعی که جداگانه از برنامه اصلی اجرا میشود و وقتی اجرا میشود که یک موقعیتهای خاصی به وجود آمده باشند
simpler وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی
simplest وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی
simple وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی
run دستوری که به کاربر امکان نوشتن نام برنامه ای که می خواهد اجرا کند یا دستور DOS ای که می خواهد اجرا کند میدهد
runs دستوری که به کاربر امکان نوشتن نام برنامه ای که می خواهد اجرا کند یا دستور DOS ای که می خواهد اجرا کند میدهد
operation ثباتی که حاوی در حین اجرا حاوی که اجرا باشد
practice شیوه
patterns شیوه
norm شیوه
habitude شیوه
processes شیوه
idiom شیوه
idioms شیوه
pattern شیوه
methode شیوه
procedures شیوه ها
order شیوه
custom شیوه
method شیوه
methods شیوه
norms شیوه
approaches شیوه
approached شیوه
approach شیوه
do شیوه
practices شیوه ها
techniques شیوه
style شیوه
process شیوه
devices شیوه
device شیوه
technique شیوه
procedure شیوه
mode شیوه
modes شیوه
styles شیوه
styling شیوه
styled شیوه
pace شیوه تندی
methods ایین شیوه
modus operandi شیوه کار
elocution شیوه سخنوری
flops شیوه فاسبوری
flopping شیوه فاسبوری
paced شیوه تندی
method ایین شیوه
procedure روش شیوه
modus vivendi شیوه زیست
mentalities شیوه اندیشه
paces شیوه تندی
mentality شیوه اندیشه
civics شیوه کشورداری
flopped شیوه فاسبوری
flop شیوه فاسبوری
vibrational mode شیوه ارتعاش
mode of vibration شیوه ارتعاش
mode of production شیوه تولید
oratory شیوه سخنرانی
employment practice شیوه استخدامی
penned شیوه نگارش
cloze technique شیوه بندش
tactic رزم شیوه
shaken موافق شیوه
pens شیوه نگارش
penning شیوه نگارش
orientalizing style شیوه خاورمابی
technic صناعت شیوه
severe style شیوه جدی
pen شیوه نگارش
research method شیوه پژوهش
critical incidents technique شیوه رویدادهای شاخص
concertina fold شیوه تا کردن کاغذ
paces شیوه گام برداشتن
paced شیوه گام برداشتن
assets liabilities technique شیوه محاسن- معایب
pace شیوه گام برداشتن
prototaxic mode شیوه ادراکی ابتدایی
prestressing method شیوه پیش تنیدگی
modulus operadi شیوه با طرز کار
error choice technique شیوه خطا گزینی
lever watch شیوه بکار بردن
preferred cognitive mode شیوه شناختی مرجح
iconic mode شیوه تصویرسازی حسی
holtzman inkblot technique شیوه لکههای هولتسمان
flooding technique شیوه غرقه سازی
sound practices شیوه های درست
gait شیوه راه رفتن
leverage شیوه بکار بردن اهرم
eastern cut off شیوه قیچی پرش ارتفاع
flamboyant gothic شیوه گوتیک شعله اسا
parataxic mode شیوه ادراکی خود- محوری
Giant Order شیوه غول ستونی [معماری]
modality روند [پردازه] [شیوه] [روش]
arch order [شیوه ی ستون بندی طاق]
impasto شیوه رنگ زنی غلیظ
tactic جنگ فنی وابسته به رزم شیوه
copier مقلد شیوه دیگران درخط وانشاء
virgilian به شیوه virgil شاعر نامی روم
idiosyncratic وابسته به طرزفکر یا شیوه ویژه کسی
copiers مقلد شیوه دیگران درخط وانشاء
orientalize شیوه یا ایین خاوریان راپیروی کردن
Religion was portrayed in a negative way. دین به شیوه ای منفی توصیف شده بود.
latinity شیوه نوشتن یا سخن گفتن بزبان لاتینی
scholasticism شیوه تعلیم وفلسفه مذهبی قرون وسطی
majority rule شیوه رای گیری بر مبنای اکثریت ازاد
The means of payment will appear unchanged. شیوه های پرداخت تغییر نخواهند کرد.
mannerist کسیکه بیک جور انشا یا شیوه خو گرفته است
point style شیوه معماری که نشان برجسته ان طاقهای نوک تیزاست
object method of teaching شیوه امزش بانشان دادن چیزهای موضوع درس یاتصویرانها
to take action to prevent [stop] such practices اقدام کردن برای اینکه از چنین شیوه هایی جلوگیری شود
eastern roll شیوه قیچی در پرش ارتفاع باغلطیدن پس از عبور از میله و فرود روی پا
megapode یکجور مرغ بزرگ پاکه شیوه اش ساختن پشههای خاک است
pop goes the weasel یکجور رقص روستایی که شیوه ان اینست که رقصنده از زیر دست انهامی گذرد
client side داده یا برنامهای روی کامپیوتر مشتری ونه روی سرور اجرا میشود مثلاگ یک برنامه java script روی جستجوگر و کاربر اجرا میشود و برنامه کربردی مشتری است یا داده ذخیره شده ریو دیسک سخت کابر است
Composite Order [شیوه ی ترکیبی ستون سازی رمی با ستون های پیچکی تزئین شده]
pointillism شیوه نقاشی با نقطه رنگ نقطه چین کاری
box and one دفاع به شیوه چهار جا گیر ویک یار گیر
oil on canvas [painting technique] رنگ روغنی نقاشی روی کرباس [شیوه نقاشی]
idiosyncrasies طبیعت ویژه طرز فکر ویژه شیوه ویژه هرنویسنده خصوصیات اخلاقی
idiosyncrasy طبیعت ویژه طرز فکر ویژه شیوه ویژه هرنویسنده خصوصیات اخلاقی
effecting اجرا
performance اجرا
applications اجرا
implementation اجرا
performances اجرا
ministration اجرا
effect اجرا
execute اجرا
application اجرا
effected اجرا
executed اجرا
runs اجرا
execution اجرا
feasance اجرا
completion اجرا
fulfilment اجرا
executing اجرا
exercize اجرا
run اجرا
accomplishment اجرا
implementation اجرا
operation به اجرا
administration اجرا
executes اجرا
administrations اجرا
enforcement order دستور اجرا
usable <adj.> قابل اجرا
executable قابل اجرا
executable اجرا پذیر
enforcible قابل اجرا
applicable <adj.> قابل اجرا
suitable <adj.> قابل اجرا
assemble and go همگذاری و اجرا
effective date تاریخ اجرا
carry into effect اجرا کردن
carry out اجرا کردن
compile and go همگردانی و اجرا
accomplisher اجرا کننده
bumbailiff مامور اجرا
accomplishable قابل اجرا
utilizable <adj.> قابل اجرا
utilisable [British] <adj.> قابل اجرا
carry into execution اجرا کردن
enforcing اجرا کردن
implement اجرا کردن
implemented اجرا کردن
implementing اجرا کردن
implements اجرا کردن
useful <adj.> اجرا شدنی
suitable <adj.> اجرا شدنی
purposive <adj.> اجرا شدنی
executor مامور اجرا
executors مامور اجرا
purposeful <adj.> اجرا شدنی
utilitarian [useful] <adj.> اجرا شدنی
enforcing به اجرا دراوردن
perform اجرا کردن
performed اجرا کردن
performs اجرا کردن
usefulness قابلیت اجرا
usability قابلیت اجرا
availability قابلیت اجرا
application [applicability] قابلیت اجرا
applicability قابلیت اجرا
enforceable قابل اجرا
inapplicable اجرا نشدنی
purpose-built <adj.> اجرا شدنی
put inpractice به اجرا در آوردن
useful <adj.> قابل اجرا
unfulfilled اجرا نشده
purposeful <adj.> قابل اجرا
purpose-built <adj.> قابل اجرا
proper <adj.> قابل اجرا
practical <adj.> قابل اجرا
functional <adj.> قابل اجرا
convenient <adj.> قابل اجرا
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com