Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 212 (11 milliseconds)
English
Persian
theater
صحنه عملیات صحنه
Search result with all words
advance base
پایگاه مقدم صحنه عملیات
air force component
نیروی هوایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
army in the field
ارتش مستقر در صحنه عملیات
authorized strength of theater
استعداد مجاز صحنه عملیات از نظر پرسنلی
intratheater
داخل صحنه عملیات
navy component
نیروی دریایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
scene of action
صحنه عملیات
theater army
ارتش مستقر در صحنه عملیات
theater army
نیروی زمینی صحنه عملیات
theater of operations
صحنه عملیات
visiting correspondent
نماینده بازدید کننده مجاز نماینده مجاز رسانههای گروهی برای بازدید از صحنه عملیات یا قسمتهای ارتشی
Other Matches
scene
مجلس پرده جزء صحنه نمایش صحنه
scenes
مجلس پرده جزء صحنه نمایش صحنه
arena
صحنه
arenas
صحنه
frame
صحنه
stages
صحنه
stage
صحنه
stage doors
در عقب صحنه
shipboard
صحنه کشتی
stage fright
صحنه هراسی
scenarist
صحنه ارا
primal scene
صحنه اغازین
pictures
دیدن شی یا صحنه
miseenscene
صحنه سازی
prosceniums
پیش صحنه
intratheater
در داخل صحنه
stage
صحنه نمایش
ring
صحنه ورزش
campaigns
صحنه نبرد
campaigning
صحنه نبرد
stage door
در عقب صحنه
setting
صحنه واقعه
picture
دیدن شی یا صحنه
pictured
دیدن شی یا صحنه
picturing
دیدن شی یا صحنه
Behind the scene.
پشت صحنه
cockpits
صحنه تئاتر
settings
صحنه واقعه
cockpit
صحنه تئاتر
campaign
صحنه نبرد
campaigned
صحنه نبرد
stage
در صحنه فاهرشدن
stages
صحنه نمایش
stages
در صحنه فاهرشدن
field of honor
صحنه دوئل
scenery
صحنه سازی
histrionics
صحنه سازی
frame frequency
بسامد صحنه
prosceniums
صحنه نمایش
proscenium
پیش صحنه
proscenium
صحنه نمایش
stagehand
کارگردان پشت صحنه
curtain call
بازگشت هنرپیشگان به صحنه
bullrings
صحنه یامیدان گاوبازی
to shiftthe scene
عوض کردن صحنه
theatricalize
بروی صحنه اوردن
curtain calls
بازگشت هنرپیشگان به صحنه
stage whispers
نجوای روی صحنه
stage whisper
نجوای روی صحنه
stagestruck
مسحور صحنه شده
proscenium
جلو صحنه پیشگاه
stagehands
کارگردان پشت صحنه
open board
صحنه خلوت شطرنج
scene of action
صحنه جنگ یادرگیری
exeunt
صحنه را ترک گفتن
stagestruck
عاشق صحنه نمایش
shambles
قتلگاه صحنه کشتار
field buying
خریددر صحنه جنگ
props
اثاثیه صحنه نمایش
prosceniums
جلو صحنه پیشگاه
drop curtain
پرده جلو صحنه
bullring
صحنه یامیدان گاوبازی
settings
گیرش صحنه پردازی
It was stage –managed . It was trumped up.
صحنه سازی بود
The scen of a bloody (great) battle.
صحنه نبرد خونین
setting
گیرش صحنه پردازی
onstage
<adj.>
<adv.>
روی صحنه
[تئاتر]
To enter the arena of bloody politics.
وارد صحنه سیاست شدن
miseenscene
کارگردانی وتنظیم صحنه تاتر
It was the usual scene.
صحنه
[موقعیت]
معمولی بود.
theater in the round
تماشاخانه دارای صحنه مدور
parquet
محل ارکسترنمایش پایین صحنه
The scene of the nover is laid in scotland.
صحنه داستان دراسکاتلند است
by-play
حرکات یا مکالمات کنار صحنه
upstages
وابسته به عقب یا بالای صحنه
To appear on the scene (stage).
روی صحنه ظاهر شدن
to go on stage
وارد صحنه
[نمایش]
شدن
upstaging
وابسته به عقب یا بالای صحنه
upstaged
وابسته به عقب یا بالای صحنه
to launch a product with much fanfare
کالایی را با هیاهو به صحنه نمایش آوردن
spotlighting
شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
spotlighted
شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
spotlight
شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
spotlights
شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
[extreme]
right-wing scene
صحنه جناح راست
[افراطی]
[سیاست]
far-right extremist scene
صحنه جناح راست
[افراطی]
[سیاست]
offstage
خارج از صحنه نمایش درزندگی خصوصی
fly gallery
قسمت برامده کنار صحنه تاتر
forestage
قسمت جلو امده صحنه نمایش
footlights
ردیف چراغهای جلو صحنه نمایش ومانند ان
It was filmed on location.
صحنه فیلم درمحل واقعی فیلمبرداری شده
stage fright
وحشت حاصله در اثر فهوردر صحنه نمایش
stage set
تنظیم صحنه برای ایفای نقش معینی از نمایش
The stage was bare but for
[save for]
a couple of chairs.
صحنه نمایش به استثنای چند تا صندلی لخت بود.
The singer and his staff commandeered the entire backstage area.
خواننده و کارکنانش تمام پشت صحنه را برای خود اشغال کرده بودند.
tactics
دانش فرماندهی در صحنه جنگ طرق و وسائل و طرحهای ماهرانهای که جهت وصول به هدف به کار گرفته میشود رویه ماهرانه
dress rehearsal
اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
dress rehearsals
اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
draw direct
مستقیماگ روی صحنه ونه روی بافر حافظه
picturing
تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
pictured
تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
picture
تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
pictures
تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
Imperial Silk Hunting Carpet
فرش شکارگاهی ابریشمی درباری
[این فرش مربوط به قرن شانزده میلادی بوده و در زمینه حاشیه از صحنه های شکار به همراه گل های شاه عباسی و اسلیمی استفاده شده است.]
hunting design
طرح شکارگاهی
[این طرح از زمان صفویه رواج یافته و در آن صحنه های مختلف شکار توسط انسان و یا نزاع حیوانات مختلف نشان داده می شود. منشاء اولیه آن کاشان ذکر شده است.]
showboat
قایق دارای صحنه نمایش نمایش در قایق
farmgate type operations
رهبری اموزش و عملیات نیروی هوایی یک کشور تامرحله عملیات جنگی
buffered computer
کامپیوتری که عملیات ورودی و خروجی و عملیات پردازشی را بطور همزمان ارائه میدهد
counter air
عملیات ضدهواپیمایی عملیات ضد فعالیت هوایی دشمن
counter air operations
عملیات ضد هواپیمایی عملیات ضد برتری هوایی دشمن
anticrop operations
عملیات کاربرد افات کشاورزی در عملیات نظامی
statements
2-دستور برنامه که CPU را هدایت میکند تا عملیات کنترلی انجام دهد یا عملیات CPU را کنترل کند
statement
2-دستور برنامه که CPU را هدایت میکند تا عملیات کنترلی انجام دهد یا عملیات CPU را کنترل کند
propagate
خطایی که در یک محل یا عملیات رخ دهد و سایر عملیات و فرآیند را تحت تاثیر قرار دهد
propagates
خطایی که در یک محل یا عملیات رخ دهد و سایر عملیات و فرآیند را تحت تاثیر قرار دهد
propagating
خطایی که در یک محل یا عملیات رخ دهد و سایر عملیات و فرآیند را تحت تاثیر قرار دهد
propagated
خطایی که در یک محل یا عملیات رخ دهد و سایر عملیات و فرآیند را تحت تاثیر قرار دهد
land control operation
عملیات کنترل زمین عملیات
code panel
رمز ارتباطات در عملیات هوایی و زمینی کلید رمزارتباطات در عملیات هوایی وزمینی
housekeeping
عملیات کامپیوتری که مستقیما" کمکی برای بدست اوردن نتایج مطلوب نمیکنداما قسمت ضروری یک برنامه مانند راه اندازی مقدمه چینی و عملیات پاکسازی است خانه داری
air sea rescue
عملیات نجات هوا دریایی عملیات نجات هوایی ودریایی
air-sea rescue
عملیات نجات هوا دریایی عملیات نجات هوایی ودریایی
components
اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
component
اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
m
مگا عملیات اعشاری در ثانیه . معیار اندازه گیری توان و سرعت معادل یک میلیون عملیات اعشاری در ثانیه
army operations center
مرکز عملیات نیروی زمینی مرکز عملیات ارتش
time resolution
جزییات زمان اجرای عملیات نشان دادن جزییات اجرای زمانی عملیات
beachmaster's unit
یکان عملیات بارانداز یکان عملیات اسکله
airhead operations
عملیات مخصوص گرفتن سرپل هوایی عملیات تهیه سرپل هوایی
operation
1-عملیات روی دو عملوند. 2-عملیات روی عملوند به صورت دودویی
combined operations
عملیات رستههای مرکب عملیات مرکب
armistise
متارکه جنگ عبارت است از توقف عملیات جنگی با موافقت طرفین محاربه اتش بس ممکن است کامل یعنی شامل کلیه عملیات جنگی و در جمیع میدانهای نبرد باشد و نیز ممکن است محلی یعنی فقط مربوط به قسمت معینی از میدان جنگ وبه مدت محدود باشد
aerospace projection operations
عملیات مخصوص گسترش منطقه فضای هوایی عملیات مخصوص توسعه منطقه فضای هوایی
treatment
عملیات
op
عملیات
treatments
عملیات
operation
عملیات
operations
عملیات
f.of operations
حوزه عملیات
heat treatment
عملیات حرارتی
counter-espionage
عملیات ضدجاسوسی
campaign
عملیات جنگی
counter espionage
عملیات ضدجاسوسی
initiative
ابتکار عملیات
hot dogging
عملیات نمایشی
covert operations
عملیات پنهانی
offensive
عملیات افندی
offensives
عملیات افندی
initiatives
ابتکار عملیات
rehearsals
تکرار عملیات
terminal operations
عملیات اسکلهای
immediate action
عملیات فوری
Construction works .
عملیات ساختمانی
formal operations
عملیات صوری
phased
مرحله عملیات
sabotages
عملیات تخریبی
sabotaged
عملیات تخریبی
sabotage
عملیات تخریبی
flight operations
عملیات پرواز
Counter – espionage operations k.
عملیات ضد جاسوسی
phase
مرحله عملیات
finishing
عملیات تکمیل
sabotaging
عملیات تخریبی
terrain
زمین عملیات
thermal treatment
عملیات گرمایی
closing
خاتمه عملیات
Military operations.
عملیات نظامی
earthworks
عملیات خاکی
air operations
عملیات هوایی
harassing actions
عملیات ایذایی
global operation
عملیات سراسری
phases
مرحله عملیات
autonomous operation
عملیات ازاد
combat information center
اطاق عملیات
computer operation
عملیات کامپیوتر
concept of operations
تدبیر عملیات
earth work
عملیات خاکی
concrete operations
عملیات عینی
scope
هدف عملیات
continuity of operations
مداومت عملیات
continuity of operations
تسلسل عملیات
conversational operation
عملیات محاورهای
scope
منظور از عملیات
region
ناحیه عملیات
airborne battlefield
عملیات هوابرد
airmobile operations
عملیات هوارو
chemical operations
عملیات شیمیایی
assistant chief of staff, g (operations
معاونت عملیات
base of operations
پایگاه عملیات
base operation
عملیات پایگاهی
block operation
عملیات بلوک
arithmetic operation
عملیات حسابی
area of operation
منطقه عملیات
building operations
عملیات ساختمانی
business type operation
عملیات تجارتی
business type operation
عملیات کامپیوتری
centre of activities
مرکز عملیات
amphibious operation
عملیات اب خاکی
counter battery
عملیات ضد اتشبار
counter military
ضد عملیات نظامی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com