English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (4 milliseconds)
English Persian
breeding ground محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
breeding grounds محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
Other Matches
dynamic condition شرایط و مقتضیات پویای اقتصادی تغییر شرایط اقتصادی ناشی از تحول سلیقه تقاضا کنندگان وهزینه و مخارج تولید ونسبت جمعیت
ulcerative موجب تولید زخم
controlled thermonuclear reaction جوش هستهای کنترل شده تحت شرایط ازمایشگاهی برای تولید توان مفید
belly laugh هر چیزی که موجب خنده شود
belly laughs هر چیزی که موجب خنده شود
gaping stock چیزی که موجب خیره نگریستن گرد د
blighters شخص یا چیزی که موجب مصیبت و بلا شود
blighter شخص یا چیزی که موجب مصیبت و بلا شود
implied malice سوء نیتی است که به موجب نشانههای موجود در قانون درصورت سرزدن اعمال خاص از فرد و یا به وجود امدن شرایط خاص در موضوع موجود فرض میشود
proliferation سیستم گسترش اتمی یاگسترش تولید اتمی
red reg چیزی که موجب خشم وبرانگیختگی گرد د یکجورزنگ در گندم
deploy اعزام ناو به ماموریت گسترش دادن گسترش یافتن باز شدن
deploying اعزام ناو به ماموریت گسترش دادن گسترش یافتن باز شدن
deploys اعزام ناو به ماموریت گسترش دادن گسترش یافتن باز شدن
syntheses تولید مصنوعی چیزی
synthesis تولید مصنوعی چیزی
synthesizer وسیلهای که چیزی تولید میکند
synthesisers وسیلهای که چیزی تولید میکند
synthesizers وسیلهای که چیزی تولید میکند
repeater وسیلهای درارتباطات که سیگنال دریافتی را مجدداگ تولید میکند وسپس ارسال میکند.که برای گسترش محدوده شبکه به کارمی رود.این دستگاه درلایه فیزیکی مدل شبکه DSI کار میکند
deployment operating base پایگاه پشتیبانی گسترش جنگی پایگاه کمک به گسترش نیروها
design برنامه ریزی یا رسم چیزی پیش از ساخت یا تولید
designs برنامه ریزی یا رسم چیزی پیش از ساخت یا تولید
synoptic situation شرایط جوی محلی موجود شرایط جوی اندازه گیری شده منطقهای
force tabs نمودار یا طرح گسترش یکانهایا نیروها طرح زمان بندی شده گسترش نیروها
texture mapping 1-جلوههای ویژه گرافیک کامپیوتری با استفاده از الگوریتم هایی برای تولید تصویری که مانند سطح چیزی به نظر می آید.
dependent غیر استاندارد یا چیزی که روی سخت افزار یا نرم افزار تولید کننده دیگر بدون متغیر قابل استفاده نیست
capacity cost هزینه تولید وقتی که واحدتولید کننده حداکثر فرفیت خودرا برای تولید به کار برد هزینه تولید با حداکثر فرفیت
pilot line operation کار تولید حداقل کالاهای نظامی فقط به منظور حفظ سیستم تولید
embryophyte گیاهی که تولید گیاهک تخم زانموده و درنتیجه تولید بافتهای اوندی مینماید
components 1-قطعهای که وارد آخرین تولید میشود 2-وسیله اکترونیک که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند
component 1-قطعهای که وارد آخرین تولید میشود 2-وسیله اکترونیک که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند
producer's goods هرچیزی که تولید کننده یا صاحب کارخانه در جهت تولید جنس دیگری ازان استفاده کند
seconded مجوز دادن به تولیدکننده برای تولید یک قطعه الکترونیکی وقتی که گنجایش تولید درحد نیاز نیست
seconds مجوز دادن به تولیدکننده برای تولید یک قطعه الکترونیکی وقتی که گنجایش تولید درحد نیاز نیست
second مجوز دادن به تولیدکننده برای تولید یک قطعه الکترونیکی وقتی که گنجایش تولید درحد نیاز نیست
seconding مجوز دادن به تولیدکننده برای تولید یک قطعه الکترونیکی وقتی که گنجایش تولید درحد نیاز نیست
second best theory نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
euler theorem در صورتی که تابع تولید همگن درجه یک باشد بر اساس قضیه اولر کل تولید مساوی مجموع پرداختی ها به عوامل تولیدمیباشد
production overheads هزینههای بالاسری تولید هزینههای سربار تولید هزینههای غیرمستقیم تولید
increasing cost industry حالتی است که چند موسسه به صنعت خاصی بپردازند ودر نتیجه محدودیت عوامل تولید و کمبود انها هزینه تولید بالا رود
planar روش تولید مدارهای مجتمع بار اعمال مواد شیمیایی به یک قطعه سیلیکن برای تولید قطعه متفاوت
cost fraction نتیجه مستقیم هزینههای مستقیم تولید یا خدمت به تعداد واحدهای تولید شده یاکمیت خدمات
derived demand تقاضابرای یک عامل تولید که خوداز تقاضا برای کالایی که ان عامل تولید در ان بکار میرودناشی میشود .
declassified cost هزینه کالای تولید شده که دران سهم هر یک از عوامل تولید مشخص شده باشد
oem شرکتی ه قط عاتی تولید میکند که بخشهای اصلی را تولید کنندههای دیگر ساخته اند و محصول را برای کاربر خاص ایجاد میکند
matrixes چاپگری که حروف توسط مجموعهای از نقاط کنار هم تولید می شوند و صفحه را خط به خط تولید می کنند. این چاپگر برای چاپ با ریبون یا thermal یا چاپ الکترواستاتیک به کار می رود
matrix چاپگری که حروف توسط مجموعهای از نقاط کنار هم تولید می شوند و صفحه را خط به خط تولید می کنند. این چاپگر برای چاپ با ریبون یا thermal یا چاپ الکترواستاتیک به کار می رود
develops گسترش
extensions گسترش
propagation گسترش
extension گسترش
dispersal گسترش
deployment گسترش
promotions گسترش
promotion گسترش
spread گسترش
deploy گسترش
spreads گسترش
deploying گسترش
deploys گسترش
develop گسترش
developments گسترش
expansion گسترش
line of deployment خط گسترش
expanse گسترش
expanses گسترش
development گسترش
acceleration principle یعنی سرمایه گذاری مساوی است باحاصلضرب ضریب شتاب میزان سرمایه گذاری لازم برای افزایش یک واحد تولید در تغییرات در تولید
spreads گسترش یافتن
spread گسترش یافتن
expansion گسترش توسعه
develops گسترش دادن
deployed گسترش یافته
job enlargement گسترش شغلی
deployment diagram طرح گسترش
deployment diagram دیاگرام گسترش
develops گسترش وضعیت
expansion گسترش انبساط
credit expansion گسترش اعتبار
wide angle عدسی گسترش
vertical expansion گسترش عمودی
abroad گسترش یافته
disposition ارایشات گسترش
path of expansion مسیر گسترش
sign extension گسترش علامت
circumfuse گسترش یافتن
develop گسترش وضعیت
develop گسترش دادن
to develop [into] گسترش دادن [به]
to grow [into] گسترش دادن [به]
wide-angle عدسی گسترش
generations افرینش گسترش
expansible گسترش پذیر
generation افرینش گسترش
extensibility گسترش پذیری
expansion path مسیر گسترش
accrues گسترش یافتن
bank expansion گسترش بانکی
deploy گسترش یافتن
deploys گسترش یافتن
accruing گسترش یافتن
image speard گسترش تصویر
development plan طرح گسترش
accrue گسترش یافتن
outspread گسترش یافتن
appointed <adj.> <past-p.> گسترش یافته
flank development گسترش جناحی
widening of market گسترش بازار
prompt deployment گسترش فوری
deployed <adj.> <past-p.> گسترش یافته
to unfold گسترش دادن
deployment تفرقه گسترش
deploying گسترش یافتن
widening of capital گسترش سرمایه
applied <adj.> <past-p.> گسترش یافته
installed <adj.> <past-p.> گسترش یافته
inserted <adj.> <past-p.> گسترش یافته
eco development بوم گسترش
prompt deployment گسترش مناسب
cause موجب
contributive موجب
origin موجب
contributory موجب
inducement موجب
inducements موجب
origins موجب
causing موجب
offeror موجب
causes موجب
occasioned موجب
incur موجب
incurs موجب
occasion موجب
incurring موجب
occasions موجب
occasioning موجب
incurred موجب
whereby که به موجب ان
in conformity with بر موجب
spermary غده تولید کننده منی محل تولید منی
generate گسترش یافتن افریدن
growth company شرکت در حال گسترش
space گسترش دادن متن
relocation تجدید گسترش دادن
generating گسترش یافتن افریدن
generates گسترش یافتن افریدن
bank development گسترش شبکه بانکی
spaces گسترش دادن متن
flare angle زاویه گسترش یا گشادگی
dispersion تفرقه گسترش یکان
redeployment گسترش مجدد دادن
redeployment تجدید گسترش کردن
automatic volume expansion گسترش خودکار صدا
generated گسترش یافتن افریدن
elater خاصیت انبساط و گسترش
to spread [across] [over] گسترش یافتن [سرتاسر]
expanding industry صنعت در حال گسترش
effectuate موجب شدن
conducive موجب شونده
gratifying موجب خوشنودی
ill fated موجب بدبختی
pleasing موجب مسرت
sperm موجب ایجادچیزی
sperms موجب ایجادچیزی
like a red rag to the bull موجب خشم
affords موجب شدن
give rise to موجب شدن
brings موجب شدن
bringing موجب شدن
bring موجب شدن
thorn موجب ناراحتی
entailing موجب شدن
thorns موجب ناراحتی
scourger موجب بلا
affording موجب شدن
cuse of a موجب وحشت
afforded موجب شدن
afford موجب شدن
entail موجب شدن
entailed موجب شدن
to bring forth موجب شدن
promibitive موجب منع
entails موجب شدن
federal reserve system سیستمی که به موجب ان
stumbling block موجب لغزش
stumbling blocks موجب لغزش
family محدوده ماشین ها از یک تولید کننده که با سایر محصولات در همان خط از همان تولید کننده سازگارند
families محدوده ماشین ها از یک تولید کننده که با سایر محصولات در همان خط از همان تولید کننده سازگارند
open ranks گسترش باز درسواره نظام
extensible آنچه قابل گسترش است
spread بسط وتوسعه یافتن گسترش
battery groung pattern طرح گسترش توپهای اتشبار
expandable آنچه قابل گسترش باشد
expansion توسعه گسترش دادن کشیدن
spreads بسط وتوسعه یافتن گسترش
sufferance سکوت موجب رضا
hysteroid موجب اختناق رحمی
resolutive محلل موجب فسخ
lactogenic موجب ترشح شیر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com