English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English Persian
to be in a position to do something موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
Other Matches
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
wit's end <idiom> ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
to opt in [something] تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
upward compatible اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
instead of doing بجای اینکه انجام بدهند
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
action انجام کاری
actions انجام کاری
authority توانایی انجام کاری
capable توانایی انجام کاری
sleep پیش از انجام کاری
sleeping پیش از انجام کاری
sleeps پیش از انجام کاری
achieve موفقیت در انجام کاری
achieved موفقیت در انجام کاری
achieves موفقیت در انجام کاری
achieving موفقیت در انجام کاری
about to do something <idiom> درحال انجام کاری
to stop [doing something] ایستادن [از انجام کاری]
mind to do a thing اماده انجام کاری
mode of execution روش انجام کاری
easy to use آنچه قابل فهم و انجام باشد
potential <adj.> [توانایی برای انجام کاری]
undertaken توافق برای انجام کاری
undertake توافق برای انجام کاری
terrorised با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizing با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
backlog کاری که باید انجام شود
backlogs کاری که باید انجام شود
supererogation انجام کاری بیش از حد وفیفه
undertakes توافق برای انجام کاری
planning سازماندهی نحوه انجام کاری
raise Cain <idiom> کمک ،کاری انجام دادن
have باعث انجام کاری شدن
having باعث انجام کاری شدن
chips قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
cinch کاری که با سهولت انجام شود
chip قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
sit tight <idiom> صبور برای انجام کاری
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
take the plunge <idiom> بادروغ کاری را انجام دادن
take turns <idiom> انجام کاری با همکاری یکدیگر
do something to one's hearts's content کاری را حسابی انجام دادن
capability قادر به انجام کاری بودن
make one's bed and lie in it <idiom> مسئول انجام کاری بودن
loads کاری که باید انجام شود
to intend to do something در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something در صدد انجام کاری بودن
plods بازحمت کاری را انجام دادن
plodding بازحمت کاری را انجام دادن
plodded بازحمت کاری را انجام دادن
plod بازحمت کاری را انجام دادن
to be looking to do something در صدد انجام کاری بودن
the way of doing something به روشی کاری را انجام دادن
to propose to do something در صدد انجام کاری بودن
to do a good job کاری را خوب انجام دادن
to propose to do something قصد انجام کاری را داشتن
to stop [doing something] توقف کردن [از انجام کاری]
load کاری که باید انجام شود
to intend to do something قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something قصد انجام کاری را داشتن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway. کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by halves. کاری را ناقص انجام ندادن
to be about to do something در صدد انجام کاری بودن
terrorizes با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
slurs باعجله کاری را انجام دادن
slurring باعجله کاری را انجام دادن
slurred باعجله کاری را انجام دادن
dead set against something <idiom> کاملا مصمم در انجام کاری
slur باعجله کاری را انجام دادن
chicken out <idiom> از ترس کاری را انجام ندادن
to be about to do something قصد انجام کاری را داشتن
(have the) cheek to do something <idiom> با گستاخی کاری را انجام دادن
feel up to (do something) <idiom> توانایی انجام کاری رانداشتن
fall over oneself <idiom> کاملا مشتاق انجام کاری
do something rash <idiom> بی فکر کاری را انجام دادن
to mean to do something منظور انجام کاری را داشتن
To take ones time over something . to do something with deliberation کاری را سر صبر انجام دادن
spadework کاری که با بیل انجام میدهند
To do something on ones own . سر خود کاری را انجام دادن
To do something with ease(easily). کاری را به آسانی انجام دادن
To do something hurriedly . کاری را با عجاله انجام دادن
to aim to do something قصد انجام کاری را داشتن
authorization اجازه یا توانایی انجام کاری
authorisations اجازه یا توانایی انجام کاری
To do something on the sly (in secret). کاری را پنهان انجام دادن
get around to <idiom> بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
to goad somebody doing something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
To do something expediently. از روی سیاست کاری را انجام دادن
invoking تقاضا از کسی برای انجام کاری
force مجبور کردن کسی به انجام کاری
operation دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
facility قادر به انجام کاری به سادگی بودن
forces مجبور کردن کسی به انجام کاری
alternatives دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
to invite somebody to do something از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
decision تصمیم گیری برای انجام کاری
decisions تصمیم گیری برای انجام کاری
techniques روش با مهارت برای انجام کاری
brushwork هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
technique روش با مهارت برای انجام کاری
to goad somebody into something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
To meet a deadline . تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
to purpose something هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
at the elventh hour دقیقه نود کاری انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . باتمام وجود کاری را انجام دادن
beat someone to the punch (draw) <idiom> قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
bar توقف کسی برای انجام کاری
bars توقف کسی برای انجام کاری
forcing مجبور کردن کسی به انجام کاری
helps روش آسانتر برای انجام کاری
helped روش آسانتر برای انجام کاری
to undertake to do something رسما متعهد به انجام کاری شدن
help روش آسانتر برای انجام کاری
alternative دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
to invite somebody to do something کسی را برای انجام کاری فراخواندن
authorizing اجازه دادن برای انجام کاری
invoke تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked تقاضا از کسی برای انجام کاری
see to (something) <idiom> شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
invokes تقاضا از کسی برای انجام کاری
see to it <idiom> مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
shove down one's throat <idiom> اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
swim against the tide/current <idiom> کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
null دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
authorises اجازه دادن برای انجام کاری
turn out <idiom> رفتن برای دیدن یا انجام کاری
authorising اجازه دادن برای انجام کاری
authorize اجازه دادن برای انجام کاری
taskwork کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
authorizes اجازه دادن برای انجام کاری
to do a thing ina corner کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
head start <idiom> کاری را قبل از بقیه انجام دادن
give free rein to <idiom> اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
to do a thing with f. کاری رابه اسانی انجام دادن
go (someone) one better <idiom> کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
get away with something <idiom> کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
initialling موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialing موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialled موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initials موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initial موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialed موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
twist one's arm <idiom> مجبور کردن شخص برای انجام کاری
To do something waveringly. کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
overslaugh بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
by the skin of one's teeth <idiom> بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
blankest دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
blank دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
to bite the bullet <idiom> پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
authorizing اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
slapdash کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
to act in concert <idiom> با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
go off half-cocked <idiom> صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
to be about to do something <idiom> نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to enjoin somebody from doing something [American E] منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
To do something(act)from force of habit کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
no op دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
no operation instruction دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
facility وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be about to do something <idiom> آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to have to bite the bullet <idiom> باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
covenantor اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
to key up any to do s.th. <idiom> کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
perfunctoriness چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
There is no reason to do something دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
authorising اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to set one's mind on anything ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
authorize اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
get one's own way <idiom> اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
application کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
authorises اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
applications کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
multifunction ایستگاه کاری که چندین کار می توانند انجام شوند
to opt out [of something] تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
supersedeas دستور موقت دادگاه در موردخودداری از انجام یا ادامه کاری
server کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
handing کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
freedom آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com