Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
working point
نقطه فشار متوسط
Other Matches
intermediate pressure
فشار متوسط
intermediate high voltage line
خط فشار متوسط
mean effective pressure
فشار موثر متوسط
brake mean effective pressure
مقدار محاسبه شده متوسط فشار در سیلندر در مرحله قدرت
compression pressure
فشار گیج در سیلندرموتورهای پیستونی دروضعیت نقطه مرگ بالا
pascal
فشار وارد بریک نقطه صرف نظر از شتاب ناشی از گرانش در همه جهات یکسان میباشد
junctions
محل اتصال یا پیوند نقطه تقاطع نقطه انشعاب نقطه گره
junction
محل اتصال یا پیوند نقطه تقاطع نقطه انشعاب نقطه گره
reference point
نقطه برگشت نقطه نشانی نقطه مبدا دهانه بندر
pascal's law
هرگاه فشاری بریک نقطه از مایع وارد شود ان فشار عینا" به تمام نقاط مایع منتقل میشود
control point
نقطه کنترل اماد و حرکات نقطه کنترل ناوبری هوایی ودریایی نقطه کنترل عبور ومرور
cabin pressure
فشار مطلق داخل هواپیما اختلاف فشار بین کابین واتمسفر پیرامون
triple point
نقطه تقاطع امواج سه گانه ترکش اتمی نقطه برخوردامواج صوتی
pull up point
نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
foot spot
نقطه ای بین نقطه مرکزی و وسط جداره عقبی میز بیلیارد
picture point
نقطه نشانی یا نقطه بازرسی موجود در روی عکس هوایی
bearing
موقعیت یک نقطه نسبت به نقطه دیگر جهت قطب نما
ti;me to go
زمان حرکت هواپیمای رهگیراز نقطه شروع هدایت زمینی تا نقطه رهگیری
line of vision
خط مستقیمی که نقطه زردچشم را به نقطه ثابتی وصل نماید
pointillism
شیوه نقاشی با نقطه رنگ نقطه چین کاری
pressurized cabin
اطاق فشار هوای هواپیما کابین فشار
free drop
برداشتن و انداختن گوی گلف با دست از نقطه ناممکن برای ضربه زدن به نقطه مناسب نزدیک ان
switching
مرکز مخابرات مرکزتلفن خودکار حرکت دادن خودروها از یک نقطه به نقطه دیگر برای بارگیری یاتخلیه
zero
پایین ترین نقطه نقطه گذاری کردن
zeroes
پایین ترین نقطه نقطه گذاری کردن
zeros
پایین ترین نقطه نقطه گذاری کردن
compensating relief valve
شیر رها کننده فشار با شیرترمواستاتیک برای کاهش فشار تنظیم شده هنگامیکه روغن داغ است
pitot static system
سیستم نشان دهندهای که باترکیبی از فشار محلی تغذیه میشود اختلاف این دو فشار باسرعت نسبی فاهری متناسب است
pore pressure
فشارمنفذی فشار اب منفذی فشار خنثی
approached
فاصله نقطه شروع تا نقطه خطا
approaches
فاصله نقطه شروع تا نقطه خطا
approach
فاصله نقطه شروع تا نقطه خطا
mark
هدف نقطه اغاز نقطه فرود
marks
هدف نقطه اغاز نقطه فرود
azimuth
موقعیت یک نقطه نسبت به نقطه دیگر
load point
نقطه بارگذاری نقطه بار کردن
cabin pressurization safety valve
شیری مرکب از شیر خلاص فشار و خلاء و شیر تخلیه برای جلوگیری از افزایش بیش از حد فشار داخل کابین
compressor pressure ratio
نسبت فشار سیال بعد ازکمپرسوز یا در خروجی ان به فشار سیال قبل از ورودیا در ورودی ان
isopiestic
دارای فشار یکسان خط هم فشار
pyramid spot
نقطه روی میز اسنوکر یابیلیارد انگلیسی میان فاصله نقطه مرکزی و وسط لبه بالایی میز
flash point
نقطه الوگیری نقطه افروزش
crossing point
نقطه تقاطع نقطه تلاقی
crossing points
نقطه تقاطع نقطه تلاقی
holding point
نقطه تثبیت ردیابی هواپیما نقطه انتظار هواپیما روی صفحه رادار
roll in point
نقطه ورود به شاخه تک به وسیله هواپیما نقطه شروع حرکت تک هواپیما
low head plant
نیروگاه ابی فشار ضعیف تاسیسات فشار ضعیف
litter relay point
نقطه تعویض برانکاردکشها نقطه تعویض حمل مجروحین
punctuation marks
علائم نقطه گذاری درجملات نشان نقطه گذاری
punctuation mark
علائم نقطه گذاری درجملات نشان نقطه گذاری
pointillism
نقاشی نقطه نقطه
point to point network
شبکه نقطه به نقطه
point-to-point connection
اتصال نقطه به نقطه
piezoelectric
ویژگی برخی کریستالها که به هنگام اعمال ولتاژ به انهاتحت فشار قرار می گیرند یابه هنگام قرار گرفتن درمعرض فشار مکانیکی یک ولتاژ تولید می کنند
mean sea level
ارتفاع متوسط از سطح دریا ارتفاع متوسط اب دریا
energy absorber
مکانیسم ضربه گیری مکانیسم دفع فشار حرکت دستگاه دفع فشار
impluse level
سطح فشار ضربهای استحکام فشار ضربهای
high voltage transformer
ترانسفورماتور فشار قوی مبدل فشار قوی
break up point
نقطه رهایی هلی کوپتر نقطه رهایی
pitot pressure
فشار وارد به انتن فشارسنج هواپیما یا ناو فشار انتن فشارسنج
clear one's ears
متعادل کردن فشار نسبت به پرده گوشها هنگام شیرجه فشار متعادل در طرفین هنگام شیرجه در اب
lie
زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
lied
زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
lies
زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
hypobaric
مربوط به ارزیابی اثار کم شدن فشار جو مربوط به کم شدن فشار جو
low voltage distribution system
شبکه پخش فشار ضعیف تاسیسات پخش فشار ضعیف
averaging
حد متوسط
tolerable
متوسط
averaged
حد متوسط
intermediate
متوسط
averages
حد متوسط
averages
متوسط
averaging
متوسط
meant
متوسط
osculant
متوسط
mediums
متوسط
modal
متوسط
modals
متوسط
life expectancies
سن متوسط
life expectancy
سن متوسط
moderated
متوسط
mesne
متوسط
moderating
متوسط
moderates
متوسط
moderate
متوسط
mediocre
متوسط
medium
متوسط
intermedial
متوسط
averaged
متوسط
average
متوسط
average limit of ice
حد متوسط یخ
mean
متوسط
meanest
متوسط
medium gravle
شن متوسط
meaner
متوسط
average
حد متوسط
speckle
نقطه نقطه یا خال خال کردن
polkadot
طرح نقطه نقطه خال خال
mediums
مقدار متوسط
average voltage
ولتاژ متوسط
mean price
قیمت متوسط
above-average
<adj.>
بیش از حد متوسط
over-average
<adj.>
بیش از حد متوسط
median income
درامد متوسط
average life
عمر متوسط
mediterranean sea
بحر متوسط
average latency
تاخیر متوسط
subaverage
زیر حد متوسط
above average
<adj.>
بیش از حد متوسط
mediums
متوسط معتدل
medium carbon steel
فولادباکربن متوسط
weighted average
متوسط وزنی
on the a
بطور متوسط
monthly average
متوسط ماهیانه
medium
متوسط معتدل
life expectancy
عمر متوسط
averagly
بطور متوسط
medium
مقدار متوسط
mean
میانه متوسط
middlingly
بطور متوسط
middle classes
طبقه متوسط
medium artillery
توپخانه متوسط
medium frequency
بسامد متوسط
averagely
بطور متوسط
over-average
<adj.>
بیشتر از حد متوسط
midway
متوسط میانجی
medium cloud
ابرهای متوسط
average latency
رکود متوسط
mean speed
سرعت متوسط
mean value
مقدار متوسط
mean variation
تغییر متوسط
average depth
عمق متوسط
average deviation
انحراف متوسط
life expectancies
عمر متوسط
average discharge
بده متوسط
average efficiency
بازده متوسط
intermediate lampholder
سر پیچ متوسط
mean time
ساعت متوسط
average conditions
شرایط متوسط
intermediate contrast
تغایر متوسط
mean stress
خستگی متوسط
mean time
زمان متوسط
average cost
هزینه متوسط
girder bridge
پل بیلی متوسط
intermediate hurdle
مانع متوسط
mean velocity
سرعت متوسط
average expense
هزینه متوسط
sort of
بمقدار متوسط
sort of
بمیزان متوسط
normal
میانه متوسط
medial
میانه متوسط
average flow
جریان متوسط
medially
بطورمیانه یا متوسط
median gray
خاکستری متوسط
intermediately
بطور متوسط
average input
نهاده متوسط
secondarily
بطور متوسط
true power
توان متوسط
moderate speed
سرعت متوسط
mean daily
متوسط روزانه
averaging
مقدار متوسط
above-average
<adj.>
بیشتر از حد متوسط
average output
محصول متوسط
average payment
پرداخت متوسط
average price
قیمت متوسط
medium wave
موج متوسط
duffer
بازیگر متوسط
average
مقدار متوسط
average product
تولید متوسط
duffers
بازیگر متوسط
averaged
میانه متوسط
average productivity
بازدهی متوسط
thin
تیم متوسط
thinned
تیم متوسط
thinners
تیم متوسط
above average
<adj.>
بیشتر از حد متوسط
over-average
<adj.>
بالاتر از حد متوسط
mean depth
عمق متوسط
mean chord
وتر متوسط
averaged
مقدار متوسط
averages
میانه متوسط
mean deviation
انحراف متوسط
m.f.
فرکانس متوسط
m.f.
بسامد متوسط
averages
مقدار متوسط
average
میانه متوسط
averaging
میانه متوسط
above average
<adj.>
بالاتر از حد متوسط
above-average
<adj.>
بالاتر از حد متوسط
thinnest
تیم متوسط
thins
تیم متوسط
average variable cost
هزینه متوسط
average revenue
درامد متوسط
meaner
میانه متوسط
average yield
بازده متوسط
average return
بازده متوسط
medium voltage
ولتاژ متوسط
mid range
برد متوسط
a medium sized car
یک اتومبیل متوسط
middle price
قیمت متوسط
average value
مقدار متوسط
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com