Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
It is an absolute chaos.
همه رشته کارها از دست در رفته است
Other Matches
Vxtreme
قالب به کار رفته برای محل رشته ویدیویی در اینترنت
jobs
فایل حاوی کارها با نام کارها که منتظر پردازش هستند
job
فایل حاوی کارها با نام کارها که منتظر پردازش هستند
damped wave
موجی که دامنه ان رفته رفته کاهش میابد
critical mach number
عدد ماخی که در ان جریانهای شتابدار اطراف یک جسم دربعضی نقاط رفته رفته به سرعتهای مافوق صوت میرسند
The sun has set (hadd set).
آفتاب رفته است ( رفته بود )
dwindling
رفته رفته کوچک شدن
dwindles
رفته رفته کوچک شدن
dwindled
رفته رفته کوچک شدن
to peter out
رفته رفته کوچک شدن
dwindle
رفته رفته کوچک شدن
null
رشته یا حروفی که حرف null دارد برای بیان انتهای رشته
fill
حرفی که یک رشته اضافه میشود تا طول آن رشته مناسب شود
fills
حرفی که یک رشته اضافه میشود تا طول آن رشته مناسب شود
thready
رشته رشته باصدای باریک
threads
رشته رشته شدن
fiberize
رشته رشته کردن
fibrillation
رشته رشته سازی
thread
رشته رشته شدن
relation
کارها
relational
کارها
programme of work
برنامه کارها
programme of work
صورت کارها
Our affairs are shaping well.
کارها داردسروصورت می گیرد
all aggairs pivot upon him
کارها بدست او می گرد د
artwork
کارها و تصاویر گرافیکی
To spoilt things . To mess thing up .
کارها را خراب کردن
To get things moving. To set the ball rolling. To set the wheels in motion.
کارها را بجریان انداختن
hang-up
<idiom>
تاخیر دربعضی از کارها
Things are very slack (quiet) at the moment.
فعلا" که کارها خوابیده
To put things straight(right).
کارها را درست کردن
job scheduler
زمان بند کارها
To take things easy(lightly)
کارها را آسان گرفتن
pull one's weight
<idiom>
کارها را تقسیم کردن
I am ready to compromise.
کارها روبراه است
To gain full control of the affairs . To have a tight grip on things.
کارها را قبضه کردن
To get things moving. To set the wheels in motion.
کارها راراه انداختن
draw up
کارها را تنظیم کردن
universal
قطعهای که رشته بیت سری اسنکرون را به حالت موازی یا حالت موازی را به رشته سری تبدیل میکند
put the cart before the horse
<idiom>
انجام کارها بدون نظم
push (someone) around
<idiom>
اجبار شخص درانجام کارها
pull (something) off
<idiom>
باانجام رساندن کامل کارها
She is not concerned with all that .
با این کارها کاری ندارم
i. for doing any thing
عدم صلاحیت در همه کارها
We are past that sort of thing .
دیگر این کارها از ماگذشته
dispose
ترتیب کارها رامعین کردن
Things are coming to a critical juncture .
کارها دارد بجاهای با ریک می کشد
batch
قرار دادن داده ها و کارها در یک گروه
batches
قرار دادن داده ها و کارها در یک گروه
set the pace
<idiom>
برای انجام کارها رقابت ایجادکردن
to make things hum
کارها را دایر کردن یا درجنبش اوردن
jobs
اهمیت یک کار در مقایسه با دیگر کارها
job
اهمیت یک کار در مقایسه با دیگر کارها
scheduling
مرتب کردن ترتیب پردازش کارها
activities
کارها یا وفایفی که روی یک کامپیوتر انجام می شوند
activity
کارها یا وفایفی که روی یک کامپیوتر انجام می شوند
to mend matters
کارها را اصلاح کردن اوضاع را بهبود بخشیدن
priorities
شینالی به کامپیوتر که از سایر کارها پیش می گیرد
resource
تقسیم منابع موجود در سیستم بین کارها
priority
شینالی به کامپیوتر که از سایر کارها پیش می گیرد
priority
سیستمی که کارها را به ترتیب الویت پردازش مرتب کند.
dispatching priority
شماره کارها برای مشخص کردن تقدم انها
priorities
سیستمی که کارها را به ترتیب الویت پردازش مرتب کند.
general
برنامه یا وسیلهای که کارها و برنامههای کاربردی مختلفی را انجام میدهد
commonest
سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
common
سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
commoners
سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
minor league
دسته یا گروه فرعی ورزشی تیمهای کودکان یا تازه کارها
generals
برنامه یا وسیلهای که کارها و برنامههای کاربردی مختلفی را انجام میدهد
dry run
اجرای برنامه با داده پیش فرض برای اطمینان از صحت کارها
agenda
لیستی از کارها و قرارهای ملاقات یا فعالیتها که باید در یک روز مشخص انجام شوند
hierarchical communications system
روش اختصاص توابع کنترلی و پردازش در شبکهای از کامپیوتر که برای کارها مناسبند
agendas
لیستی از کارها و قرارهای ملاقات یا فعالیتها که باید در یک روز مشخص انجام شوند
sierra
رشته کوه تیز ودندانه دار رشته جبال تیز ودندانه دار
critical path analysis
تعریف کارها و زمانی که هر یک نیاز دارند تابه اهداف خود برسند و نیز PERT
pert
تعریف کارها و زمانی که هر یک نیاز دارند که برای رسیدن به هدف مرتب شده باشند
gradually
<adv.>
رفته رفته
by degrees
<adv.>
رفته رفته
departed
رفته
in process of time
رفته رفته
bit by bit
<adv.>
رفته رفته
short tempered
از جا در رفته
gradually
رفته رفته
by inches
رفته رفته
inchmeal
رفته رفته
thrawart
در رفته
dislocated
در رفته
frenetical
از جا در رفته
job
زمان برنامه نویسی کامپیوتری که حاوی دستورات خاص مربط به امور کنترل کارها و پردازش است
jobs
زمان برنامه نویسی کامپیوتری که حاوی دستورات خاص مربط به امور کنترل کارها و پردازش است
pallid
رنگ رفته
retreating forehead
پیشانی تو رفته
truncated soil
خاک رو رفته
unbridle
مهاردر رفته
defunct
ازبین رفته
windswept
بر باد رفته
extinct
ازبین رفته
overall
رویهم رفته
overalls
رویهم رفته
madding
از کوره در رفته
consumptives
تحلیل رفته
consumptive
تحلیل رفته
frantic
ازکوره در رفته
emaciated
گوشت رفته
he knew that i had gone
او میدانست که من رفته ام
it has escaped my remembrance
از خاطرم رفته
in the lump
روی هم رفته
in the a
روی هم رفته
frenzied
ازجا در رفته
first and last
روی هم رفته
sunken
فرو رفته
red-hot
ازجادر رفته
on a par
روی هم رفته
pulled
تحلیل رفته
all in all
روی هم رفته
all told
روی هم رفته
averagly
روی هم رفته
i have been to paris
پاریس رفته ام
day a day
روی هم رفته
iam bored
حوصله ام سر رفته
by and large
<idiom>
روی هم رفته
average
روی هم رفته
averaged
روی هم رفته
averages
روی هم رفته
averaging
روی هم رفته
neatest
شسته و رفته
on average
[on av.]
روی هم رفته
gone
<adj.>
از دست رفته
cavetto
[پخی تو رفته]
away
غایب رفته
off shade
رنگ رفته
averaged
روی هم رفته
chafed
پوست رفته
jitters
از کوره در رفته
overseen
غلط رفته
I'm glad he's gone.
خوشحالم که او رفته.
altogether
روی هم رفته
appointed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
applied
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
deep-set
فرو رفته
deployed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
neat
شسته و رفته
inserted
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
smudgier
رنگ و رو رفته
smudgiest
رنگ و رو رفته
smudgy
رنگ و رو رفته
weatherbeaten
رنگ و رو رفته
exhausted
تحلیل رفته
installed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
neater
شسته و رفته
powered
توان از دست رفته
powering
توان از دست رفته
powers
توان از دست رفته
go out the window
<idiom>
اثرش از بین رفته
income forgone
درامداز دست رفته
lorn
از دست رفته بربادرفته
lost chain
زنجیره از دست رفته
power
توان از دست رفته
he must have gone
باید رفته باشد
neatest
شسته و رفته مرتب
neater
شسته و رفته مرتب
advanced pawn
پیاده پیش رفته
ha-ha
دیوار فرو رفته
neat
شسته و رفته مرتب
lost
از دست رفته ضایع
forged side
سطح فرو رفته
furibund
اشفته ازجادر رفته
he is off to the war
رفته است به جنگ
immersed in debt
فرو رفته در فرض
what is done cannot be undone
اب رفته بجوی برنمیگردد
I feel pins and needles in my foot.
پایم خواب رفته
retreating chin
چانه عقب رفته
palest
رنگ رفته بی نور
you are mistaken
خطا رفته اید
Have you been there recently (lately)
تازگیها آنجا رفته ای ؟
Vanished(shattered, dashed) hopes.
امیدها ی بر باد رفته
we cannot undo the past
اب رفته بجوی برنمیگردد
washed up
بکلی تحلیل رفته
saddle nose
بینی فرو رفته
revendication
استردادزمین ازدست رفته
The child
[kid,baby]
has taken after her mother.
بچه به مادرش رفته.
tacky
رنگ ورو رفته
As limp as a rag.
شل واز حال رفته
paler
رنگ رفته بی نور
sunken eyes
چشمان فرو رفته
He is on leave of absence .
مرخصی رفته است
pale
رنگ رفته بی نور
lost causes
جنبش یا آرمان از دست رفته
wear off
فرسوده و از بین رفته شدن
up to the ears
غرق سرا پا فرو رفته
lost
از دست رفته تلف شده
I have something in my eye.
چیزی توی چشمم رفته.
I have lost a lot of blood.
خون زیادی از من رفته است
opportunity cost
هزینه فرصت از دست رفته
sold
فروخته شده بفروش رفته
He wont be back for another six months.
رفته که تا 6 ماه دیگه بر گردد
the cork went off with apop
چوب پنبه در رفته تپ صداکرد
ingesta
موادی که داخل بدن رفته
lost cause
جنبش یا آرمان از دست رفته
to have arrived
[expected moment]
رسیدن
[به زمان انتظار رفته]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com