English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 166 (9 milliseconds)
English Persian
foot پرداختن مخارج
Other Matches
program cost مخارج اجرای یک برنامه مخارج پیش بینی شده
inseparable cost حالتی که چند نوع کالا در یک واحدتولیدی ساخته شود و هزینه و مخارج هر یک نسبت به کل مخارج اختیارا" تعیین گردد
outgoing مخارج
aggregate expenditures مخارج کل
expenses مخارج
disbursements مخارج
expenditures مخارج
outlays مخارج
spending مخارج
licence fee مخارج پروانه
national expenditures مخارج ملی
expenditure مخارج صرف
travelling expenses مخارج سفر
management expenses مخارج اداری
municipal spending مخارج شهرداری
military expenditure مخارج نظامی
military spending مخارج نظامی
marginal outlays مخارج نهائی
indirect expenses مخارج غیرمستقیم
luxury spending مخارج تجملی
actual expenses مخارج واقعی
budget expenditures مخارج بودجه
capital expenditure مخارج سرمایهای
cost estimate تخمین مخارج
costs of proceedings مخارج عدلیه
estimate of costs تخمین مخارج
expenditure approach روش مخارج
freight charges مخارج حمل
holding costs مخارج نگهداری
incidental expenses مخارج اتفاقی
national spending مخارج ملی
expense accounts حساب مخارج
public expenditures مخارج عمومی
rate of spending میزان مخارج
rate of spending نرخ مخارج
reasonable scale مخارج متعارفه
social outlays مخارج اجتماعی
superstitious uses مخارج خرافاتی
tax expenditures مخارج مالیاتی
expense account حساب مخارج
wage costs مخارج دستمزد
wasteful expenditures مخارج بیهوده
welfare expenditures مخارج رفاهی
management expenses مخارج مدیریت
postage مخارج پستی
porterage مخارج باربری
portage مخارج باربری
operating expenses مخارج عملیاتی
operating cost مخارج عملیاتی
deduction of expenses کسر مخارج [اقتصاد]
unfinanced مخارج پرداخت نشده
marginal propensity to spend میل نهائی به مخارج
marginal propensity to expend تمایل نهائی به مخارج
free of all charges بدون هیچگونه مخارج
sumptuary law قانون تحدید مخارج
marginal propensity to expend میل نهائی به مخارج
noncash expenditures مخارج غیر نقدی
outlays هزینههای سرمایهای مخارج
overhead مخارج کلی سرجمع
all the expenses fell on him تمام مخارج به گردن اوافتاد
support a family متکفل مخارج خانوادهای بودن
time cost curve منحنی مخارج برحسب زمان
You need spare no expense . نگران خرج ( مخارج ) آن نباش
pays پرداختن
shell out پرداختن
practicing پرداختن
foot the bill <idiom> پرداختن
practising پرداختن
paying پرداختن
meet پرداختن
practice پرداختن
take to پرداختن
meets پرداختن
to brush up پرداختن
pay پرداختن
to fork over پرداختن
disburse پرداختن
fork out <idiom> پرداختن
disbursed پرداختن
defray پرداختن
defrayed پرداختن
practises پرداختن
defraying پرداختن
defrays پرداختن
abye پرداختن
aby پرداختن
practise پرداختن
cough up پرداختن
disbursing پرداختن
kick over <idiom> پرداختن
imburse پرداختن
pony up <idiom> پرداختن
disburses پرداختن
self support اتکاء بخود تکفل مخارج خود
postpaid مخارج پستی قبلا پرداخت شده
To cut down expenses . خرج را کم کردن ( مخارج راپایین آوردن )
activate بفعالیت پرداختن
activate به فعالیت پرداختن
activated به فعالیت پرداختن
turn to بکار پرداختن
to pay on account [American English] یک قسط را پرداختن
To pay money. To make a payment. پول پرداختن
to make a part [ial] payment یک قسط را پرداختن
To get on with a job. بکاری پرداختن
activating به فعالیت پرداختن
to pay in a پیشکشی پرداختن
activates به فعالیت پرداختن
pipe up به سخن پرداختن
get down to work بکار پرداختن
recompense غرامت پرداختن
pay at tenor در سررسید پرداختن
recompensed غرامت پرداختن
indemnity غرامت پرداختن
indemnities غرامت پرداختن
indemnify غرامت پرداختن
recompensing غرامت پرداختن
nail به موقع پرداختن
prepay قبلا پرداختن
nails به موقع پرداختن
nailed به موقع پرداختن
putting بفعالیت پرداختن
puts بفعالیت پرداختن
put بفعالیت پرداختن
recompenses غرامت پرداختن
pores بمطالعه دقیق پرداختن
layaway plan <idiom> قرض راکم کم پرداختن
pore بمطالعه دقیق پرداختن
acquits پرداختن و تصفیه کردن
acquitting پرداختن و تصفیه کردن
pay off something چیزی را قسطی پرداختن
ponies پرداختن خلاصه اخبار
acquit پرداختن و تصفیه کردن
loosest سبکبار کردن پرداختن
looser سبکبار کردن پرداختن
poney پرداختن خلاصه اخبار
to pore [over; on] به مطالعه دقیق پرداختن
pony پرداختن خلاصه اخبار
to pay off تمام و کمال پرداختن
pay up تمام وکمال پرداختن
loose سبکبار کردن پرداختن
to pay up تمام و کمال پرداختن
proceeded اقدام کردن پرداختن به
proceed اقدام کردن پرداختن به
f.o.b قیمت کالا بدون احتساب مخارج حمل و بیمه
to pay off a debt [mortgage] بدهی [رهنی] را قسطی پرداختن
pick up the tab <idiom> صورت حساب کسی را پرداختن
insolvent فاقد توانایی پرداختن دیون
postpaid پاکت تمبردار یا امانتی که قبلا مخارج پست ان پرداخت میشود
bareboat charter ضمانت نامه تضمین حرکت کشتی و پرداخت مخارج پرسنل ان
treat someone <idiom> پول کسی را پرداختن ،دعوت کردن
activating فعال کردن بفعالیت پرداختن بکارانداختن
liquidated damages پرداختن جریمه جهت فسخ قرارداد
to get down to business به کار اصلی پرداختن [اصطلاح روزمره]
activates فعال کردن بفعالیت پرداختن بکارانداختن
to compound قسطی پرداختن [کمتراز بهای اصلی]
activated فعال کردن بفعالیت پرداختن بکارانداختن
real balance effect اثر پیگو اثر کاهش سطح قیمت ها برروی مخارج مصرفی
optimum schedule مطلوبترین برنامه اجرائی برنامه ایکه مخارج پروژه رابه حداقل می رساند
sumptuary law قانونی که با منع استفاده از بعضی اموال مصرفی جلو مخارج مصرفی زیاد را می گیرد
submarginal land زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
charges forward هزینه هایی که بوسیله مشتری پرداخت خواهد شد مخارج حمل که بعد از تحویل کالا به مشتری از او دریافت میشود
to pay against receipt در برابر رسید پرداختن درمقابل رسید دادن
wagners law براساس این قانون که توسط اقتصاددان المانی بیان شده رابطه مستقیمی بین افزایش مخارج دولت و افزایش رشد وتوسعه اقتصادی وجود دارد
dynamic condition شرایط و مقتضیات پویای اقتصادی تغییر شرایط اقتصادی ناشی از تحول سلیقه تقاضا کنندگان وهزینه و مخارج تولید ونسبت جمعیت
cost accounts حساب های هزینه یابی حساب هزینه ای حساب مخارج
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com